معرفی کتاب Identity اثر میلان کوندرا

Identity

Identity

3.7
61 نفر |
21 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

130

خواهم خواند

41

ناشر
شابک
9780060930318
تعداد صفحات
176
تاریخ انتشار
_

توضیحات

        There are situations in which we fail for a moment to recognize the person we are with, in which the identity of the other is erased while we simultaneously doubt our own. This also happens with couples--indeed, above all with couples, because lovers fear more than anything else "losing sight" of that loved one.

With stunning artfulness in expanding and playing variations on the meaningful moment, Milan Kundera has made this situation--and the vague sense of panic it inspires--the very fabric of his novel. Here brevity goes hand in hand with intensity, and a moment of bewilderment marks the start of a labyrinthine journey during which the reader repeatedly crosses the border between the real and the unreal, between what occurs in the world outside, and what the mind creates in its solitude.

Of all contemporary writers, only Kundera can transform such a hidden and disconcerting perception into the material for a novel, one of his finest, most painful, and most enlightening. Which, surprisingly, turns out to be a love story.
      

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          میلان کوندرا نویسنده چک سبک داستان نویسی منحصر به فردی دارد. او در میانهٔ داستان هایش به تحلیل روان شناختی و فلسفی ماجرا می پردازد.
رمان هویت را میلان کوندرا در ۱۹۹۶ در فرانسه نوشته است.
پیرنگ (پلات) داستان رابطهٔ عاشقانهٔ مردی به نام "ژاک مارک" و زنی به نام "شانتال" است اما در میانهٔ ماجراهای این رابطه میلان کوندرا جا به جا به موضوعات فلسفی همچون جبر و اختیار، مرگ و زندگی و اخلاق و وظیفه می پردازد و نیز هستهٔ مرکزی تصمیمات انسانی را واکاوی می کند.
میلان کوندرا اغلب به این گفته هرمن بروخ متفکّر و رمان نویس اتریشی اشاره می کند که گفته است:
"رُمانی که جزء ناشناخته ای از هستی را کشف نکند، غیر اخلاقی است. شناخت، یگانه اخلاق رمان است."
محور کلیدی رمان هویّت "ملال وجودی" یا "احساس پوچی" و بی معنایی (Absurdism) و نیز نحوه ٔکنار آمدن انسان ها با این خلاء، پوچی و ملال است. میلان کوندرا سه شیوهٔ مدارا با ملال را معرفی می کند:
اول ملال انفعالی، همچون ملال کسی که پشت میزی در کافه ای نشسته، آبجویی در دست دارد، به خلاء خیره شده است و گهگاه خمیازه می کشد.
دوم ملال فعال، همچون ملال کسی که یکریز صحبت می کند، دربارهٔ وقایع بی اهمیّت روزانه، و به سکوت مجال نمی دهد تا سؤالات عمیق را به رخ کشد و "از این روست که او حرف می زند، زیرا کلمه هایی که می گوید به گونه ای پنهانی زمان را به حرکت در می آورند، در حالی که وقتی دهانش بسته می ماند زمان متوقف می شود".
و سوم ملال در حال سرکشی: جوانانی که می شکنند و به آتش می کشند!
هر کدام از قهرمانان رُمان "هویّت" به یکی از این شیوه ها ملال زندگی را تاب می آورند. ژان مارک ملال انفعالی را پیشه کرده است، به حاشیهٔ زندگی خزیده، دانشگاه را رها کرده و خود را با شغلی کم اهمیّت مشغول ساخته است. همه چیز زندگی برایش بی اهمیت است حتی هویّت خودش، او گدای عجیب و غریبی را که با کت و شلوار و کروات مرتب زیر درخت چناری می ایستد و گدایی می کند همچون "همزاد" خودش می نگرد و می گوید تنها حوادث تصادفی باعث شده که جای من و او عوض شود.
در مقابل ژان مارک، شانتال ملال فعّال را انتخاب کرده، با جدیّت به شغلش چسبیده است و در همان حال که به بی معنایی شغلش آگاه است آن را با چنان جدیّتی به انجام می رساند که گویا صاحب دو چهره و شخصیّت است، چهره ای که به حرفه و پیشه اش پوزخند می زند و چهرهٔ دوّمی که با دقت و وظیفه شناسی جایگاه شغلی اش را ارتقا می بخشد.
و بالاخره شخصیتی حاشیه ای در رمان وجود دارد به نام مستعار "بریتانیکوس" پیرمردی انگلیسی که با برپایی ضیافت های عیّاشی ملال زندگی را تاب می آورد: ملال در حال سرکشی.
میلان کوندرا جا به جا، قصه گویی را متوقف می کند و به طرح پرسش های فلسفی و روان شناسانه می پردازد، پرسش هایی که خواننده را درگیر می کنند و باورهای عادتی ذهن او را به چالش می کشانند.

