عین جوادزاده

عین جوادزاده

@javadzadeh_at2578
عضویت

شهریور 1404

12 دنبال شده

29 دنبال کننده

        دخترکی میان صفحه‌های کاغذی که دنیای واقعی‌اش را بین سطرها پیدا می‌کند… 📚✨
من و کتاب‌ها؛ رفقای قدیمی که هر بار دستم رو می‌گیرن و می‌برنم یه جای تازه…
      
javadzadeh_at2578

یادداشت‌ها

نمایش همه
عین جوادزاده

عین جوادزاده

5 ساعت پیش

        ببین، «بندها» زیاد خوشگل و راحت نیست — خوبه ها اما نه برای هر کسی. استارنونه در توصیف احساسات خردشده، قلب‌های پنهان شده و فاصله‌هایی که حتی دیده نمی‌شن، استادانه عمل کرده. وقتی واندا با نامه‌ش شروع می‌کنه، خواننده حس می‌کنه وارد یک جنگ شخصی با سکوت‌ها شده. اما مشکلش کجاست؟ اینکه گاهی داستان اون‌قدر آروم می‌ره که ممکنه وسطش بگی «کمی بیشتر هیجان بده».
ساختارش قشنگه: زمان‌های گوناگون، زاویه‌های متفاوت. اما همین باعث میشه بعضی وقتا آدم گیج شه که الان کیه؟ کجا؟ چه دوره‌ای؟ و آیا این‌ها بهم وصل می‌شن یا نه؟
واندا و آلدو شخصیت‌های واقعی‌اند، ولی وقتی تأمل زیاد باشه، تحرک کم میشه. وقتی رازها نصفه رها بشن، ممکنه حس کنی چیزی کم گذاشته.
اگر اهل رمان روانی، تأملی و کند ولی پرماجرا هستی، «بندها» برات طلاست. اما اگر دوست داری داستانی که یهو بکوبه تو و جلو بره، ممکنه بعضی بخش‌هاش اذیتت کنه. بهش فرصت بده، بعضی بخش‌هاشو کند بخون، بعد برگرد و فکرش کن.

نمره کلی من به کتاب از (۱ تا ۵): ۳

دلایل:

نثر و احساس:  قویه. استارنونه در توصیف احساسات، سکوت‌ها و لایه‌های روانی روابط عالی کار کرده است.
ساختار روایی: نوآورانه است با زمان‌های موازی و دیدگاه‌های موازی، که باعث می‌شوه داستان دینامیک داشته باشه.

عمق: خیلی  در نشون دادن زخم‌های رابطه و تأثیر گذشته بر حال خوبه

ضعف‌ها:
گاهی سرعت روایت پایینه، بعضی بخش‌ها ممکنه برای خواننده خسته‌کننده بشه.
بعضی رازها خیلی مبهم می‌مونن؛ برای خواننده‌هایی که دوست دارن همه چیز دقیق معلوم باشه، ممکنه آزاردهنده باشه.
تمرکز زیاد بر روان‌کاوی ممکنه از «داستان صرف» کم کنه؛ اگر انتظار درام اکشن داشته باشی، ممکنه ناامید بشی.
نمره‌های تک‌بعدی:

نثر و زبان: ۴
ساختار: ۳.۵
شخصیت‌پردازی: ۴
جذابیت داستانی: ۲.۵
انسجام کلی: ۳

      

1

عین جوادزاده

عین جوادزاده

7 ساعت پیش

        «سال بلوا» قصه‌ی عشقه، اما نه از اون عشقای معمولی.
یه عشق ناتموم، زخمی، و له‌شده زیر سنگینیِ قدرت و سنت و جنون.
حسینا و نوشا فقط دو آدم عاشق نیستن؛ اونا قربانی‌ان — قربانیِ جامعه‌ای که پاکی رو می‌کُشه و ریا رو می‌پرسته.

شهرِ سنگسر خودش یه نماده؛
یه دنیای خفه که آدم‌هاش تو دود و تعصب دارن خفه می‌شن.
آقا جانی نماد همون قدرت پوسیده‌ست، و نوشا نماد زنیه که می‌خواست آزاد باشه ولی دنیا بلعیدش.
حسینا هم نماینده‌ی اون نسلیه که هم عشق رو می‌خواست، هم معنا رو، ولی هیچ‌کدومو نتونست نگه داره.

مرگ توی داستان یه جور رستگاریه، چون زندگی خودش زندانه.
مرگ نوشا فقط یه مرگ ساده نیست، یه «نه» گفتن به جهانیه که روحشو تکه‌تکه کرد.

و اون بلوا… بلوا فقط اسم سال نیست، حالِ درونه‌ی همه‌شونه‌ست.
همه‌چیز در حال سوختنه — عشق، ایمان، عدالت، خودِ انسان.

آخر کتاب که می‌رسی، حس می‌کنی یه تیکه از خودت جا مونده بین صدای زنگ ساعت، بوی خاک، و نگاه غمگین نوشا پشت پنجره.
یه کتابه که تموم نمی‌شه؛ فقط کم‌کم می‌ره زیر پوستت و اون‌جا می‌مونه.

اگه بخوام تک بعدی به کتاب نمره بدم میشه این👇🏻
داستان: ۴/۵ — روایت جذابه، موضوع مهمی داره، اما بعضی‌جاها کند می‌شه.

شخصیت‌پردازی: 3.5/5 — نوشا خیلی خوب پرداخته شده، اما بقیه شخصیت‌ها گاهی بیشتر نماد شند تا انسان کامل.

سبک/زبان: 4.2/5 — زبان زیبا، فرم خلاقانه، اما ممکنه برای خواننده­‌ای که با روایت‌های پیچیده آشنا نیست، سخت باشه.

پیام/عمق: 4.0/5 — پیام‌ها مهم‌ند، ولی گاهی ممکنه خیلی “بیش از حد” نمادین بشه و از واقعیت فاصله بگیره.
لذت خوندن: 3.5/5 — اگر با فرم آروم و با تمرکز بخونی، عالیه؛ اگر دنبال یه داستان ساده و خطی باشی، ممکنه خسته بشی.

