معرفی کتاب قول اثر فریدریش دورنمات مترجم عزت الله فولادوند

قول

قول

فریدریش دورنمات و 1 نفر دیگر
3.8
37 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

7

خوانده‌ام

66

خواهم خواند

26

ناشر
طرح نو
شابک
9789644890888
تعداد صفحات
184
تاریخ انتشار
1388/12/24

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
کارآگاه ماتئی با این که بیش از پنجاه سال ندارد، در آستانه ی بازنشستگی است. ماتئی کارآگاهی متکی به فکر و بسیار توانمند است و همکارانش آنچنان از توانایی وی در اعجابند که اسمش را گذاشته اند «ماتِ اتومات». در آخرین روزِ ماتئی در دفتر کارش، گزارش می رسد که جسد مثله شده ی دختر کوچکی در جنگل نزدیک دهکده ای دورافتاده پیرامون زوریخ پید شده است. ماتئی به مادر دخترک مقتول قول می دهد که قاتل فرزندش را تسلیم عدالت خواهد کرد. این قول زندگی ماتئی را زیر و رو می کند. قول آخرین رمان پلیسی دورنمات است، با عنوان فرعی فاتحه ای بر رمان پلیسی. نکته ی مورد نظر دورنمات این است که اصل حاکم بر امور بشر بخت و اتفاق است، زیرا حتی خود ما محصول تصادفیم.فردریش دورنمات، نمایشنامه نویس و رمان نویس سوئیسی، در پنجم ژانویه ی 1921 در شهر کوچکی در اطراف برن متولد شد. او در 13 سالگی با خانواده اش راهی پایتخت شد. در این شهر پس از اتمام دوران متوسطه به دانشگاه رفت. پدرش کشیشی معتقد و متدین بود و بر اساس تاثیری که از او گرفته بود در رشته ی علوم دینی، فلسفه و ادبیات آلمانی به تحصیل پرداخت. پس از تحصیل چندی در کش و قوس بود که نقاشی را حرفه ی خود قرار دهد یا نویسندگی. بهزودی حرفه ی نویسندگی را برگزید، اما نقاشی را هم هرگز کنار نگذاشت. تابلوها و طرح های او آشکارا نشان می دهد که تئاتر برای او پلی میان نقاشی و ادبیات است. پس از چند سال وارد دانشگاه زوریخ شد و در رشته ی هنر و فلسفه ادامه تحصیل داد. اما پس از مدتی فشار مالی و فضای کلی دانشگاه و پرداختن به ادبیات نمایشی او را از ادامه ی تحصیل بازداشت. نخستین نمایشنامه دورنمات در سال 1947 با عنوان این نوشته شد عرضه شد. دورنمات در سال 1990 بر اثر حمله قلبی درگذشت.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به قول

نمایش همه

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به قول

یادداشت‌ها

        قرار تا لحظه آخر کتاب منتظر باشید ... سورپرایز دورنمات
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

فاطمه

فاطمه

3 روز پیش

          قول: فاتحه‌ای بر رمان پلیسی، داستان جنایی و پرکشش
از اون دست کتاب‌هایی که اصلا حین خوندن نمی‌تونستم رهاش کنم. پایان کتاب تا قبل از روایت کردنش به هیچ وجه مشخص نبود. طوریکه احساس سردرگمی می‌کردم.
-
شروع کتاب با یک نویسنده جنایی هستش که ایشون با یک رئیس پلیس سابق همسفر میشه و آقای رئیس یکی از پرونده‌های دوران کاری‌شونو روایت می‌کنند.
-
شخصیت پردازی کتاب رو دوست داشتم. و واقعا فصل‌های پایانی داستان برای من به شدت هیجان‌انگیز بود.
قول، قرار بود فاتحه‌ای برای رمان پلیسی باشه، ولی بنظرم نبود. شاید اگر آخر کتاب با یه پرونده نبسته و قاتلی که پس از سال‌ها پیدا نشده، مواجه بودیم. حرف‌های رئیس پلیس کاملا صدق می‌کرد. ولی خب پایانش مثل بقیه رمان‌های پلیسی شد و خبری از فاتحه نبود. (۱-)
اما نوع نگاه به رمان‌های پلیسی رو دوست داشتم. اینکه همیشه ما دنبال یه پایان ایده‌آل برای این سبک داستان‌ها هستیم.
-
در کل برای سرگرمی خوبه، بخصوص که نسخه صوتی‌ش هم موجوده.
        

