معرفی کتاب آتش، بدون دود: واقعیت های پر خون اثر نادر ابراهیمی

آتش، بدون دود: واقعیت های پر خون

آتش، بدون دود: واقعیت های پر خون

4.4
91 نفر |
30 یادداشت
جلد 4

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

160

خواهم خواند

33

شابک
9645529255
تعداد صفحات
280
تاریخ انتشار
1388/2/13

نسخه‌های دیگر

توضیحات

کتاب آتش، بدون دود: واقعیت های پر خون، نویسنده نادر ابراهیمی.

لیست‌های مرتبط به آتش، بدون دود: واقعیت های پر خون

یادداشت‌ها

واقعیت‌های
          واقعیت‌های پرخون
_کتاب چهارم مجموعه آتش بدون دود

در مذهبِ من، سودپرستی جُرم است، سوداندیشی هم جُرم. من به قماری می‌آیم که در آن، اگر یک لحظه به بُرد بیندیشم، هستی‌ام را پاک باخته‌ام و ایمانم را.
.
در اوایل این کتاب ملا قلیچ بلغای با عنوان ملای‌جدید اینچه‌برون وارد داستان میشه و در ادامه آلنی و مارال عازم تهران میشن تا طب و مبارزه‌رو بصورت گسترده‌تر دنبال کنن...
.
این مجموعه همچنان برای من ۵ ستاره س...
چون غذای روح منه، گاهی وقتا فکر می‌کنم باید یکی از کتاب‌های نادر رو همیشه همراهم داشته باشم تا وقتی مسئله ای روانم رو آزرده میکنه، پناهگاهم باشه.
پناهگاهی که به امنیتش معتمدم...💚
.
اول این کتاب، همه‌ی شخصیت‌ها و ارتباط‌شون و خلاصه ای از سه کتاب قبلی آورده‌شده. ♂️♀️
.
کمی با من از این کتاب بخون🌱:
«...و برای آن‌که سهمت را بخواهی، حضورت را اثبات کن.»

«زیر ضربه و درد، با پوست زخمی و روح زخم‌خورده تصمیم گرفتن، پشیمانی های خوف‌آوری دارد؛ پشیمانی هایی مطلقاً جبران‌ناپذیر.»

«قلیچ بلغای، بسیار خوب می‌دانست که کِی باید دهان باز کند، و کِی باید فقط بشنود. رمزِ بزرگ چیرگی او بر دیگران همین بود که انتظار دیگران را به این‌که او در هر بحثی ورود کند، بی‌پاسخ می‌گذاشت.»

«آلنی! برادر خوب من آلنی! تا تو از شرّ این آلنی که میراث‌خوارِ آق‌اویلر‌هاست خلاص نشوی، تا بی‌آلنی نشوی، چیزی نخواهی شد مرد!
من در همین دورانِ کوتاه عمرم، در حوزه‌ها و حجره‌ها، مثل تو بسیار دیده‌ام. نامشان را به دوش می‌کشند، هِن‌هِن‌کنان، تا به قله اش برسانند. مردانی چون تو باید از نام‌ونشان خالی شوند تا بتوانند به آسودگی کار کنند و بجنگند و نترسند و هرلحظه، چرتکه نیندازند.»

«تضاد، آقای‌دکتر، تضاد میان آن‌چه هست و آن‌چه که باید باشد، ایجاد آشوب و بَلوا و جنگ و مبارزه و انقلاب می‌‌کند.»
.
عکس ها مربوط به قالیچه‌ ترکمنی هستن.
این عکس هارو برای آشنایی با فرهنگ ترکمنی، همراه یادداشت میذارم ..❤️
منبع: گوگل
.
_نوزدهم آبان ۱۴۰۲

        