👈🏻اگر بخوایم از دید نمادشناسی و فلسفه کتاب به روایت نگاه کنیم
میشه گفت ؛
🌒 ۱. خودِ «بلوا»؛ نماد فروپاشی اخلاق و معنا
بلوا یعنی آشوب، یعنی زمانی که مرز خیر و شر قاطی می‌شه.
در رمان، بلوا فقط اسم سال نیست، نماد سقوطه — سقوط انسان، عشق، ایمان، عدالت.
همه چیز در ظاهر جریان داره، ولی در باطن هرچیز داره می‌پوسه. این «سال بلوا» یعنی زمان مرگ معنا.

🔥 ۲. سنگسر؛ مینیاتور جامعه‌ی پوسیده‌ی اون دوران ایران
شهر سنگسر نماد یه جامعه‌ی سنت‌زده‌ست که زیر نقاب دین، تعصب و قدرت، روح انسان رو له می‌کنه.
اینجا آدم‌ها با دروغ زنده‌ن و با حقیقت می‌میرن.
سنگسر در واقع یه آینه‌ست از هر جامعه‌ای که در اون، «قدرت» از «انسانیت» جلو زده.

🌹 ۳. نوش افرین ؛ نماد زنانگیِ خفه‌شده و حقیقتِ گمشده
نوشا فقط یه زن عاشق نیست؛ بلکه نماد آگاهی و زیباییه که داره در دنیایی مردسالار خفه می‌شه.
نوشا آزادی می‌خواد، اما اسیر قوانین نانوشته‌ست.
مرگ  برای اون پایان جسمه، ولی بیداری رو شروع می‌کنه — یه جور رهایی از جهانی که نمی‌فهمدش.
فلسفی‌تر نگاه کنیم: نوشا نماینده‌ی «روح» در برابر «جسم» اجتماعِ فاسده.

🕊 ۴. حسینا؛ انسان جوینده‌ی معنا و قربانیِ جهل جمعی
  جامعه‌ای که پاکی رو نمی‌فهمه، اونو می‌بلعه.
اون نماد انسانیه که می‌خواد حقیقت رو پیدا کنه ولی در نظام قدرت له می‌شه.
در سطح فلسفی، حسینا شبیه قهرمان اگزیستانسیالیسته؛ می‌خواد معنا بسازه وسط پوچی، اما پوچی ازش قوی‌تره.

⚖️ ۵. آقا جانی؛ نماد قدرت مطلق، سنت و فساد مذهبی
اون نماینده‌ی پدرسالاری و قدرت دینیه که ظاهرش مقدسه، اما درونش بوی تعفن می‌ده.
او «خداگونه» رفتار می‌کنه ولی تهش فقط دنبال تسلط و کنترل دیگرانه.
فلسفه‌ی پشت این شخصیت: وقتی انسان خودش رو خدا بدونه، جهان به جهنم تبدیل می‌شه.

🌑 ۵. زمان و تکرار؛ مفهوم نیهیلیستیِ تاریخ
در رمان، زمان خطی نیست؛ پر از پرش، تکرار و خاطره‌ست.
مثل اینکه تاریخ مدام خودش رو بازتولید می‌کنه — ظلم، عشق، جنون، مرگ.
این چرخه نماد فلسفه‌ی پوچی‌ه: هیچ چیز واقعاً تغییر نمی‌کنه، فقط شکلش عوض می‌شه.


🔮 ۶. مرگ؛ تنها آزادیِ ممکن
تقریباً همه‌ی آدم‌های مهم داستان می‌میرن، و این تصادفی نیست.
مرگ در «سال بلوا» مجازات نیست، رهایی‌ه.
چون زندگی تو اون جهان به زندان شبیهه.
مرگ یعنی خروج از دایره‌ی بلوا، از دروغ، از تکرار بی‌پایانِ رنج.

💬 اگه بخوام کوتاه جمع بندی کنم 
«سال بلوا» یه استعاره‌ست از جهانی که در اون،
❌ عشق در برابر قدرت شکست می‌خوره،
❌پاکی در برابر ریا نابود می‌شه،
❌و حقیقت فقط در مرگه که خودش رو نشون می‌ده.
      

1

        قبل از هر چیزی باید بگم لطفا اگه کتاب رو تموم کردید این یادداشت رو بخونید ، از دید خودم می‌خوام نظرمو درباره دیدگاه فلسفی یا نماد شناسی اتفاقات داستان بگم ، پس در ادامه همراه باشید 🌾🌻 
🌀 ۱. فرار کافکا از خونه
🔹 ظاهر ماجرا: پسر ۱۵ ساله‌ای از پدرش فرار می‌کنه.
🔹 نماد و فلسفه:
فرارش در واقع سفر قهرمان درون‌گرایانه‌ست، سفری از خودآگاهی به ناخودآگاه.
پدر نماد منِ سرکوب‌گره، صدای وجدان و قدرت.
فرار، یعنی تلاش برای بریدن از سایه‌ی پدر، یعنی مرگ نمادین پدر در ذهن پسر.
در سطح اسطوره‌ای، بازآفرینی اسطوره‌ی ادیپوس‌ه، ولی در قرن ۲۱ و با رنگ فلسفه‌ی شرق 
---
🪶 ۲. کتابخانه کومورا
🔹 ظاهر: پناهگاه کافکا.
🔹 نماد و فلسفه:
کتابخانه دنیای دانش، حافظه، ناخودآگاه و حقیقت‌های پنهان‌ه.
هرکس وارد اون می‌شه، انگار درون خودش قدم می‌ذاره.
سائکی (مدیر) و اوشیما (کتابدار) در واقع دو بخش از ذهن کافکا‌ هستن:
اوشیما = بخش خرد، عقل، و پذیرش خود
سائکی = بخش احساس، عشق، و گذشته‌ی ازدست‌رفته
---
🧱 ۳. ناکاتا و گربه‌ها
🔹 ظاهر: پیرمرد ساده‌ای که با گربه‌ها حرف می‌زنه.
🔹 نماد و فلسفه:
از ناتاکا میشه به عنوان بخشی از ناخودآگاه جمعی یاد کرد