نویسنده: دکترمحمدرضاسرگلزایی(روانپزشک)
        

1

Ucf 1677772

Ucf 1677772

1403/10/29

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          من از سبک میلان کوندرا و جزییاتی که مورد توجه قرار می ده خوشم اومد. یه جورایی منو یاد شاهکارای ادبی کافکا میندازه. البته فقط در سبک نوشتن! یه جاهایی حس می کنم نویسنده برا بیان عقاید و نظرش راجع به رفتار و هویت انسان از چارچوب رمان می زنه بیرون و به اسم ژان مارک (شخصیت رمان) خیلی واضح ابراز عقیده میکنه،چیزی که تو رمانها و داستانای معاصر  پسندیده نیست.شروع رمان به نظرم خوبه و کشش اینو داره که مخاطب تا صفحه ۵۰ بی وقفه مطالعه کنه. البته نیاز به تمرکز و دقت در رفتار شخصیت ها جهت ارتباط برقرار کردن باهاشون هست. و خب ترجمه جناب دکتر همایون پور هم 
خوبه...کل رمان در واقع به نظر می رسد تعبیر همان خوابهای آشفته ای است که شانتال شب اول در هتل می بیند.بحران میانسالی همراه با سوتفاهم  به تدریج از کنترل خارج شده ای که می تواند رابطه صمیمانه دو نفر را به سادگی و به طرز خنده داری از بین ببرد.
یکم بهمن ۱۴۰۳

فکر کن یه روز صبح از خواب بیدار شی و بفهمی که دیگه کسی تو رو اونطوری که هستی نمی‌بینه. نه به عنوان یه آدم با افکار و احساسات خاص، بلکه فقط به عنوان یه نقش، یه تصویر یا حتی یه شیء. این دقیقاً همون حسیه که شانتال، شخصیت اصلی رمان، داره. شانتال یه زنه که حس می‌کنه هویت واقعی‌اش داره محو می‌شه و کسی دیگه اونو درک نمی‌کنه.
از اون طرف، ژان-مارک، معشوق شانتال، سعی می‌کنه با عشقش بهش ثبات بده، اما خودش هم درگیر اینه که اصلاً عشق واقعی چیه و چطور می‌تونه هویت شانتال رو بهش برگردونه. اما هرچی بیشتر تلاش می‌کنه، بیشتر احساس می‌کنه که داره از شانتال دور می‌شه.
توی این رمان، کوندرا یه جورایی بازی‌های ذهنی راه می‌ندازه. یه لحظه فکر می‌کنی داری یه داستان واقعی رو می‌خونی، یه لحظه بعد حس می‌کنی داری یه رویا یا یه فانتزی رو تجربه می‌کنی. اینجاست که کتاب یه حال و هوای سوررئال و عجیب پیدا می‌کنه.
خلاصه کنم، «هویت» یه رمانیه که بیشتر از اینکه یه داستان خطی داشته باشه، یه سری سوال‌های بزرگ درباره عشق، تنهایی و این که «ما واقعاً کی هستیم» رو مطرح می‌کنه. اگه دوست داری کتاب‌هایی بخونی که ذهنت رو درگیر کنه و بعد از خوندنش کلی فکر کنی، این رمان می‌تونه برات جذاب باشه. اما اگه دنبال یه داستان ساده و سرراست هستی، احتمالاً این کتاب برات سنگین باشه!
        

6

sajede

sajede

1403/1/11

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          می‌بینید؟ کسی که دوستش دارید ناپدید می‌شود و شما هرگز نخواهید فهمید که بر سر او چه آمده است! انسان دیوانه می‌شود!

