به نظرم داستان "بوف کور" از شدت غمِ زیادش، عجیب و غریب به نظر میاد.
یعنی چنان اندوه و افسردگیه عمیقی روی داستان سایه انداخته که گاهی فهم مطالب و جملات کتاب، سخت و ناممکن میشه. حتی بعضی اوقات خواننده خط زمانی داستان رو گم میکنه، درست مثل شخصیت اصلی کتاب که توی خودش گم میشه و یه حالت وهم و شک براش ایجاد میشه. همهی اینها نشون میده که این داستان شاهکاره و "صادق هدایت" به خوبی فضای افسرده، ترسناک، تاریک و غمگینِ داستان رو به قلم کشیده.
ولی باید اعتراف کنم جاهایی از داستان رو نمیفهمیدم و سطح کتاب بیشتر از ذهن و آگاهی من بود، البته جای تعجب نیست چون این کتاب پر از نماد و استعارهست و در نهایت کتاب مشکلیه. خلاصه که اگه با یه بار خوندن این کتاب توقع یا ادعای فهمِ کاملش رو داشته باشیم جای تعجب داره!
داستان کتاب جوریه که فکر میکنم اگه چندین بار دیگه هم بخونمش بازم به درک و فهم کاملی ازش نمیرسم و همیشه مطالب عمیقی واسه اکتشاف و تفکر توی داستان وجود داره.