29

          نادر ابراهیمی توانایی فوق العاده‌ای در روایت یک داستان، دیدن حقایق و نتیجه‌گیری درست از اونها رو داره، نادر ابراهیمی شاید منطقی ترین و عقلانی ترین نگاه رو به شخصیت های بزرگ داره، هیچ قهرمانی، به تنهایی قهرمان نمیشه، و هر قهرمانی برای قهرمان شدن به افرادی آسیب زده، چیزهایی رو از دست داده، و مهم ترین ویژگی قهرمان های کتاب های نادر، خطاکار بودنشونه، و این حس رو به مخاطب میده که بتونه به راحتی با شخصیت احساس همذات پنداری بکنه، اشتباهاتشو ببینه، در واقع اشتباهات خودشو ببینه، تو کتاب های نادر، همه قهرمانن، هرکس تو زندگی خودش، فقط نتیجه انتخاب ها بسته به میزان بزرگی اون انتخاب، افراد بیشتری و تحت تاثیر قرار میده، مثل همه‌ی ما، نادر عقل رو در کنار احساس بر می‌انگیزه نگاه رو به زندگی تغییر میده، در واقع تغییر نمیده، باز میکنه، کتاب های نادر مصداق بارز این جمله است که میگه آدم با کتاب خوندن، زندگی های دیگران رو زندگی میکنه و تجربیات اونا رو به دست میاره. من هیچ وقت پامو تو صحرای ترکمن ها نذاشتم، اما خشونت گالان، خودسر بودن سولماز، درد آلنی، همراه بودن مارال، صدای ساز آی دوغدی، حماقت های یاشولی آیدین، غرور ضربه خورده آق اویلر، عشق آنا، نگرانی ملان بانو ، حس طرد شدگی یاشا و حتی مزه چکدرمه رو "زندگی" کردم.! و در اخر اینکه الان‌که نگاه میکردم دیدم همیشه تو لحظه های گرگ و میش زندگیم، اونجا که پر از رخوت و کرختی‌ام و در نمیدونم چیکار کنم ترین حالت ممکنم،نادر با کتاب هاش دست منو گرفته، و راه برگشتن و بهم نشون داده ممنون ازت و روحت شاد
        

0

        اگه قسمت‌هایی از داستان رو اشتباه برداشت کردم یا حتی اشتباه یادم بود
من رو ببخشید
ولی این یادداشت بیشتر برای منه؛
فقط یک لحظه یاد یاشا افتادم
و خواستم این رو بنویسم
کتاب چهارم نه درباره‌ی گالان اوجا و سولمازه
نه خیلی درباره‌ی آلنی 
نه آلنی-مارال
کتاب چهارم از هر جلد دیگه‌ای بیشتر درباره‌ی یاشاست
اولین بیمار آلنی، اولین کسی که آلنی اونو نجات داد، بهتر بگم، اولین هم‌قبیله‌ای آلنی، که نباید می‌ذاشت این پسربچه هم جلوی چشمانش نابود بشه
و نذاشت....
نذاشت؟...
اگه بخوام به این فکر کنم که آلنی واقعا یاشا رو نجات داد یا نه، خیالم من رو به راه‌های دوری می‌بره که، اصل حرفم نبود
فقط یک لحظه یاد یاشا افتادم
نمی‌دونم توی این یک هفته چی گذشت و چی شد و چه کارای عجیبی انجام دادم، فقط من، من رو یاد یاشا انداخت
یاد این (به قول خانم معلم) جوگیری که یهو بهم دست داده بود؟
به این‌که تو این یک هفته بیشتر از هر وقت احساس کردم دارم چیزهایی رو از دست می‌دم و باید دو دستی و محکم بچسبمشون
یا از جاهای دیگه‌ای جای خالیشون رو پر کنم
فکر نکنم، ناراحت نباشم از از دست دادن و تا می‌تونم «جای خالی» شب و روز ادبیات خوندن و آروم بودن و نترسیدن و امن بودن رو پر کنم
چیزی یاشا هم داشت بزرگ می‌شد و باهاش دست‌وپنجه نرم می‌کرد
ادبیات که تا دنیا دنیاست هست و تموم نمی‌شه،
آلنی هم تموم نشد، علم هم برای یاشا تموم نشد
یاشا فقط مریض شد، فقط دید چیزی رو داره از دست می‌ده
و این درد سنگینی بود برای یه نوجوون که چیزی که عاشقش هست رو از دست بده
و یاشا تا تونست جای خالی چیزی رو (آلنی رو؟ امنیت رو؟ آرامش رو؟ صحرا رو؟...) با یادگرفتن پر کرد
یاشا نمی‌خواست فکر کنه، خسته بود، خیلی خسته
یاشا هنوز تازه داشت راه می‌رفت
و می‌ترسید
و این اشکالی نداشت اگه انقدر به خودش سخت نمی‌گرفت (من کوچک فکر می‌کنم!)
با خودم فکر می‌کردم تقصیر آلنی بود؟ یا اصلا تقصیر خودش بود که انقدر ضعیف بود و می‌خواست کارای بالاتر از توانش رو انجام بده؟
هنوز نمی‌دونم
ولی فکر می‌کنم، شاید هم، هیچ‌کدوم؛ بهتر بگم، هر دو!
فکر می‌کنم اگه در مقابل این کوه ترس آروم‌ می‌گرفت، این‌طور نمی‌شد
و حالا فکر می‌کنم می‌فهمم،
بعضی وقتا انقدر توی شرایط دردناکی هستیم که راه نفسمون بسته می‌شه، خودمونو از پا نمی‌اندازیم، می‌دویم، چون چیزیمون نیست
یا نباید چیزیمون باشه، باید نفس بکشیم، به خودمون می‌گیم حتی باید تو شرایط سخت هم نفس بکشی، مهم نیست کرونا گرفتی و ریه‌هات داغون شدن؛ نفش بکش، بدو!
اگه یاشا به ترسش و غمش اجازه می‌داد خودش رو از تو تاریکی‌ ترسناک داخل کمد نشون بده، یک لحظه بهشون اجازه می‌داد که حرف بزنن
یک لحظه می‌نشست
یک لحظه آروم می‌شد
این‌طور نمی‌شد. (من کوچک، فکر می‌کنم!)
و به من ناتوان نگاه می‌کنم که باید آروم باشه و چقدر راه داره برای بزرگ شدن.

