یادداشت علی دائمی
1402/11/23
📝 رمان پلیسی علیه رمان پلیسی! 🔻 باید مثل من «قول» را بعد از چند رمان پلیسی کلاسیک بخوانید تا به اهمیت آن پی ببرید! داستان کارآگاهی به نام «ماتئی» که همهٔ زندگیاش را به پای پروندهٔ قتل یک دختربچه و عهدی میگذارد که با خانوادهٔ او بسته است. 🔻 فردریش دورنمات آگاهانه و تعمداً از قواعد و کلیشههای رمان پلیسی عدول میکند و توقعات مخاطبان این ژانر را نادیده میگیرد (برای همین نام فرعی کتاب «مرثیهای بر رمان پلیسی» است!) معمولاً رسالت اصلی رمانهای پلیسی را «تفنن و سرگرمی» میدانند و آثار این ژانر به نحافت اندیشه متهم میشوند؛ به همین دلیل خلق یک داستان کارآگاهی که علاوه بر جذابیت و تعلیقهای مرسوم این ژانر، محملی برای اندیشیدن دربارهٔ جهان هستی باشد، برای من خیلی ارزشمند است... یک رمان پلیسی فلسفی! در هر داستانی علاوه بر ارتباط حسی و لذت، به دنبال چیزی والاتر هستم؛ چیزی که مرا به تأمل و تفکر وادارد، و «قول» از این حیث بهترین رمان پلیسیای است که تا به حال خواندهام. 🔻 نویسندهٔ «قول» با اعتبارزدایی از منطق آهنین حاکم بر این داستانها، قصد دارد به ما یادآوری کند که زندگی واقعی تا چه اندازه با دنیای رمانهای پلیسی متفاوت است و جرم و جنایت در دنیای ما چه ابعاد ناشناختهای دارد: «در تمام داستانهای جنایی و پلیسی متاسفانه سر آدم به نحو خاصی کلاه گذاشته میشود!» روزانه صدها جرم مختلف در سرتاسر دنیا به وقوع میپیوندد و هیچکس از آن آگاه نمیشود. بسیاری اوقات سرنخها، استدلالها و تحلیلهای منطقی هیچ کمکی به ماموران قانون نمیکند و ماهیت خشک و اعتباری و انعطافناپذیر قانون نه تنها به درد نمیخورد، بلکه بلای جان قربانیان بزه میشود! در جایی از داستان، رییس سابق پلیس خطاب به نویسندهٔ داستانهای پلیسی میگوید: «شماها برای داستانهای خودتان ساختاری منطقی انتخاب میکنید؛ داستان مثل بازی شطرنج جلو میرود؛ این تبهکار، این هم قربانی، این یکی شریک جرم، این یکی هم کسی که سود همهٔ اینها را میبرد! کافیست که کارآگاه قاعدهٔ بازی را بلد باشد و بازی را تکرار کند؛ تبهکار گرفتار میشود و عدالت پیروز. این تخیلات دیوانهام میکند!» 🔻 یکی دیگر از مظاهر ساختارشکنی در «قول»، شخصیتهای انسانی و چندبعدی آن است. ماتئی برخلاف خیلی از کارآگاههای مشهور داستانهای این ژانر از چیزی در درونش رنج میبرد و شغل خود را به زندگی شخصی و احساساتش گره میزند. او برخلاف پوآرو، هولمز، اسپید یا مگره یک ماشین حل معمای بیاحساس نیست که بیاید، شواهد را کنار هم بگذارد و در صفحات انتهایی، جواب را تحویل خواننده دهد و از صحنه خارج شود. ماتئی پیش از آنکه یک کارآگاه باشد، یک انسان است! او پس از تماشای صحنهٔ هولناک مرگ یک دختربچه و مواجهه با خانوادهاش (که نویسنده به طرز هنرمندانهای توصیفش میکند) دچار یک ترومای روانی و شوک عمیق میشود که آیندهٔ شغلیاش را به هم میریزد. برای من ماتئی با همهٔ دیوانهبازیها و تصمیمات نامعقولش، باورپذیرتر از پوآرو، هولمز و امثالهم است! 🔻 دلم میخواست دربارهٔ این رمان خیلی بیشتر بنویسم، چون ابعاد گوناگونی برای تفسیر و تحلیل دارد؛ حیف که در این مقال نمیگنجد. تنها نکتهٔ منفی داستان که کمی آزارم میداد، پرحرفیهای رییس پلیس و به حاشیه رفتنهای او بود. این پرحرفیها برای تبیین و توضیح جهانبینی نویسنده است و او دیدگاهش را دربارهٔ پوچی دنیا و مغایرت واقعیتهای جهان عینی با نظام علّی-معلولی ذهن انسان از قول رییس پلیس تشریح میکند؛ حرفهایی که گاهی شبیه یک مانیفست فلسفی و ادبی میشود و من چنین چیزی را نمیپسندم. 🔻 خلاصه اینکه: «قول» یک داستان پلیسی است که علیه کلیشههای سبک خودش میشورد و واقعیت را فدای انتظارات خوانندگانش نمیکند. از این رو بعید نیست اگر برخی پیروان پروپاقرص رمانهای پلیسیِ سرگرمکننده که به فاکتورها و پارامترهای این سبک عادت کردهاند، از آن خوششان نیاید!
(0/1000)
نظرات
1402/11/24
متاسفانه روی کتابهای موردعلاقهام متعصبم:) دوست دارم این یادداشت شما رو برای کسانی که به کتاب کمتر از ۴ ستاره دادن بفرستم و بگم بخونین و ستارهها رو اصلاح کنید. اگه فایده نداشت یه تفنگ بذارم رو شقیقهی طرف و بگم دوباره فکر کن... از جمله آقای حمایتکار @Hamed
1
3
1402/11/24
میتونید رو همراهی منم حساب کنید 😂 اونوقت خودمون سوژهٔ یه داستان جنایی میشیم.
3
1402/11/24
1