4

📝 رمان پل
          📝 رمان پلیسی علیه رمان پلیسی!

🔻 باید مثل من «قول» را بعد از چند رمان پلیسی کلاسیک بخوانید تا به اهمیت آن پی ببرید! داستان کارآگاهی به نام «ماتئی» که همهٔ زندگی‌اش را به پای پروندهٔ قتل یک دختربچه و عهدی می‌گذارد که با خانوادهٔ او بسته است.

🔻 فردریش دورنمات آگاهانه و تعمداً از قواعد و کلیشه‌های رمان پلیسی عدول می‌کند و توقعات مخاطبان این ژانر را نادیده می‌گیرد (برای همین نام فرعی کتاب «مرثیه‌ای بر رمان پلیسی» است!) معمولاً رسالت اصلی رمان‌های پلیسی را «تفنن و سرگرمی» می‌دانند و آثار این ژانر به نحافت اندیشه متهم می‌شوند؛ به همین دلیل خلق یک داستان کارآگاهی که علاوه بر جذابیت و تعلیق‌های مرسوم این ژانر، محملی برای اندیشیدن دربارهٔ جهان هستی باشد، برای من خیلی ارزشمند است... یک رمان پلیسی فلسفی! در هر داستانی علاوه بر ارتباط حسی و لذت، به دنبال چیزی والاتر هستم؛ چیزی که مرا به تأمل و تفکر وادارد، و «قول» از این حیث بهترین رمان پلیسی‌ای است که تا به حال خوانده‌ام.

🔻 نویسندهٔ «قول» با اعتبارزدایی از منطق آهنین حاکم بر این داستان‌ها، قصد دارد به ما یادآوری کند که زندگی واقعی تا چه اندازه با دنیای رمان‌های پلیسی متفاوت است و جرم و جنایت در دنیای ما چه ابعاد ناشناخته‌ای دارد: «در تمام داستان‌های جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته می‌شود!» روزانه صدها جرم مختلف در سرتاسر دنیا به وقوع می‌پیوندد و هیچ‌کس از آن آگاه نمی‌شود. بسیاری اوقات سرنخ‌ها، استدلال‌ها و تحلیل‌های منطقی هیچ کمکی به ماموران قانون نمی‌کند و ماهیت خشک و اعتباری و انعطاف‌ناپذیر قانون نه تنها به درد نمی‌خورد، بلکه بلای جان قربانیان بزه می‌شود! در جایی از داستان، رییس سابق پلیس خطاب به نویسندهٔ داستان‌های پلیسی می‌گوید: «شماها برای داستان‌های خودتان ساختاری منطقی انتخاب می‌کنید؛ داستان مثل بازی شطرنج جلو می‌رود؛ این تبهکار، این هم قربانی، این یکی شریک جرم، این یکی هم کسی که سود همهٔ این‌ها را می‌برد! کافی‌ست که کارآگاه قاعدهٔ بازی را بلد باشد و بازی را تکرار کند؛ تبهکار گرفتار می‌شود و عدالت پیروز. این تخیلات دیوانه‌ام می‌کند!»

