یادداشت عرفان صادقی

        🔻این داستان من رو یاد بازی "گل یا پوچ" انداخت، اما "گل یا پوچی" که هر دو دست خالیه و اصلا گلی توی بازی وجود نداره که تو بخوای پیداش کنی، پس بهتره بگیم پوچ یا پوچ!

 ‼️بعد از تموم شدن داستان فکرم درگیر بود و دنبال گُل داستان می‌گشتم، دنبال یه چیز بامعنی که توی یادداشتم درموردش بنویسم. ولی در نهایت "پوچ‌گرا" بودن شخصیت اصلی داستان من رو یاد بازی "گل یا پوچ" انداخت و  متوجه شدم بعضی اوقات توی بازی گل وجود نداره و هرچی بیشتر حدس بزنی بیشتر میبازی. پس بهتره دنبال گُل نگردیم و بریم سراغ پوچی که فلسفه‌ی داستانه...

✅حالا اگه بدون قضاوت، فلسفه‌ی پوچ‌گرایی داستان رو ببینید متوجه می‌شید که این داستان در عین بی‌معنایی شاهکاره. جمله به جمله‌ی شخصیت اصلی داستان، "مرسو"، بی‌احساسی و پوچی رو به خواننده منتقل میکنه و خواننده رو وارد دنیای پوچ‌گرایی و تهی از معنی می‌کنه و با پایان داستان پیام فلسفیِ خودش رو میرسونه: "در دل پوچی، شور زندگی ممکن است."

✳ آلبر کامو خیلی استادانه فلسفه و طرز فکرش رو توی داستان جا داده و ثابت میکنه پوچ‌گرایی شاید عجیب به نظر برسه و قابل قبول عرف جامعه نباشه ولی جرم نیست و نباید از پوچ‌گرایی هیولایی ساخت که ضد بشریت و ضد زندگیه.
  مجازات کردن  کسی که متهم به قتل شده کار درستیه ولی آیا میشه کسی رو بخاطر اشک نریختن برای مرگ مادرش متهم کنیم و محکوم به مجازاتش کنیم!؟
      
187

37

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.