ناتاکا ذهنی پاک و خالی داره — از هوش معمولی بی‌بهره‌ست، اما به حقیقت اصلی متصله.
گربه‌ها در فرهنگ ژاپنی نماد روح، محافظ، و واسطه بین دنیاها هستن.
مکالماتش با گربه‌ها نشون‌دهنده‌ی ارتباط مستقیم ناتاکا با نیروهای غیرمادی هست.
---
🪨 ۴. سنگ مدخل 
🔹 ظاهر: سنگی که دروازه‌ی بین دو دنیا رو باز می‌کنه.
🔹 نماد و فلسفه:
سنگ مدخل در واقع مرز بین آگاهی و ناخودآگاهی هست.
باز شدنش یعنی ورود به دنیای درون.
خانم سائکی قبلاً این سنگ رو باز کرده، یعنی قبلاً از مرز زمان و واقعیت عبور کرده.
ناکاتا مأموره اون رو ببنده؛ یعنی نظم کیهانی رو برگردونه، مثل یک قربانی مقدس.
---
🌧️ ۵. بارش ماهی و زالو

🔹 ظاهر: اتفاقات عجیبی که بعد از مرگ جانـی واکر می‌افته.
🔹 نماد و فلسفه:
بارش ماهی یعنی جهان مادی و معنوی قاطی شده؛ مرزها فرو ریخته‌ند.
ماهی‌ها نشونه‌ی حیات‌ و زندگی هستند؛ زالوها نشونه‌ی گناه و خون.
یعنی جهان دچار بی‌تعادلی شده، چون سنگ مدخل باز شده است.
---
🩸 ۶. قتل پدر (جانی واکر)
🔹 ظاهر: ناکاتا جانی واکر رو می‌کشه
🔹 نماد و فلسفه:
می‌تونیم بگیم جانی واکر تجسم پدرِ درونِی کافکائه؛ همون نیروی ظلم
وقتی ناکاتا اون رو می‌کشه، در سطح ذهنی یعنی کافکا پدرش رو«تو ناخودآگاه» می‌کشه.
این قتل، ادیپ‌وار هست، ولی در واقع راهی برای آزاد شدن از سلطه‌ی سایه‌ی پدر.
 ادیپ وار هم که میدونید چیه !
«ادیپ‌وار» یا «اُدیپی» از افسانه‌ی یونانی «ادیپوس» میاد — یکی از معروف‌ترین اسطوره‌های تراژیک جهان.
ادیپوس پادشاهی بود که پیش‌گویی شده بود:
«او پدرش را می‌کشد و با مادرش ازدواج می‌کند.»
👈🏻پدر و مادرش (برای جلوگیری از پیش‌گویی)  رهاش میکنن،
اما تقدیر باعث میشه ناخودآگاه دقیقاً همون پیش‌گویی اتفاق بیفته —
ادیپوس پدرش رو تو راه می‌کشه (بدون اینکه بدونه پدرشه)
و بعد با مادرش ازدواج می‌کنه،
تا وقتی که حقیقت رو می‌فهمه و  خودش رو کور می‌کنه 😞
پس اینجا که گفتم «ادیپ‌وار» یعنی:
کسی درگیر سرنوشت یا پیش‌گویی‌ای می‌شوه که از اون فرار می‌کنه ولی ناخواسته به اون می‌رسه.

🫡موراکامی دقیقاً با همین مفهوم بازی می‌کنه:
کافکا از پیش‌گویی پدرش فرار می‌کنه
اما در راه، بدون اینکه بدونه ، وارد همون سرنوشت می‌شه.
رابطه‌اش با خانم سائکی و احساسش نسبت به دختری که شاید خواهرش باشه،
همه‌ی این‌ها بازتاب همون تقدیر ادیپ‌وار ه.
---
💫 ۷. سائکی و کافکا
🔹 ظاهر: رابطه‌ای بین زن میانسال و پسر نوجوون.
🔹 نماد و فلسفه:
سائکی تصویر مادر گمشده‌ی کافکاس، ولی هم‌زمان تصویر عشق مطلق و محال.
رابطه‌ی اونها نه جسمانی، بلکه روحی و نمادین‌ه: اتحاد مادر-پسر در سطح ناخودآگاه.
مرگ سائکی یعنی رهایی از وابستگی و بلوغ روحی کافکا.
---
⚔️ ۸. سرباز ها در جنگل
🔹 ظاهر: دو سرباز قدیمی که از جهان بیرون بریده‌ند و نگهبان مدخل‌ شدن.
🔹 نماد و فلسفه:
اونها نماد مرزبان های  ناخودآگاه کافکا هستن.
آخرای کتاب و اون هشدارشون که «برنگرد و پشت سرت رو نگاه نکن» اشاره به اسطوره‌ی اورفئوس داره —
یعنی اگه به گذشته بچسبی، مسیر رشد روحی‌ت قطع می‌شه.
---
🌌 ۹. مرگ ناکاتا
🔹 ظاهر: بعد از انجام مأموریت، در آرامش می‌میره.
🔹 نماد و فلسفه:
ناکاتا کارکردی نمادین داره؛  مثل یه  فرشته‌ که باید نظم درون و بیرون رو به قبل برگردونه.
وقتی مدخل بسته می‌شه  ناتاکا دیگه به این دنیا تعلق نداره.
مرگش یعنی بازگشت نور به منبع — پایان مأموریت ناخودآگاه.
---
🌅 ۱۰. بازگشت کافکا
🔹 ظاهر: کافکا از جنگل بیرون میاد، به دنیای واقعی برمی‌گرده.
🔹 نماد و فلسفه:
کافکا در این زمان "کامل" شده؛ با سایه‌ش روبه‌رو شده، از مرز گناه و رهایی گذشته.
آخر کتاب می‌تونه به معنی  تولد دوباره‌ی کافکا در سطحی بالاتر از آگاهی باشه
.
✅ در نهایت به نظرم «کافکا در کرانه» یکی از اون داستان‌هایی‌ه که نمی‌خواد فهمیده بشه، می‌خواد تجربه بشه.
موراکامی عمداً بین رویا و واقعیت مرز نمی‌ذاره، چون داره نشون می‌ده که ذهن انسان همیشه در حال رفت‌و‌آمد بین این دو دنیاست.
کتاب درباره‌ی «فرار از پدر» یا «عشق ممنوع» نیست — درباره‌ی سفر به درونِ خودمونه، مواجهه با ترس‌ها، سایه‌ها، و بخش‌هایی از وجودمون که انکارشون می‌کنیم.
نکته‌ای که من خیلی دوست دارم اینه که موراکامی به ما یادآوری می‌کنه:
برای رشد، باید از راه تاریک عبور کنی؛ از جنگل درونت، از گناه، از تنهایی و از خودت.
همین‌جاست که جمله‌ی اوشیما معنی پیدا می‌کنه:
> «بعضی چیزها رو باید از درون خودت عبور بدی تا آزاد بشی.»