🔻 یکی دیگر از مظاهر ساختارشکنی در «قول»، شخصیت‌‌های انسانی و چندبعدی آن است. ماتئی برخلاف خیلی از کارآگاه‌های مشهور داستان‌های این ژانر از چیزی در درونش رنج می‌برد و شغل خود را به زندگی شخصی و احساساتش گره می‌زند. او برخلاف پوآرو، هولمز، اسپید یا مگره یک ماشین حل معمای بی‌احساس نیست که بیاید، شواهد را کنار هم بگذارد و در صفحات انتهایی، جواب را تحویل خواننده دهد و از صحنه خارج شود. ماتئی پیش از آنکه یک کارآگاه باشد، یک انسان است! او پس از تماشای صحنهٔ هولناک مرگ یک دختربچه و مواجهه با خانواده‌اش (که نویسنده به طرز هنرمندانه‌ای توصیفش می‌کند) دچار یک ترومای روانی و شوک عمیق می‌شود که آیندهٔ شغلی‌اش را به هم می‌ریزد.‌ برای من ماتئی با همهٔ دیوانه‌بازی‌ها و تصمیمات نامعقولش، باورپذیرتر از پوآرو، هولمز و امثالهم است!

🔻 دلم می‌خواست دربارهٔ این رمان خیلی بیشتر بنویسم، چون ابعاد گوناگونی برای تفسیر و تحلیل دارد؛ حیف که در این مقال نمی‌گنجد. تنها نکتهٔ منفی داستان که کمی آزارم می‌داد، پرحرفی‌های رییس پلیس و به حاشیه رفتن‌های او بود. این پرحرفی‌ها برای تبیین و توضیح جهان‌بینی نویسنده است و او دیدگاهش را دربارهٔ پوچی دنیا و مغایرت واقعیت‌های جهان عینی با نظام علّی-معلولی ذهن انسان از قول رییس پلیس تشریح می‌کند؛ حرف‌هایی که گاهی شبیه یک مانیفست فلسفی و ادبی می‌شود و من چنین چیزی را نمی‌پسندم.

🔻 خلاصه اینکه: «قول» یک داستان پلیسی است که علیه کلیشه‌های سبک خودش می‌شورد و واقعیت را فدای انتظارات خوانندگانش نمی‌کند. از این رو بعید نیست اگر برخی پیروان پروپاقرص رمان‌های پلیسیِ سرگرم‌کننده که به فاکتورها و پارامترهای این سبک عادت کرده‌اند، از آن خوششان نیاید!
        

40

 ماه آسمان

ماه آسمان

5 روز پیش

          قول، فاتحه‌ای بر رمان پلیسی یا آغاز یک تباهی یا شاید اصلا یک نام گول زننده برای اثر انتخاب شده، باور کنید نامش جنون محض است، نه چیز دیگری جز این.
 اثری ساختارشکن، نه این خود ساختار است، قتلی رخ داده، پلیس رفته بالای سر جنازه،  اطلاعات را چیده کنار هم، مظنون شناسایی شده و خب در نهایت پرونده بسته، امااا یک جای کار می‌لنگد و از همین لنگش است که قصه ساخته میشود.
 در جریان یک پرونده بودیم، معما داشتیم، فراز و فرود های معرکه، شخصیت های باور پذیر، نکات  و در روانشناسانه، تحلیل های پلیسی، اشتباه، خطا،ذکاوت و در نهایت جنون محض آدم یک کتاب دیگه چه میخواد؟!
من عاشق توصیف کردن هستم، عاشق  کتاب هایی که با توصیف فراوان برای خواننده  تصویر خلق میکنن، قول، با وجود اندک لحظات این‌چنینی، کتاب بسیار جذابی بود. 
به علاوه تمام لحظات دلهره‌ی افراد روستا، انتظار کشیدن ها، عصبانیت ها و استرس ها رو میشد تجربه کرد. میشد حال ماتئی، رییس، هنسی و فون‌گون‌تن را فهمید.
یکسری نمادها‌ی تکرارشونده‌ی خوب داشت، دامن قرمز کوتاه، آلبرتک، توضیح بدید خانم، خیلی خوب بود، قشنگ آدم رو تحریک میکرد.
تا فصل آخر عملا شگفتانه‌ی خاصی در داستان نیست، روایت در نهایت سادگی پیش میره، نه خبری از اتفاقات عجیب و غریب هست، نه رو دست زدن به خواننده، نه راوی نامعتبر، نه کلک و حقه و فصل آخر بوم مثل بادکنک‌ تو صورتت منفجر میشه(شاید هم بمب تو‌ دستت که لت و پارِت کنه چون با بادکنک نهایتا چند دقیقه تو‌‌ شوک‌ باشی ولی اتفاق بیش از این حرف‌هاست)
چند تا کتاب مدام میاد تو ذهنم که قول سه/هیچ‌(گاهی هم پنج‌/هیچ) ازشون جلوتره(قاتلان بدون چهره، معمای آقای ریپلی، بیمار خاموش، همیشه یک‌نفر دروغ میگوید)
به‌همون اندازه که از قاتل همیشه یک‌نفر دروغ میگوید بیزام، از این زن در قصه هم بیزارم،‌‌ حتی بیش از آلبرتک! هر چند انگیزه ها فرق داره، شاید هم نداره، قاتل اونجا هم هدفش مثل اینجا بود، بله، انگیزه یکی بود فقط روش هاشون فرق داره، بله. هدفی که وسیله را توجیه میکنه.
در نهایت یه جمله به ذهنم رسید.
شاید آن‌کس که چاقو در قلب مقتول فرو کرده، متهم ردیف اول نباشد، شاید...
با تشکر از باشگاه کاراگاهان، که یه جورایی خونه‌ی دومم تو بهخوانه، بابت این کتاب شگفت‌انگیز.
این دومین باره که از همراهی باشگاه تا این حد خوشحال و راضی‌ام، تا حد شعف...