هشدار
از طریق دوستم که به تازگی هویت را مطالعه نموده از موضوع مهمی اطلاع یافتم و پس از بررسی فصولی که به آن اشاره نموده بود، به یقین رسیدم: دکترپرویز همایون‌پور(مترجم) با پدرسوخته بازی، فصل هفدهم کتاب را به طور کامل حذف و فصل شانزدهم را برای فریب خواننده‌ی ایرانی به دو بخش تقسیم نموده تا تعداد فصول کتاب، همچنان مانند کتاب اصلی ۵۱ فصل باقی بماند. ضمنا بخش‌های زیادی از فصول ۲۴ و ۲۷ نیز مورد سانسور بی‌رحمانه قرار گرفته است. به همین جهت به خواننده‌ی ایرانی پیشنهاد می‌نمایم که کلا دست از خواندن ترجمه‌ی فارسی آثار کوندرا برداشته و به متن انگلیسی پناه ببرد. فایل ای‌پاب کتاب را نیز آپلود خواهم نمود و با هشتگ عنوان کتاب آن‌را پیدا خواهید کرد.

گفتار اندر توصیف کتاب
رمانی قوی و مستحکم با شروعی جذاب، پرداخت بسیار قوی و پایانی معمولی اما مطلوب.
این رمان، یکی از کتاب‌هایی‌ست که می‌توان در بغل افرادی انداخت که معتقند ادبیات در دنیای امروز حرفی برای زدن ندارد. رمانی‌ست که کوندرا با تسلط به روان شخصیت‌هایش به شکل بسیار جالب از زبان شانتال، ژان مارک و گاهی از زبان راوی نقل می‌کند! جرقه‌ها در روابط، گفتگو‌های بین شخصیت‌ها، مجادله و چالش‌های شخصیتی و روانی‌شان به معنی واقعی کلمه خود خود درس زندگی‌ست و بنابراین، این رمان به شدت ارزش خواندن دارد.

گفتار اندر داستان کتاب
شانتال پس از مرگ فرزند پنج ساله‌اش به دلیل اتفاقاتی که در کتاب می‌خوانیم از همسرش جدا و پس از مدتی با ژان مارک ازدواج می‌کند. او و همسرش هر دو شاغل هستند اما درآمد او چند برابر شوهرش است و خانه‌ی آن‌ها نیز توسط شانتال خریداری شده و ما در این کتاب رویدادها و فراز و فرودهای زندگی آن‌ها را به شکل بسیار جالبی با نبوغ بالای نویسنده می‌خوانیم که نگاه و دید به موضوعات گاهی از چشمان شانتال، گاهی ژان مارک و گاهی نیز راوی‌ست!

نقل‌قول نامه
"مسبب حقیقی و تنها مسبب دوستی چنین است: فراهم آوردن آینه‌ای که دیگری بتواند در آن تصویر گذشته‌ی خود را ببیند، تصویری که، بدون نجوای ابدی خاطرات رفقا، مدت‌ها پیش ناپدید شده بود."

"پول برای به دست آوردن استقلال کافی نیست."

"اگر بلند پروازی نداشته باشی، تشنه‌ی موفق شدن و به رسمیت شناخته شدن نباشی، در آستانه‌ی سقوط قرار می‌گیری."

"برای دشمنان آزادی نباید آزادی قائل شد."