✅💪🏻در نهایت، کتاب مثل یه آینه‌ست: هرکسی توش خودِ خودش رو می‌بینه.

امید وارم شماهم مثل من از خوندن این کتاب لذت برده باشید🌻
      

11

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/14 - 11:59

        اگر بخواهیم از باب نماد شناسی و فلسفه به کتاب نگاه کنیم 
🕯
مرگ آلن فقط مرگ یک انسان بی‌دفاع نیست؛
مرگِ بی‌گناهی، عقلانیت و انسانیت در دل جمعی از انسان‌هاست.

وقتی مردم به جونش می‌افتن، آلن در واقع نماد «دیگری»ه — کسی که با بقیه فرق داره، باهوشه، آرامه، نجیب و کمی مرموز.
و تاریخ همیشه نشون داده که جماعت از «کسی که متفاوت فکر می‌کنه» می‌ترسه.
پس به‌جای فهمیدن، نابودش می‌کنن.
---
💔 نماد اول: انسان علیه انسان
مرگ آلن نشون می‌ده وقتی ترس، فقر، و خشمِ جمعی به اوج می‌رسه،
«انسانِ متمدن» خیلی راحت تبدیل می‌شه به «آدم‌خوار».
نه از گرسنگیِ بدن، بلکه از گرسنگیِ روح.
اون‌ها جسم آلن رو می‌دَرن، ولی در واقع دارن از خودِ انسانیت تغذیه می‌کنن.
---
🌫 نماد دوم: سقوط عقل و اخلاق
آلن در طول داستان نماد منطق، وقار و احترامه.
اما وقتی مردم او رو می‌کُشن، یعنی عقل و اخلاق از جامعه رخت بسته.
نویسنده می‌گه تمدن فقط یه پوسته نازکه؛
کافیه کمی ترس و خشم زیرش بجوشه، تا ببینی چقدر سریع می‌شکنه.
---
🔥 نماد سوم: آتش و تطهیر دروغین
آتش زدن آلن رو می‌تونی مثل یه مراسم مذهبی وارونه ببینی.
مردم فکر می‌کنن دارن شرّ رو می‌سوزونن، ولی در حقیقت خودشون رو آلوده‌تر می‌کنن.
آتش در اینجا نماد «پالایشِ دروغین»ه — کاری که بشر بارها در تاریخ کرده، از تفتیش عقاید تا نسل‌کشی.
---
🕯 و در پایان...
وقتی آلن می‌میره، سکوت میاد.
اون سکوت در واقع صدای وجدان جمعیه.
همون لحظه‌ای که جامعه می‌فهمه برای دفاع از خودش، خودش رو از درون کُشته.
---
🌹 پس مرگ آلن یعنی:
> نابودی انسان در دل انسان.
مرگ عقل در برابر خشم.
و سقوط تمدن پشت نقاب عدالت.


نظر من 👇🏻
وقتی «آدم‌خواران» ژان تولی رو می‌خونی، انگار وسط یک کابوس واقعی سقوط می‌کنی. نویسنده طوری وارد داستان میشه که می‌فهمی همین چند ساعت قراره همه چیز بهم بریزه. اون لحظاتی که مردم روستا دست به ظلم می‌زنن، نه به خاطر شرارت از ابتدا، بلکه به خاطر فشارها و ناامیدی‌ها ست که خیلی ترسناک می‌شن. ولی باید بگم کتاب یه جاهایی کم میاره. آدم‌ها بعضی وقتا خیلی کلی‌اند، انگار نقشی دارن در پیش‌نمایش فاجعه، نه داستان کامل. ما زیاد به دل مردم نمی‌رسیم. وقتی می‌خوان محاکمه‌ها رو بیارن، امکان داشت بیشتر تأمل کنن روی زخم‌ها، روی اینکه عدالت چطور باید عمل کنه. اما ترکیب شوک و واقعیت، ترکیبی قدرتمنده. به نظرم ارزش خوندن داره — چون بعدش نمی‌تونی راحت باشی، مجبور می‌کشی فکر کنی «اگه من جای اون‌ها بودم چی می‌کردم؟»

نمره کلی من : ۴ از ۵
کتاب اثر تکان‌دهنده و مؤثری هست، روایت قوی داره و  فشار روانی مخاطب رو بر می انگیزه. اما گاهی کمبود عمق تحلیل اجتماعی، روانشناختی یا اجتماعی حس می‌شوه؛ به نظر من می‌توانست در بخش شخصیت‌پردازی بیشتر تلاش بشه تا خواننده با شخصیت‌ها ارتباط بیشتری برقرار کنه. همچنین در بخش محاکمه و پیامدها امکان بازتر شدن فضا وجود داشت.
نمره‌های تک‌بعدی:
داستان / تعلیق: ۴.۵
شخصیت‌پردازی: ۳.۵
پیام / مضمون: ۴.۰
سبک و زبان: ۴.۲
تأثیرگذاری عاطفی: ۴.۳