        

49

          فاتحه ای بر رمان پلیسی ! عجب تیتر حیرت آوری ...
همیشه عادت کردیم که موقع خوندن رمان پلیسی ، یه دفعه قتلی ، سرقتی ، آدم ربایی ای چیزی اتفاق بیفته و یک مرتبه یک کارآگاهی که تنها زندگی میکنه و خیلی اجتماعی نیست سر برسه و با دید موشکافانه ای داستان رو حل کنه .
این بین ما هم حدس هایی میزنیم و رو دست میخوریم و در آخر به نبوغ کارآگاه و ریزبینی ش درود میفرستیم.
کارآگاه هایی از جنس شرلوک هلمز که اون بالا در قله نشسته و همه عاشقشن تا مایک هامر ...
از جنس پیرزنی مثل خانم مارپل تا سبیل قشنگی مثل پوآرو
و البته که نباید از کارآگاه مگره در آثار ژرژ سیمنون هم یادمون بره.

اما این رمان جنسش فرق داره. ساختار شکنه... طبق همون سیستم پیش میره اما شروع به واکاوی رمان پلیسی میکنه.
دوباره قتلی اتفاق میفته ...کارآگاهی سر میرسه...اما اینبار شرلوک هلمز بازی ای در کار نیست...
ما رو به اوج نفرت از قاتل میرسونه و کارآگاه درمانده ای که به جنون میرسه به خاطر یک قول...
قول داده که قاتل رو دستگیر کنه...

من دورنمات نمایشنامه نویس رو میشناختم و با اون روی پلیسی نویس دورنمات آشنا نبودم. 
نمایشنامه نویسی که شاهکارهایی مثل " ملاقات با بانوی سالخورده " و گروتسکی مثل " جدال بر سر سایه خر " رو توی کارنامه داره. و باید الحق و الانصاف گفت که دورنمات نمایشنامه نویس در جنایی نویسی هم کاربلده.

رمان در قطع جیبی و با ترجمه خوبی ارائه شده که میشه راحت در یک الی دو نشست خوند و لذت برد.
        

