آدمها فقط فکر میکنند خیلی با هم فرق دارند؛ مخصوصا این مدرنترهاشان. خیال برشان برداشته که احساس و تجربه و تأمل و تألمشان خاص و منحصر به خودشان است و از مادر دیگر عالم نزاده آدمی که آن احوال و اوضاع را در سر و دل بچشد. ولی آدم جستار که بخواند، مخصوصا از نوعی که نویسنده قید آبرویش را زده و نقب بزند به آن زیرزمین نمور و تاریک روح و روانش و عریان و بیپردهپوشی بنویسد، آنوقت آدم حساب کار عالم دستش میآید که خیلی بیش از آن که تصورش قد بدهد، شبیه و عین باقی آدمهاست.
جستارهای پنجبخشی علی معتمدی (نبودن، تنهایی، دیدن، خانه، دوست داشتن) هم آنقدرها درخشان نیست که آدم را سر کیف بیاورد، اما شباهت و همذاتی از سر و کولش بالا میرود و سرریز میشود. آنجا که به صراحت میگوید «من هرروز مشتاق در آغوش گرفتن چیزیام که میخواهم از آن فرار کنم»، همان وصفیست که دیگری جایی گفته «صبحها از خواب بیدار نشوم، حسرتی ندارم، اما بیدار شوم، شوق زندگیام بیداد میکند». یا دلیلی که برای لزوم ثبت قابها در یک عکس میدهد، همان است که دیگری برای نوشتن از آنها میآورد: تحمل بار شکوه و معنای بعضی قابها و برخی لحظهها و تأملها و تجربهها برای شانههای نحیف دل و فکر آدم خیلی سنگین است و آدم راهی جز ثبت و ضبطش ندارد، چه در قاب عکس و چه لابهلای کلمات، چون باید به کسی بگوید که اینجا بوده. یا فرقی که در بخش آخر بین خوب بودن یک سوژه و دوست داشتن میگذارد؛ حالا چه پولیور شیک و برند و تخفیفخوردهای باشد و چه آدمی که خوب است، اما نمیشود دوستش داشت، شبیه راوی تنهای «شبهای روشن». یا بیربطی جاودانه بودن عشق و سرانجامش، که اتفاقا بیسرانجامشهایش شاید جاودانهترند. یا حرمت خیال که حتی سوژهای که وسط خیال و موضوع و مضمون آن هم حق ندارد خرابش کند و آدم را از وسط خیال خوشش بکشد بیرون و گند بزند توی غور و مستیاش.
از آن طرف، برخی مضامین جستارهایش هم تازه بود، اما باز هم تا حدودی از یک ذات برآمده؛ وقتی در کافه تصمیم گرفت اسمش را عوض کند و استرسی که سر این جعل کشید. یا دلیلی که برای شیرینی خواب و رجحانش به بیداری آورد، که آدم در خواب کامل است، چون قبای «نبودن» پوشیده و دیگر خبری از «باید»ی نیست که بیداری و دوندگیاش را صرف رسیدن به آن کند و همیشه کمتر از آن باشد و ناکامل، آدم در خواب کامل است. و البته تجربه از دست رفتن امید همیشگیاش به بازگشت، بعد از مهاجرت خواهرش، که دیگر تهران را از شأن خانه بودن انداخت و شاید مهاجرت را از موقت بودن.