      

11

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/13 - 16:28

        «یک عاشقانه آرام» از اون کتاباست که آدم باهاش نفس می‌کشه.
نه دنبال هیجانای زودگذر عشقه، نه قصه‌ی غم‌انگیز جدایی.
یه عشق آروم و پخته‌ست بین گیله‌مرد و عسل، دوتا آدمی که هم عاشقن، هم اهل فکر.
نثر نادر ابراهیمی مثل شعره، هر جمله‌ش یه تلنگره.
البته بعضی جاها حس می‌کنی داره زیادی فلسفه می‌گه، ولی حرفاش اونقدر قشنگه که نمی‌تونی ازش دل بکَنی.
آخر کتاب یه حس قشنگ از آرامش می‌مونه تو دلت، یه باور اینکه عشق واقعی، سروصدا نمی‌کنه؛ آروم می‌سازه، بی‌ادعا ❤️

✨ نمره کلی من: ۴.۵ از ۵
دلیل: چون اثریه که عشق رو یاد میده ، نه صرفا روایت ؛ تنها ایرادش زیاده‌گویی در برخی دیالوگ‌هاست

اما اگه بخوایم به ابعاد به صورت جدا نمره بدم میشه :

نثر و زبان	۵ 	؛شاعرانه، لطیف و در عین حال صادقانه
عمق فلسفی	۴.۵	:تفکر عمیق درباره عشق و ایمان
ریتم و روایت	۳.۵	:گاهی گفت‌وگوها طولانی و کمی خطابه‌ای می‌شن
شخصیت‌پردازی	۴	:شخصیت‌ها نمادین‌ند ولی زنده هستن
تأثیر احساسی	۵ :	آرام، عمیق، و ماندگار

      

2

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/13 - 15:56

        من فکر می‌کنم سنگ – کاغذ – قیچی روایتی  جذاب و پرکشش داره، اما نه بی‌نقص. نقاط قوتش در تعلیق، فضای سرد، و بهره از عنصر نابینایی چهره برای ایجاد ابهام عالی‌اند.
 اما گاهی برخی پیچش‌ها کمی بیش از حد اتکا به شگفتی دارند و بعضی سرنخ‌ها به نظرم پیش‌بینی‌پذیر بودند. در بعضی بخش‌ها، رابطه‌ی آدام و آملیا به شدت رو به درون حرکت می‌کنه و گاهی تمایل دارم نویسنده بیشتر روی انگیزه‌ها و پشت‌صحنه‌ها متمرکز بشه تا صرفا هیجان داستانی . به نظرم کتابیه که مخاطب را به فکر وادار می‌کنه، اما نه کاملاً راضی‌کننده در همه جهات.
نمره کلی: ۳.۸ از ۵
نمرات موضوعی تک بعدی:

طرح و پیچش	۴.۵	چرخش‌های داستانی زیاد و اغلب غافلگیرکننده هستن و مخاطب رو در حالت شک نگه می‌دارن
شخصیت‌پردازی	۳.۵	شخصیت‌ها جذاب‌اند، اما در بعضی موارد احساس کردم برخی انگیزه‌هاشون ممکنه کمی سطحی باشه
فضا و اتمسفر	۴.۲	فضای سرد، دورافتاده و کلیسای بازسازی‌شده کمک می‌کنه به حس تعلیق عمیق
نوآوری	۳.۸	استفاده از نابینایی چهره در داستانی روانشناختی نقطه قوته، اما برخی عناصر ممکن است شبیه موارد دیگر در ژانر باشن
خواندنی بودن / جذابیت	۴.۰	کتاب به گونه‌ای نوشته شده که نمی‌توانی دست بکشی — حداقل در بسیاری مواقع
      

17

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/6 - 16:12

         جمع بندی فلسفه کتاب از نظر من :
👈🏻۱. تراژدی سنت و مدرنیته
آیدین = نماد روشنفکر مدرن، دنبال آزادی، شعر، انتخاب.
پدر = نماد سنت سخت‌گیر، تجارت، قدرت مردسالار.
کشمکش دائمی بین این دو، فلسفه‌ی اصلی کتابه: نسلی می‌خواست راه تازه‌ای بره،✅ اما گذشته مثل طناب به پاش بسته بود.❌
👈🏻۲. مرگ تدریجی
در این داستان، هیچ‌کس ناگهانی نمی‌میره؛ همه آروم‌آروم از درون پوک میشن.
این همون فلسفه‌ی «مرگ تدریجی»ه: وقتی جامعه خفقان داشته باشه، مرگ تنها با گلوله یا سم نیست؛ مرگ از خاموش شدن صدا، سکوت اجباری و بی‌عملی طولانی شروع میشه.

👈🏻۳. زندان خانواده
خانواده در کتاب، هم خونه است هم مثل قبر.
هر کسی که بخواد از این حلقه بیرون بزنه، تنبیه یا نابود میشه.
پس معروفی میگه: گاهی جایگاه خانواده به جای عشق، تداوم خشونت و سنت میشه.❌

👈🏻۴. فقدان نجات
عشق؟ (آیدین–سورملینا / آیدا–آبادانی) → ناکام.❌
تحصیل؟ (آیدین می‌خواد شاعر بشه) → سرکوب.❌
کار؟ (قاب‌سازی) → موقت، بی‌ثمر.❌
فلسفه: در جامعه‌ای بیمار، هیچ راه نجاتی کامل نیست.