35

          داستان جالبی که خیلی من را یاد فیلم روبان سفید هانکه انداخت. یعنی یک داستان معمایی که برای حل معمای آن باید درباره اخلاق هم فکر کنیم
---
الآن که فیلم را دیدم چند جمله اضافه کنم:
1. این رمان در واقع قدرت نیروهای روانی در ایجاد تعهد برای انجام وظیفه را نشان میدهد. این نیروهای روانی به خدمت تعهدات اخلاقی در می آیند تا انسان بالاتر از آنچه دولت یا حکومت یا مدرنیته برایش مشخص کرده به انجام وظیفه فکر کند. مصداقش این است که کارآگاه قهرمان داستان (ماتئی) بازنشسته شده اما میخواهد قاتل را پیدا کند.
2. بازی جک نیکلسون در این فیلم معمایی به درخشش بازیش در فیلم درخشش کوبریک نیست! چهل سال از آن فیلم گذشته! اما جدا از بازی نیکلسون به نظرم کارگردانی شان پن هم اصلا دنبال پررنگ کردن جنبه های روانشناختی داستان نیست
3. توی رمان نهایتا انگشت اتهام به سمت دین گرفته میشه به عنوان یک عامل ایجاد تعهدات اخلاقی اما در فیلم این اتهام خیلی در پرده مطرح میشه. شاید به خاطر این که فیلم داره برای مخاطبان آمریکایی ساخته میشه.
        

4

          رئیس پلیس سابق، خطاب به نویسنده: ((شماها دنیایی را می‌سازید که بشود بر آن پیروز شد. شاید این دنیا کامل باشد، امکان دارد، اما یک دروغ است. اگر می‌خواهید پیش بروید، بروید سراغ اصل چیزها، سراغ واقعیت، یعنی کاری کنید که در خور مَردهاست، پس دست از سر کمال‌گرایی بردارید، و اِلا درجا می‌زنید...))


✳از اون داستانایی بود که به قول معروف بعد از تموم شدنش، تازه در ذهن مخاطب شروع میشه. داستانی منطقی ولی واقعی، همچنین ناقص و ناکامل(مثل انسان‌). از همین ناکامل بودنش خیلی خوشم اومد، چون خسته شده بودم از داستانایی که معماهاش با چندتا روش و استدلال منطقی مثل روز روشن میشدن و همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشد. به نظرم داستان جنایی‌ای که کمال‌گرایانه نوشته شده باشه نمیتونه ذهن رو درگیر خودش کنه، فقط میتونه لذتی زود گذر به مخاطب بده. ولی با پایان این داستان، خیلی از مطالب دفن شده در ذهن من زنده شد!
  پازلی که چند قطعه‌ی آخرش رو گم کرده باشید و یا جای درستش رو بلد نباشید بیشتر توی ذهنتون تاثیر میزاره تا پازلی که خیلی راحت و بدون دردسر کاملش کرده باشید. حتی ممکنه بارها و بارها برگردید برای کشف جای قطعه‌ها، و همینه که تاثیر پازل و معمایی که کامل نشده رو بیشتر میکنه.

✳ تا آخر کتاب داشتم دنبال قهرمان و حتی دنبال اهریمن می‌گشتم، دنبال خوب و بد داستان. ولی انگار نه قهرمانی بود و نه اهریمنی. وقتی کتاب تموم شد انگار که قهرمان و اهریمن داستان رو کشف کرده بودم... قهرمان تلخیِ حقیقت بود و اهریمن شیرینیِ دروغ!
  داستان این کتاب عینِ زندگیِ واقعیه، خاکستری رنگ، نه مطلقا سیاه و نه مطلقا سفید. بدی و خوبی، اندوه و اشتیاق، عدالت و بی‌انصافی و... بخش خاکستری رنگی دارن که باید بپذیریم. بدبختی ما از جایی شروع میشه که سعی می‌کنیم بین سیاه و سفید فقط یکی رو انتخاب کنیم و بخش خاکستری رو نپذیریم.

➖ نکته‌ی منفی‌ای که به چشمم اومد این بود که بعضی جاهای کتاب، راوی داستان(رئیس سابق پلیس) اضافه گویی‌ میکرد، مخصوصا آخر داستان موقع گفتگوی رئیس پلیس و پیرزن اضافه گویی به اوج خودش رسید. ولی خب اگه این اضافه‌گویی‌ها رو بزاریم پای واقع نگری داستان به نظرم زیادم ویژگی منفی‌ای به حساب نیاد.


