یادداشت
1402/11/10
3.9
8
بسم الله الرحمن الرحیم ...امیدوارم از اول سال رمان جدیدم را شروع کنم. فعلا دارم طرح کلیاش را مینویسم که کار شدیدا اعصابخرد کنی است. اسم کتاب را گذاشتهام از غبار روی جاده بپرس[۱] و داستانش در پسزمینهای از لس آنجلس میگذرد(اما به هالیوود ربطی ندارد). داستان دختری است که دوستش داشتم اما او کس دیگری را دوست داشت که با نوبهی خود از دختره متنفر بود... کتابی [است] مثل پایبندیهای انسانی[۲] اما همراه با طنز و حسرت. بخشی از نامه جان فانته به پسرعمویش، به نقل از پیوستهای ترجمه از غبار بپرس، نشر چشمه، ص ۲۶۶ و ۲۶۷(نسخه الکترونیک) بوکوفسکی در مقدمه از غبار بپرس درباره فانته مینویسد: سبک کلام و سبک زندگی فانته عین هَمَن؛ قوی، خوب و گرم. در تمام چهار کتابی که از فانته خواندم این جمله بوکوفسکی صادق بود. فانته به هنرمندانهترین شکل چهار بخش از زندگیاش را روایت میکند. بخشهایی که با تمام تفاوتها، یک نقطه مشترک دارند: آرتورو باندینی! قصد نظر دادن نسبت به این شاهکار فانته را ندارم و به جای آن یادداشت کوتاه یکی از خوانندگان کتاب که در سایت آمازون منتشر کرده است را میآورم. معتقدم که با کمترین کلمات، بهترین یادداشت ممکن را نوشته است: دوازده سال پیش مقالهای در لسآنجلس تایمز خواندم که در آن از موفقترین نویسندگان آمریکایی خواسته شده بود تا از ده اثر محبوبشان در ادبیات آمریکایی قرن بیستم نام ببرند. از غبار بپرس جان فانته تنها اثری بود که در همه فهرستهای ده اثر محبوب حضور داشت. از آن زمان من از غبار بپرس را دو بار و همه کتابهای آقای فانته را هم به همراهش خواندهام. نکتهی جالب این است که از غبار بپرس شش سال قبل از ناتوردشت[۳] جی. دی. سلینجر چاپ شده است، اما شباهتهای میان هولدن کالفیلد و آرتورو باندینی شگرفاند. تفاوتشان هم در اینجاست که آرتورو حتی بیشتر از هولدن تابع امیال آنیاش است_اگر چنین چیزی ممکن باشد_ و همچنین تماما آمریکایی است. دلت میخواهد آرتورو را دلداری بدهی و همزمان به خاطر نفهمیاش یکی بخوابانی توی گوشش! متاسفانه جان فانته آنقدر عمر نکرد که شاهد احیای اثرش باشد، ولی انتشارات بلکاسپرو از او یک ستاره ادبی ساخته است. وقت خواندن این کتاب با صدای بلند خواهید خندید و در آغوشش خواهید گرفت. قول میدهم. یادداشت تِری اِی. گرین بر کتاب در سایت آمازون. به نقل از پیوستهای ترجمه از غبار بپرس، نشر چشمه، ص ۲۶۲ و ۲۶۳(نسخه الکترونیک) نکتهای که در پایان میخواستم اضافه کنم نسبت به مقایسه دو ترجمه اثر بود. من کتاب را با ترجمه شکاری از نشر افق خواندم و چند صفحه اولیه آن را با ترجمه بابک تبرایی، که نشر چشمه منتشر کرده است، مقایسه کردم. ترجمه تبرایی به زبان محاورهای است و ترجمه شکاری به زبان معیار. هر کدام از دو ترجمه امتیازات خاص خود را دارد و فقط زمانی میتوانم قضاوت نهایی را انجام دهم که ترجمه تبرایی را کامل بخوانم. با این حال گمانام بر این است ترجمه شکاری، بهتر داستان را به فارسی برگردانده. البته گمان ضعیفی است. امتیازی که باعث شد بعد از خواندن ترجمه شکاری، نسخه الکترونیک ترجمه تبرایی را بخرم، توضیحات ابتدا و انتهای کتاب بود که در یادداشتم از سه تکه آن نقل قول کردم. ابتدای این ترجمه، علاوه بر مقدمه مترجم، مقدمه بوکوفسکی و مختصری از زندگی نویسنده و آثار داستانی و فیلمنامهای او آمده است. در بخش پایانی هم توضیحاتی درباره کتاب، نامههای فانته در مورد این رمان و چند نقد از برخی چهرههای شناخته شده در جامعهی داستانخوان آمریکا آورده شده است. ۱_نام کتاب از دیالوگی در رمان پان از کنوت هامسون برداشته شده است: آن یکی دختر را مثل برده، مثل جنونزدهها و مثل یک گدا دوست داشت. چرا؟ از غبار روی جاده بپرس و از برگهای فروافتاده. از خدای اسرارآمیزِ زندگی بپرس؛ چرا که هیچکس دلیل این چیزها را نمیداند. ۲_شاهکار سامرست موام که در ایران به اسم پیرامون اسارت بشری هم میشناسیمش. ۳_اشتباهی از طرف نوسینده یادداشت. چرا که از غبار بپرس در سال ۱۹۳۹ و ناتور دشت در ۱۹۵۱ چاپ شدهاند و فاصله بین انتشارشان دوازده سال است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.