👈🏻۵. سکوت و همدستی
⁉️اورهان نه مثل پدر خشنه، نه مثل آیدین شاعر.
اما سکوت و حسادتش، ویرانگرتر از خشونت پدره.❌
فلسفه: گاهی قاتل واقعی، همون کسیه که هیچ‌کاری نمی‌کنه.🙃

👈🏻۶. مرز خیال و واقعیت
ساختار چندصدایی و هذیانی آخر کتاب، یک پیام فلسفی داره:
وقتی زندگی به جهنم تبدیل میشه، ذهن انسان مرز خیال و واقعیت رو از دست میده.
پس حتی پایان کتاب هم یک فلسفه‌ست: زندگی این نسل، چنان بی‌معنا شد که تنها به صورت «روایتی شکسته و آشفته» قابل گفتنه.❌

نمره کلی‌ من به این کتاب 👇🏻
۴.۵ از ۵ ⭐
دلیل: یکی از مهم‌ترین رمان‌های معاصر ایرانه که هم بار ادبی داره، هم بار فلسفی، هم روایت تاریخی/اجتماعی. زبان قوی، فضا سنگین و اثرگذار، شخصیت‌ها نمادین. تنها چیزی که ممکنه برای بعضی‌ها سخت باشه، ریتم کند یا فضای افسرده و تاریکشه.

📊 نمره تک‌بعدی
۱. خط داستانی و روایت → ۴/۵
روایت چندصدایی، تکنیک مدرن، اما بعضی جاها آشفته و گیج‌کننده میشه. این عمدی بوده (هم‌صدا با آشفتگی شخصیت‌ها)، ولی خواننده معمولی رو خسته می‌کنه.

۲. شخصیت‌پردازی → ۵/۵
آیدین، اورهان، پدر، آیدا… همه تیپ نیستن، «نماد زنده» هستن. هنوز بعد از سال‌ها اسم‌هاشون تو ذهن می‌مونه.

۳. زبان و سبک → ۵/۵
نثر شاعرانه، آهنگین، تلخ اما زیبا. معروفی تسلط عجیبی به زبان داره.

۴. فلسفه و پیام → ۵/۵
تقابل سنت/مدرنیته، خفقان، مرگ تدریجی روشنفکر. اثری پرمعنا و چندلایه.

۵. ریتم و جذابیت داستانی → ۳.۵/۵
گاهی طولانی و نفس‌گیر میشه. اگه دنبال سرگرمی یا هیجان باشی، سخت به دل می‌شینه. ولی اگر دنبال فکر و عمق باشی، شاهکاره.

امیدوارم شماهم مثل من از خوندن این کتاب لذت برده باشید 🌾🌻
      

18

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/6 - 13:54

        قبل از خوندن این کتاب واقعا لازمه مغزتون رو گرم کرده باشید...
بنظرم گلشیری عمدا می‌خواست ما گیج بشیم.
 چون ذهن شازده در حال مرگ قاطی کرده؛ خاطره‌ها، کابوس‌ها و واقعیت‌ها مرز ندارن.
این آشفتگی ذهنی، تم اصلی رمانه:
👈🏻 زوال یک خاندان، از درون ذهن آخرین بازمانده‌شون (شازده احتجاب).
بنظرم فلسفه و هدف رمان می‌تونه اینها باشه
⁉️زوال نسل اشراف و فساد اخلاقی: همه چیز با قدرت، خشونت، و نگاه ابزاری به زن‌ها اداره می‌شود.
⁉️آشفتگی ذهنی فردی به‌عنوان انعکاس زوال اجتماعی: ذهن شازده قاطی کرده، خاطره‌ها و رویاها با هم قاطی شدن.
⁉️محدودیت آزادی زن‌ها: فخرالنسا، فخری، منیره و حتی زن‌های صیغه‌ای، همه قربانی ساختار مردسالارند.
⁉️مرگ و فروپاشی نهایی خاندان: شازده آخر داستان می‌میره نشان‌دهنده پایان این دودمان پرفساد.

نمره کلی‌ من به کتاب: ۳ از ۵.

دلیل کلی: شازده احتجاب اثری کلاسیک و مهم در ادبیات نو فارسی بشمار میاد؛ نثر برجسته و لایه‌های فلسفی/تاریخی‌اش ارزش خوندن داره  امتیاز کامل ندادم چون سبکِ متراکم و ایما‌گونه‌اش برای خوانندهٔ کم‌تجربه یا کسی که دوست داره داستان‌ خطی بخونه می‌تونه خسته‌کننده یا گیج‌کننده باشه.
نمره‌های تک‌بعدی:
ارزش ادبی و نوآوری: 5/5
شخصیت‌پردازی: 4/5
خوانایی / دسترسی برای خوانندهٔ عام: ۲/۵
عمق فلسفی و تاریخی: 5/5
لذتِ روایت (روایت‌پذیری): ۳.۵/۵
      

18

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/3 - 17:30

        «زندانی» کلی ایده خوب داره و لحظه‌هایی هست که حالت قلبت تند می‌زنه و نمی‌تونی حدس بزنی چی قراره بشه. اما خب، بعضی جاهاش آزاردهنده است. مثلاً اینکه زنی که مدت‌ها تحت فشار بوده، می‌ره یه زندان کار می‌کنه و تقریباً هیچ کس نمی‌دونه رابطه‌ی سابقش با یکی از زندانی‌ها چی بوده — این صحنه خیلی باورپذیر نیست. ترجمه فارسی هم بعضی وقتا دست و پا شکسته میشه؛ جمله‌ها جا میفتن، علائم نگارشی اذیت می‌کنن، خواننده مجبور میشه برگرده عقب تا مطمئن بشه منظور چی بوده.

شخصیت‌ها میانگین‌اند. بروک شخصیت احساساتی و قابل درکه، اما خیلی وقتا تصمیماتش عجیب به نظر میان. بقیه شخصیت‌ها هم گاهی مثل تابلوی سیاه و سفید‌اند؛ یا خیلی خوب یا خیلی بد، بدون سایه خاکستری. پیچش داستان تو بعضی جاها خفنه، ولی بعضی وقتا وقتی برمی‌گردی نگاه می‌کنی، می‌بینی یه سری تغییر ناگهانی بوده بدون آماده‌سازی کافی.