پ.ن: 
۱. من نسخه چاپی کتاب رو خوندم ولی الان نسخه صوتی‌ای که توی طاقچه موجود بود رو بررسی کردم و پشیمون شدم که چرا نسخه‌ی صوتی رو گوش ندادم از بس که خوب بود. شما اگه میتونید صوتی رو گوش بدید.
۲. به نظرم بعد از اتمام کتاب، فصل۲ که رئیس پلیس، نویسنده رو پند و اندرز میده دوباره بخونید. چون با پایان داستان از تجربه‌ی رئیس پلیس آگاهید، اینجوری تاثیر جملاتش روی شما بیشتر میشه و شاید مثل من ذهنتونم درگیر فلسفه نویسنده بشه.
۳. فیلم The Pledge محصول سال 2001، بر اساس همین داستان ساخته شده که دیدنش خالی از لطف نیست.
        

14

          رمان قول از غول نمایشنامه نویسی سوئیسی قرن بیستم فریدریش دورنمات یکی از داستان های کارآگاهی است که به واقعیت نزدیکی بسیار زیادی دارد این رمان کارآگاهی نه بخاطر شکل عجیب قتل ها یا هوش استثنایی کارآگاه بلکه به خاطر روند عجیبی که کاراگاه ماتئی برای حل پرونده پیش می گرد که تمام زندگی ش را برای آن میگذارد جالب است و اینکه شاید دورنمات با این داستان می‌خواهد فلسفه اش در مورد دنیای انسان ها و واقعیت را با رمانی پلیسی تعمیم دهد .  جایی که مضمون حرف های راوی داستان  قتل ها این است که دنیا و واقعیت را نمی توان با روابط علت و معلولی پشت سرهم رمان های کارآگاهی نشان داد دنیا در واقع همچون کلافی سردرگم است از تصادف هاست و اینکه لزوما منطق یا عاقبتی یا واقعیتی را در پی ندارند. بنظر من زندگی ماتئی نمونه ای از دنیا و زندگی کنونی ماست. رئیس پلیس سابق  داستان پرونده ی قتل سه دختربچه ی دامن قرمز با موهای دم اسبی را برای نویسنده ی داستان های کارآگاهی روایت می کند که سومین قتل چند روز قبل رفتن بهترین کارآگاهش ماتئی به اردن که برای آموزش پلیس اردن است اتفاق می افتد دستفروشی که خبر پیدا شدن جسد دختربچه را به پلیس می دهد تحت فشار بازجویی اعتراف میکند قتل کار اوست اما عقیده ی ماتئی به درست نبودن این اعتراف باعث میشود که بین رفتن به اردن و پیشرفت و طی پله های طرقی و یا  پیدا کردن قاتل و امنیت کودکان یکی را انتخاب کند انتخابی که تمام زندگیش را سر آن میگذارد انتخابی که  به شدت عجیب به اجرا خواهد گذاشت. جایی رئیس پلیس سابق میگوید، شما داستان نویسان همیشه همه چیز را سرجای خود قرار می‌دهید و اگر گارگاه داستان تان قواعد را بلد باشد بدون هیچ اتفاق تصادفی ای پرونده را حل می کند تا نشان دهد عدالت وجود دارد اما در داستان ماتئی تصادف و اتفاق به خوبی نقش خود را نشان می دهند داستانی که در یک روز 180 صفحه اش را تا انتهای شب خواندم و از آن لذت بردم اما اگر داستان ها را صرفا به خاطر معما و رازش بخواهید بخوانید احتمالا راضیتان نکند اما داستان عمیق و فکر شده ای دارد.
        

15

جاوید نور

جاوید نور

5 روز پیش

        این اثر فوق العادس واقعا , در آخر داستان هم شاید ناراحتتون کنه ولی از پایانش باز خوشتون میاد چون آبکی نیست
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1