یادداشت عرفان صادقی
1403/11/26
رئیس پلیس سابق، خطاب به نویسنده: ((شماها دنیایی را میسازید که بشود بر آن پیروز شد. شاید این دنیا کامل باشد، امکان دارد، اما یک دروغ است. اگر میخواهید پیش بروید، بروید سراغ اصل چیزها، سراغ واقعیت، یعنی کاری کنید که در خور مَردهاست، پس دست از سر کمالگرایی بردارید، و اِلا درجا میزنید...)) از اون داستانایی بود که به قول معروف بعد از تموم شدنش، تازه در ذهن مخاطب شروع میشه. داستانی منطقی ولی واقعی، همچنین ناقص و ناکامل(مثل انسان). از همین ناکامل بودنش خیلی خوشم اومد، چون داشتم خسته میشدم از داستانایی که معماهاش با چندتا روش و استدلال منطقی مثل روز روشن میشدن و همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشد. به نظرم داستان جناییای که کمالگرایانه نوشته شده باشه نمیتونه ذهن رو درگیر خودش کنه و فقط میتونه لذتی زود گذر به مخاطب بده. ولی با پایان این داستان، خیلی از مطالب دفن شده در ذهن من زنده شد. پازلی که چند قطعهی آخرش رو گم کرده باشید و یا جای درستش رو بلد نباشید بیشتر توی ذهنتون تاثیر میزاره تا پازلی که خیلی راحت و بدون دردسر کاملش کرده باشید. حتی ممکنه بارها و بارها برگردید برای کشف جای قطعهها، و همینه که تاثیر پازل و معمایی که کامل نشده رو بیشتر میکنه. تا آخر کتاب داشتم دنبال قهرمان و حتی دنبال اهریمن میگشتم، دنبال خوب و بد داستان. ولی انگار نه قهرمانی بود و نه اهریمنی. وقتی کتاب تموم شد انگار که قهرمان و اهریمن داستان رو کشف کرده بودم... قهرمان تلخیِ حقیقت بود و اهریمن شیرینیِ دروغ! داستان این کتاب عینِ زندگیِ واقعیه، خاکستری رنگ، نه مطلقا سیاه و نه مطلقا سفید. بدی و خوبی، اندوه و اشتیاق، عدالت و بیانصافی و... بخش خاکستری رنگی دارن که باید بپذیریم. بدبختی ما از جایی شروع میشه که سعی میکنیم بین سیاه و سفید فقط یکی رو انتخاب کنیم و بخش خاکستری رو نپذیریم. ➖ نکتهی منفیای که به چشمم اومد این بود که بعضی جاهای کتاب، راوی داستان(رئیس سابق پلیس) اضافه گویی میکرد، مخصوصا آخر داستان موقع گفتگوی رئیس پلیس و پیرزن اضافه گویی به اوج خودش رسید. ولی خب اگه این اضافهگوییها رو بزاریم پای واقع نگری داستان به نظرم زیادم ویژگی منفیای به حساب نیاد. پ.ن: ۱. من نسخه چاپی کتاب رو خوندم ولی الان نسخه صوتیای که توی طاقچه موجود بود رو بررسی کردم و پشیمون شدم که چرا نسخهی صوتی رو گوش ندادم از بس که خوب بود. شما اگه میتونید صوتی رو گوش بدید. ۲. به نظرم بعد از اتمام کتاب، فصل۲ که رئیس پلیس، نویسنده رو پند و اندرز میده دوباره بخونید. چون با پایان داستان از تجربهی رئیس پلیس آگاهید، اینجوری تاثیر جملاتش روی شما بیشتر میشه و شاید مثل من ذهنتونم درگیر فلسفه نویسنده بشه. ۳. فیلم The Pledge محصول سال 2001، بر اساس همین داستان ساخته شده که دیدنش خالی از لطف نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.