خلاصه اینکه «زندانی» دلایل خوبی برای خوندن داره، اما انتظار نداشته باش معجزه باشه. نقاط قوتش از ضعف‌هاش بالاتره، اما اگه به منطق قوی و شخصیت‌های عمیق خیلی اهمیت می‌دی، ممکنه بعضی قسمتش اذیتت کنه.

نمره‌دهی کلی من: ۳ از ۵

نمره در ابعاد مختلف:

بعد	نمره از ۵	دلیل

داستان و پیچش	۴	کتاب دارای پیچش‌ها و رازهایی هست که خواننده رو کنجکاو نگه می‌داره
شخصیت‌پردازی	۳	شخصیت اصلی خوب پرداخته شده، اما شخصیت‌های فرعی بعضاً ضعیف‌اند
منطق و ساختار	۲.۵:	گاهی تصمیمات یا حوادث داستان بی‌منطق به نظر می‌رسن
روان بودن ترجمه / متن فارسی	۳	ترجمه بعضی بخش‌ها ناهماهنگه، علائم نگارشی و انسجام متن گاهی افت می‌کنه
      

4

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/2 - 14:20

36

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/2 - 10:27

        وقتی هرگز دروغ نگو رو می‌خونی، اولین چیزی که جلب توجه می‌کنه تعلیق و رازهایی‌ست که نویسنده به تدریج باز می‌کنه. اما وقتی جلوتر میری، یه جاهایی می‌بینی که اون «ابزار افشاگری نوارها» خیلی مثل یه میان‌بر دست‌به‌دست شده — انگار نویسنده برای راحت کردن خودش اون رو گذاشته وسط داستان. بعضی پیچش‌ها هم وقتی برمی‌گردی به عقب می‌بینی چند تا علامت یا نشونه‌ش از اول بوده، نه اونقدر که واقعاً غافلگیرت کنه.

شخصیت‌ها خوبن، ولی بعضی‌هاشون می‌تونستن بیشتر عمق داشته باشن. مثلاً اتان خیلی می‌تونست پررنگ‌تر باشه. تصمیمایی که بعضی شخصیت‌ها می‌گیرن هم بعضی وقت‌ها عجیب به نظر میان — مثل این که بدون فکر عمیق کاری می‌کنن که باعث مشکل میشه. وقتی به پایان می‌رسی و نوار آخر باز میشه، انتظار داری حتی بیشتر محو بشی، ولی گاهی اون افشای بزرگ با ذره‌هایی از ضعف همراهه که حس می‌کنی کاش نویسنده این قسمت رو بیشتر پرداخته بود.

ولی با همه این‌ها، کتاب رو نمیشه دست گذاشت. لحظاتی داره که واقعاً قلبت می‌تپونه، سوالاتت زیاد میشه و دوست داری تا آخرش بری. پس اگر دنبال یه تریلر معمایی با دستاوردهای نه چندان بی‌نقصی هستی، هرگز دروغ نگو قطعاً ارزش خوندن داره.

نمره کلی من به این کتاب: ۳.۵ از ۵

دلایل: نقاط قوت داستان در تعلیق، سرعت روایت و غافلگیری‌هاست. ولی نقاط ضعف  شامل بعضی سرنخ‌های پیش‌بینی‌پذیر، گاها اجتناب‌های منطقی شخصیت‌ها و برخی حقه‌هایی که خیلی آشکار هدایت به سمت نتیجه دارن.
نمره‌های تک‌بعدی (از ۱ تا ۵):
داستان و طرح	۴	:طرح جذاب و پر از پتانسیل رازآلود دارد
شخصیت‌پردازی	۳.۵	:شخصیت‌ها قابل درک‌اند، اما عمق بعضی کمتر 
خلاقیت در روایت	۳.۵	:استفاده از نوارها و زمان موازی قوی است، اما بعضی پیچش‌ها کمی کلیشه‌ای‌ هستند
تاثیر احساسی	۳.۵	:خواننده رو می‌کشه تا اخر، اما گاهی احساسات خیلی عمیق ایجاد نمی‌کنه
منطق داستان	۳	:در بعضی بخش‌ها تناقض یا «راحت بودن قبول» وجود دارد
      

3

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/7/1 - 21:15

        ببین، این کتاب  جذابه، مخصوصاً اوایلش که رازها هنوز کامل باز نشده و توی ذهنت مدام حدس می‌زنی چی اتفاق افتاده. مری هیگینز کلارک هم خوب بلده که چطور تعلیق رو حفظ کنه؛ وقتی به مکالمه کودکیِ k برمی‌گردیم، وقتی ناپدید شدن دختر بچه رو می‌بینی، وقتی پیتر خوابگردی می‌کنه—همه‌شون آدم رو تو داستان نگه می‌دارن.

ولی یه ایراد هم داره. مثلاً بعضی شخصیت‌ها خیلی شبیه اون چیزی‌اند که قبلاً دیدیم؛ مرد ثروتمند با راز، همسر اول مُرده یا ناپدید شده، این‌ها کلیشه‌هایی هستند که هرچند کارسازند، اما تازگی‌شون کم شده. ضمن اینکه بعضی مواقع ریتم داستان می‌افته—یعنی داستان می‌ره عقب‌تر، تکرار خاطره، فکر کردن زیاد، توصیف زیاد—و گاهی آدم دوست داره سریع‌تر به اصل داستان برسه.

در نهایت، اگر بخوام بگم، این یه رمان خوبه برای وقت‌هایی که می‌خوای یه داستان جناییِ معقول بخونی، نه خیلی سنگین، نه خیلی غیرعادی، اما با کشش و راز و معما. به نظر من ۳٫۵ ستاره می‌گیره؛ نه کامل بی‌نقص، اما خودش ارزشش رو داره.
نمره برای تعلیق داستان: ۴٫۵ از ۵
نمره برای شخصیت‌پردازی: ۳ از ۵
نمره برای زبان و روایت فارسی ترجمه: ۳٫۵ از ۵
نمره برای نوآوری و جذابیت موضوع: ۳٫۵ از ۵

دلیل نمره کلی: داستان خیلی خوب پیش می‌روه و تعلیق رو برقرار می‌کنه—این نقطه قوت بزرگه. اما شخصیت‌ها در بعضی مواقع تکراری‌ن و بعضی قسمت‌ها ریتم‌شون کند میشه. همچنین نوآوریِ زیادی در ساختار معما نمی‌بینم؛ کلیتِ داستان به نوعی شبیه به چند اثر جنایی مرسومه، هرچند اجرای اون قابل قبوله.
      

