این کتاب، عجیب خسته کننده بود. اوایل کتاب هیچ کششی نداره، چون نه جنایت مشخصی وجود داره و نه کارآگاهی. انگار افتادی وسط یه دعوای خانوادگی بخاطر ارث و میراث که کلافه کنندهست.🤦♂️
تا ۶۰درصدِ اولِ کتاب بیشتر درگیریه خانوادگی جلب توجه میکنه و نه قربانی و جنایتکار و کارآگاه و هرچیزی که مربوط به جنایت بشه. تقریبا ۴۰درصدِ پایانی، جذاب میشه و اون کششی که از اول دنبالش بودید پیدا میشه. روند خوندن داستانش اینجوری بود که تقریبا ۱۵ روز توی نیمهی اول کتاب گیر بودم و فقط توی یه روز نیمهی دوم کتاب رو تموم کردم!
اون اواخر کتاب خیلی گیرایی و پیچشهای خوبی داره و انگار آگاتا کریستی تازه یادش اومده داره یه داستان جنایی مینویسه نه سرگذشت خانوادگی!
پایانش هم خوب بود چون خیلی غیرقابل پیش بینی بود. اما عالی نبود چون دور از منطق و واقعیت بود. حتی واسهی من یکم مضحک بود. اگه به غافلگیری بیشتر از واقعنگری در پایان داستان اهمیت میدید حتما واستون جذابه.
تا الان دوتا کتاب از آگاتا کریستی خوندم("و سپس هیچکس نبود" به علاوهی همین کتاب) ولی خیلی خوشم نیومده از قلم این نویسنده و انگار سلیقهی من نیست، هرچند کتاب "و سپس هیچکس نبود" جذابتر از این بود. بهنظرم نقطهی قوت آگاتا، نقطهی ضعفشم هست! یعنی بخاطر پیچشهای ناگهانی و پایانهای غیرقابل پیشبینی، افراطی عمل میکنه و از واقعیت دور میشه. در کل قلمش جوری نیست که از اول تا آخر کتاب ذهن شما رو درگیر خودش کنه و اون جذابیتش از اواخر کتاب شروع میشه. خوندن دوتا کتاب واسه انتقاد از یه نویسندهی بزرگ یکم بی انصافیه ولی من با یه کتاب از "آنِ پری"، "فریدریش دورنمارت" و "کانن دویل" مجذوب قلمشون شدم اما "آگاتا کریستی" رو نه!