«روزگار، خردشدنی‌ها را خرد می‌کند، شکستنی‌ها را می‌شکند، و بطلان پذیرها را باطل می‌کند. جِنست را عوض کن یاشا، بعد به جنگ با روزگار برو!»
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          بسم الله

یادم نیست چند سال پیش آتش بدون دود را خواندم. شاید هشت یا نه سال پیش بود. اولین مواجهه ام با آتش بدون دود در کتاب ابوالمشاغل بود.
ابن مشغله و ابوالمشاغل روایت زندگی پاک و پر از دغدغه مردی است که بیش از سی شغل عوض می‌کند تا نان حلال برای زن و بچه‌اش ببرد.
در گوشه‌ای از کتاب ابوالمشاغل، نادر ابراهیمی شرحی از پشت صحنه سریال آتش بدون دود را می‌نویسد. با همان روایت، عاشق آزادگی و مردانگی این مرد شدم. بعد از این دو کتاب، آتش بدون دود را آغاز کردم.

روایت چند نسل از افرادی که در ترکمن صحرا زندگی می‌کنند و سبک زندگی خاصی دارند. داستان مربوط به قبل انقلاب است و مشکلاتی که آن‌ها درگیرش هستند. اما در این میان شخصیت مهمی که داستان بیشتر حول او می‌گردد، آنلی است که از نسل گالان اوجا است، او بزرگ می‌شود و برای درس به خارج محدوده زندگی اش و سپس خارج از کشور می‌رود اما برمی‌گردد و حالا که پزشکی شده است، آمده تا اهالی ترکمن صحرا را از مشکلات نجات دهد. اولین کار او مقابله با عقاید خرافی مردم است. او آن‌ها را درمان می‌کند، اما آن‌ها اعتقاد دارند درخت مقدس است که آن‌ها را شفا می‌دهد. مبارزه با این خرافات و عادات اشتباه او را دچار دردسر می‌کند اما همچنان مبارزه می‌کند تا روزی که مردم می‌فهمند، حق با اوست.
انقلاب می‌شود و او دیدگاه های کمونیستی دارد اما این دیدگاه‌ها مانع از گرایشش به انقلاب نمی‌شود. او این‌بار در قالب فردی مخالف حکومت و دوست دار مردم ظاهر می‌شود و تا پایان یک مبارز واقعی باقی می‌ماند. مبارزی که هر روز در یک لباس و قامت به مردمش کمک کرده است.

نادر ابراهیمی حقیقتا شخصیتی است که برهه های بسیاری از زندگی ام را مدیونش هستم. او مرا با دنیای خیال‌انگیز و جذابی آشنا کرد، که هرگز احساس نمی‌کنم کسی به اندازه او چنین لطفی در حقم کرده باشد.

بعد از خواندن کتاب، بسیار بسیار پیگیر پیدا کردن و دیدن سریال آتش بدون دود بودم اما شوربختانه پیدا نشد. اما صاحب این کتاب و سریال برای همیشه در نظرم ماند و پس از آن هرچه از او پیدا کردم خواندم و لذت بردم.

در ابتدای جلد چهارم کتاب، نادر ابراهیمی مقدمه‌ای می‌نویسد که حقیقتا برایم اعجاب آور است.
«پیشکش به بزرگی که به درستی، خلوص و بزرگی باورش کرده‌ام؛ به مردی که مرا به نوشتن الباقی آتش بدون دود وا داشت. نامش برای این خاک، مبارک باد. و برای همه عاشقان وطن! ای کاش زمانی برسد که او، همچنان، باشد و دیگر، درد نباشد، و ایرانیِ دردمند هم.»
و آن بزرگ کسی نیست جز آیت الله سید علی خامنه‌ای.
کسی که بزرگ حامی هنر این سرزمین است.
        

2