2

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/6/31 - 12:58

        راستش تاکسی نارنجی خیلی جاها آدم رو می‌خوره و دلش می‌خواهد بیشتر بدونه از اون زندگی‌هایی که سر مسافرها هست، از دردهاشون، امیدهاشون. محمدسجاد ابراهیمی کار قشنگی کرده که از دل زندگی روزمره اومده داستان‌هایی که معمولاً شنیده نمی‌شن. زبان کتاب ساده و صمیمی‌ست، راحت می‌شی باهاش، مخصوصاً وقتی یاور رو همراه می‌کنی تو تاکسی نارنجی‌اش.

ولی خب بعضی قسمتش اذیت می‌کنه؛ بعضی داستان‌ها خیلی زود تموم می‌شن، انگار نویسنده وسط راه ول کرده. بعضی پایان‌ها شبیه اینن که همه‌چیز رو جمع کنن و برن، بدون اینکه بعدش یه کمی بومی از آدم درونی‌تر باشه یا تأمل بیشتری بکشن. یاور که عالیه به عنوان یک نقطه اتصال بین داستان‌ها، ولی گاهی حس می‌کنی فقط ناظرِ ماجراست نه کسی که واقعاً درگیر. خواستم بیشتر درکش کنم، بیشتر لمسش کنم، بیشتر بفهمم اون چیزی که پشت حرف‌هاشه چی بوده.

در کل، ارزش خوندن داره، مخصوصاً اگر دنبال داستان انسانی‌ای باشی که معمولی‌ها رو نشون می‌ده. اما اگر توقع داری داستان‌پردازی عمیق‌تر، پیچیدگی بیشتر، تحلیل روان‌شناختی شخصیت‌ها، اون وقت شاید کمی احساس کنی کم گذاشته. نمره‌ام بهش ۳ از ۵ه — خوبه، ولی می‌توانست خیلی بهتر باشه.
بنظرم این کتاب در مقایسه با کتاب تاکسی سواری خیلی ضعیف عمل کرده 

نمرات تک بعدب

سبک روایت	۴ / ۵	روایت روان، ساده و قابل دسترس، داستان کوتاه مناسب برای تأمل
عمق مفهومی	۲ / ۵	مفاهیم انسانی زیبا، ولی بعضی داستان‌ها شاید کمتر تعمق شده‌ند یا بعضی موقع‌ها کلیشه‌ند
شخصیت‌پردازی	۲.۵ / ۵	شخصیت یاور خوب ساخته شده، اما مسافرها غالباً کمتر عمق دارن یا در داستان محدود و کوتاه‌ن
نوآوری	۳ / ۵	خود “مجموعه داستان کوتاه دنباله‌دار” الزاماً جدید نیست؛ اما ترکیب روایت‌های تاکسی‌ای و همدلی اجتماعی می‌تونه جذاب باشه
تأثیر احساسی	۳.۵ / ۵	داستان‌ها آدم رو به فکر می‌ندازند، گاهی دلت می‌خواد بیشتر بشنوی از مسافرها یا جزئیات‌شون رو بدونید
      

7

عین جوادزاده

عین جوادزاده

1404/6/31 - 10:39

        کتاب «می‌خوام بمیرم اما بازهم دوست دارم دوکبوکی بخورم» اولش شاید خیلی ساده به‌نظر بیاد؛ فقط خاطرات یه دختر کره‌ایه که از جلسات روان‌درمانیش می‌گه. اما وقتی جلوتر می‌ری، می‌فهمی چقدر حرفاش واقعی و نزدیکه. لحنش انقدر خودمونی و صادقه که حس می‌کنی داری با یه دوست درد‌ودل می‌کنی. همین صداقته که کتاب رو دوست‌داشتنی می‌کنه.
با این حال، باید قبول کرد که همه‌چی عالی نیست. بعضی جاها حرف‌ها تکراری می‌شن و مکالمه‌ها زیادی کش میاد. اگه دنبال یه داستان پرهیجان باشی، ممکنه حوصله‌ت سر بره. حتی بعضی قسمت‌ها به‌جای اینکه عمیق‌تر بشه، فقط روی احساسات سطحی می‌چرخه.
ولی چیزی که این کتاب رو خاص می‌کنه، جرأت نویسنده‌ست که بدون سانسور از افسردگی و زخم‌هاش گفته. همین باعث شده خیلی‌ها جرات کنن درباره سلامت روان حرف بزنن. و مهم‌تر از همه، این پیام ساده ولی قشنگ رو می‌ده که امید همیشه بزرگ نیست؛ گاهی فقط تو یه غذای کوچیک یا یه لحظه کوتاه پیدا می‌شه.
اگه دنبال یه کتابیه که همدلی و آرامش بده، حتی اگه کامل و بی‌نقص نباشه، این کتاب می‌تونه همون چیزی باشه که دنبالش می‌گردی.

نمره کلی: ۴ از ۵
داستان‌گویی: ۳٫۵/۵ (بخش‌هایی تکراری میشه)

محتوای روانشناختی: ۴٫۵/۵ (واقع‌گرایانه و آموزنده)

سبک نوشتاری: ۴/۵ (محاوره‌ای و روان، اما گاهی ساده‌لوحانه)
تأثیر احساسی: ۴٫۵/۵ (صمیمی و تأثیرگذار)
دلیل: کتاب با سادگی‌ش عمیقه، اما تکرار برخی جلسات درمان ممکنه برای برخی مخاطبان خسته‌کننده بشه.

      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نشده است.

چالش‌ها

این کاربر هنوز به چالشی نپیوسته است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.