بخش‌هایی مهم و جذاب کتاب
در فصل دهم شانتال می‌گوید:
آری، من می‌توانم دو چهره داشته باشم، اما نمی‌توانم در آن واحد هر دو را داشته باشم. در برابر تو چهره‌ای دارم که شوخ است و زمانی‌که در دفتر کارم هستم، چهره‌ای جدی دارم. تا کجا قادر خواهم بود که دو چهره‌ام را همچنان حفظ کنم؟ این کاری طاقت‌فرساست، روزی خواهد رسید که تنها یک چهره خواهم داشت. البته بدترین‌ آن دو را، یعنی چهره‌ی جدی، چهره‌ی رضایت آمیز را. آیا باز هم مرا دوست خواهی داشت؟
در فصل دوازدهم: ژان مارک به دنبال شانتال به محل کارش رفت و وارد اتاق کار شانتال شد. شانتال به او لبخند زد اما این لبخند سرد بود و شانتال هم‌چون مجسمه‌ای بی‌حرکت.
ژان مارک به این فکر می‌کرد که: اگر روزی تنها چهره‌ی شانتال، چهره‌ای باشد که به همکارانش، روسایش و زیر دستانش نشان می‌دهد، آیا باز هم او را دوست خواهد داشت؟
*************************************
در فصل چهاردهم:
غم دوری؟ چگونه می‌توانست غم دوری ژان مارک را احساس کند وقتی که او در برابرش بود؟ چگونه می‌توان از غیبت کسی که حضور دارد رنج برد؟
ژان مارک پاسخ را می‌داند: می‌توان از غم دوری در حضور یار محبوب رنج برد اگر آینده‌ای را در نظر آوردیم که یار محبوب دیگر وجود نداشته باشد.
*************************************
در فصل هفدهم: ژان مارک با شانتال پس از مرگ دوست قدیمیش ف. به قضاوت رفتارش پرداخت. این‌که آیا کار درستی کرده بود که به خاطر این‌که دوستش ف. در محفلی که جمعی پشت سرش غیبت می‌کردند او سکوت پیشه کرده بود؟ یا باید به جای سکوت به نفع او با همه می‌جگید؟
اصلا کار درست چه بود؟ آیا حق داشت از ف. بخواهد که بی‌طرف نباشد و در آن جمع خود را وارد چالش و خطر کند برای دفاع از او؟
************************************
در فصل بیست و ششم: شانتال و ژان مارک به رستوران رفتند و زوجی را در میز کناری‌شان دیدند که در سکوت بی‌پایان فرو رفته بودند. ژان مارک گفت:‌ آن‌ها خلوت خویش را با چه چیزی پر می‌کنند؟ شانتال گفت با سکوت. ژان مارک خندید و گفت هیچ عشقی با سکوت زنده نمی‌ماند.
*************************************
در فصل یازدهم: شانتال فرزند پنج ساله‌اش را از دست داده بود. شوهرش به او گفت: من نمی‌خوام که تو تسلیم افسردگی شوی. باید به سرعت فرزند دیگری داشته باشیم. پس از آن تو فراموش خواهی کرد. در آن موقع بود که شانتال تصمیم گرفت او را ترک کند.
*************************************
جایی که شانتال به ژان مارک می‌گوید: مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمی‌گردانند.

کارنامه
تنها به خاطر موردی که در انتهای بخش «گفتار اندر ستایش کوندرا» نوشتم، یک ستاره از کتاب کسر و نهایتا چهار ستاره برایش منظور می‌کنم و ضمن این‌که آن‌را در بخش کتاب‌های محبوبم طبقه‌بندی می‌کنم، خواندن آن را به دوستانم نیز پیشنهاد می‌کنم.

دانلودنامه
فایل پی‌دی‌اف ترجمه‌ی سانسورشده و ای‌پاب متن انگلیسی و کامل را درکانال تلگرام آپلود نموده‌ام، درصورت نیاز می‌توانید آن‌‌هارا از لینک‌های زیر دانلود نمایید:
https://t.me/reviewsbysoheil/478
https://t.me/reviewsbysoheil/660

ششم آذرماه یک‌هزار و چهارصد و یک - بروزرسانی در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۲
        

7

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ما چیستیم؟
یک اسم؟ یک شغل؟
آیا اساسا آزادی ما چیزی غیر از انتخاب میان تلخی و لذت است؟ زندگی انسان چیست و چگونه باید باشد؟ آیا میان شهوتِ خوردن، شهوتِ جنسی و شهوتِ تخلیه خلاصه می‌شود؟ آیا استعاره‌هایی که استفاده می‌کنیم، نماینده‌ی حقیقتی درونِ ماست؟
پاسخ به این سوالات هویتِ ما را مشخص می‌کند.

اپیکور مبدع لذت‌گرایی در زندگی است؛ برخلاف سنت پیشینی و رقبای رواقی‌اش که کنه زندگی را در رنج می‌بینند اپیکور بنده‌ی سبکِ زندگیِ خاصی که کاملا دیونیسوسی است، غرق در لذت و شهوت.
کوندرا هم چنین است؛ امر جنسی در زمانه ما تغییرات زیادی داشته و از فرم بدوی‌ش دور شده، مفهومی که پرارجاع‌ترین مسئله‌ی تاریخ بشری است امروز، افسارگسیخته و سوال‌گونه بر جهان حکومت می‌کند.
نویسنده امرجنسی را واقعیتی عجین و حکمفرما بر زندگی روزمره می‌بیند و ارجاعاتِ بی‌شمارِ جنسی_نه بصورت استعاری بلکه دقیق و واقعی_در آثارش دیده می‌شود.(البته برادرانِ ارشاد همواره به فکرِ آخرتِ ما هستند.)

⚠️ هشدار؛ متن با اسپویل همراه است.
با زوجی همراهیم که زندگی پرفراز و نشیبی دارند: زنی کودک مرده و همسر سومش که زندگی‌شان بخاطر یک شوخیِ مسخره  تا لحظاتی پس از فروپاشی هم پیش می‌رود.
مرد که زندگی خودش را حاشیه‌ای و نا-مهم می‌بیند و زن که در نظرش عالم گردِ او جمع شده‌اند و استاکری(تعقیب‌کننده‌ای) که زن را تعقیب می‌کند و از قضا همسرش[ژان-مارک] است؛ شانتال(زنِ داستانِ ما) که از تعقیب شدن خجالت‌زده و درعین‌حال تحریک می‌شود؛ پیرمردی که آشناییِ قدیمی و مرموزی با شانتال دارد و او را به رسیدن به لذتِ عریان ترغیب می‌کند؛ همکارِ کمونیست-تروتسکیستِ مذهبیِ شانتال که زندگی را بین خوردن، شهوت و دستمال توالت تعریف می‌کنند و[تیرِ زهرآلودِ صفحاتِ آخر:]شانتال که همه‌چیز[حتی اسمش و صورت ژان-مارک]را فراموش می‌کند جز فرزندِ مرده‌اش، همه و همه ما را با این‌سوال مواجه می‌کند که آیا هویت ما همان امیال ماست یا هویت ما شغل و جاه و مقام و نام ماست؟

تصمیم با شماست؛ اپیکوری فکر می‌کنید یا رواقی...

        

10

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          این کتاب داستان یک زوج میانسال و عاشق به نام‌های شانتال و ژان‌مارک. اون‌ها که از تحولات روزگار و از اینکه ارزش‌های زندگی از بین رفته ناراضی هستند و عشقشون اون پناهگاهیه که از هیاهوی جهان بیرون بهش پناه می‌برن. و در واقع این شانتال که باعث می‌شه ژان‌مارک با جهان بیرون پیوند عاطفی برقرار کنه. یک روز شانتال بی‌مقدمه مطرح می‌کنه که:" دیگر مردها برای دیدن من سر برنمی‌گردانند." و قصه شروع می‌شه...
شخصیت‌های شانتال و ژان‌مارک در واقع چهره‌ای حقیقی از انسان مدرن در اجتماع امروز هستند که در فردیت اشتراکیشون بازتاب پیدا کرده و در تعامل با سرشت از پیش تعیین شده و اکتسابی‌ خود تلاش می‌کنن.
کوندرا ی عزیز در این رمان کوتاه در قالب روایت داستان این زوج به یکی از بزرگترین مسائل زندگی انسان می‌پردازه: هویت. کوندرا تو این رمان به ما نشون می‌ده که ما نتونیم دیگران به شکل کامل بشناسیم و فرق نداره که چقدر بهم نزدیک باشیم و یا عاشق هم باشیم جدایی و غربت در هر صورت مارو فراگرفته و مانع وحدت روح انسان‌ها می‌شه و فقط با صداقت محضه که میشه کمی از این تنهایی محض فاصله گرفت. 
به نظر من این رمان یه شاهکاره با پایانی غیرقابل پیش‌بینی و بسیار پرمعنا. پایان این رمان به معنی واقعی کلمه نبوغ و استعداد کوندرا در رمان نویسی نشون می‌ده.


        

1