هوفر حسین

هوفر حسین

@Hufar

1 دنبال شده

16 دنبال کننده

            سلام. من هوفر هستم. درمورد من میتونم بگم که من خیلی از مرگ میترسم. خیلی از عدم قطعیت میترسم. از قطعیت‌های بد خیلی میترسم.  از این میترسم که فکر نکنم که همه چیو میدونم. ازین میترسم که مجبور بشم فکر کنم. از این میترسم که نتونم ارتباط برقرار کنم. از پوچی و تو خالی بودن میترسم. از زیاد خوابیدن میترسم و وقتی اصلا نمیخوابم خیلی میترسم. وقتی زیاد غذا میخورم میترسم و از گرسنگی میترسم. خیلی احمقانه هست که از دخانیات نمیترسم. از رابطه وحشت دارم و از تنها بودن میترسم. از ذهن خودم میترسم. از ذهن بقیه آدما میترسم. ازینکه ذهن خودم چه تصویری از ذهن بقیه آدما داره خیلی میترسم. من از مرگ همه چیز و همه کس میترسم و ازینکه چقدر بقیه از مرگ همه چیز و همه کس میترسن میترسم. من از ترسیدن و ترس‌هایم میترسم. و در نهایت، اغلب اوقات، ازین میترسم که چه می‌شود اگر تمام ترس‌هایم را نادیده بگیرم. 
          
@T_rypdal
@T_rypdal
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
        وحشتناک‌ترین چیزی بود که تا الان خوندم. محصول فساد و تجاوز، نهایتا فساد و تجاوز بود. Evil خالص، تو بخش اخر خاکستری بود. قضاوت‌ها همه اشتباه بود. و کلا این رمانم مثل بقیه‌ رمان‌های فاکنر میشه درموردش روزها حرف زد و مغز من به تنهایی کاری پیش نمیبره. ی تفاوتی که این رمان با خشم و هیاهو مثلا داشت این بود که تمرکز روی فضا توی این بیشتره تا کاراکترا. و من این بخشو به یادگار میزارم:
« به محو شدن نور خیره شد، انگار خمیازه‌های پی‌درپی پرده نور را فرو می‌بلعید. به واپسین شعاع چشم دوخت که در ساعت متمرکز می‌شد و صفحه‌اش دیگر به جای حفره‌ای گرد در سیاهی، به ورقه‌ای گرد و آویخته در نیستی، در آشوب پیش از هستی، بدل شده بود و رفته رفته گوی بلورینی می‌گشت که در اعماق نهفته و راکدش، آشوب دنیای درهم تنیده‌ و سایه‌ گرفته‌ای را در خود داشت، دنیایی که روی تهیگاه زخم‌ خورده‌اش، داغ‌های کهنه رو به سوی آینده، رو به سوی ظلماتی که در آن فجایع تازه‌ای در کمین نشسته‌اند، با سرعت سرسام‌آوری می‌چرخیدند.»
راستی عنوان حریم بهتر از محرابه، به این شکل که حریم اندام تمپله که توسط پاپای مورد حمله قرار میگیره.
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

هوفر حسین پسندید.
گور به گور
          آنچه می خوانید دریافت های من از این کتاب عمیق و البته دشوار ویلیام فاکنر می باشد. در بخش۶ به بخشی از وقایع داستان اشاره شده لذا اگر بزودی قصد مطالعه کتاب را دارید از آن رد شوید!

١- عنوان کتاب با کمی تغییر از نسخه اصلی در واقع بیان وضعیت مادر خانواده است و شاید عبارت "آنی که سر به زمین می گذارم و می میرم" به عبارت اصلی نزدیک تر است. این عنوان می تواند شرح حال روح ناآرام مادری باشد که شاهد گسستن پیوند اعضای خانواده اش است. به طور معمول اتفاقی چون مرگ یکی از ستون های خانواده تلنگری می شود برای به خود آمدن دیگر اعضا و ترمیم زخم های گذشته اما خانواده باندرن از این قاعده مستثنا است، باید صبورانه دل به قلم فاکنر گره زد و عاقبت کار را به نظاره نشست.

٢- به زعم من شخصیت های داستان بیش از آنکه ادراک خاصی از موقعیت اطراف داشته باشند بیشتر اسیر نوعی سردرگمی و فلاکت هستند که نمی توانند از آن بگریزند. کارکرداین بلاتکلیفی صرفا ایجاد فضای غمناک و تلخی غیرقابل اجتناب گور به گور نیست بلکه مساله چیزی بیش از اینهاست. گویا فاکنر قصد داشته تا نشان دهد شخصیت های جهان داستان او -و شاید جغرافیای زندگی اش- در یک جایی تمام شدند، زمان برای آنها متوقف شد و یا آنها در زمانی از حرکت باز ایستادند.

٣- نمادهای زیادی را در داستان مشاهده می کنیم مانند:خراب شدن پل، طوفان و باران سیل آسا، صید ماهی، هجوم لاشخورها، از آب و آتش گذشتن تابوت که بسیاری از آنها به وضوح به آموزه های مسیحی اشاره می کنند.

۴- هر فصل روایتی است از زاویه دید یکی از شخصیت های اصلی داستان اما ما به ندرت با درک مشترک شخصیت ها از وقایع همراه می شویم. در گوربه گور هر فرد احساس متفاوتی نسبت به دنیای اطراف دارد و به روش خود بامرگ مادر کنار می آید. این ویژگی دو بعد جذاب را به داستان تزریق می کند. اول اینکه این تفاوت ها فارغ از جنسیت،سن و سال و روحیه افراد در مواجهه با اتفاقات به میزان واقعیت نمایی داستان افزوده است. و دوم اینکه وضعیت نامساعد و ملتهب همه آنها مخاطب را با عطش دانستن گذشته هر یک از این شخصیت ها رها می کند.

۵- ویژگی روایت نویسنده هایی همچون جیمز جویس، فاکنر و وولف استفاده از روش مونولوگ گویی و خودآگاهی شخصیت ها است. در گور به گور تقریبا تمام دیالوگ ها از زبان اول شخص بیان می شوند.

۶- در کتاب جمله ای هست با این عبارت"خدا اگه بخواد یه چیزی دائم حرکت کنه درازش می کنه رو زمین، مثل جاده، یا اسب یا گاری؛ اگه بخواد یه چیزی سر جاش وایسه سر پا درستش می کنه مثل درخت یا آدم". این ایده ای است که در گور به گور به معنای واقعی کلمه با آن مخالفت می شود و عواملی مانند مرگ، زوال و عدم ثبات ماهیت آن را به چالش می کشد. از این منظر رنجیدن تنها واقعیت موجود است و حتی تعویض دندان و زن گرفتن انسی نیز نمی تواند آن را تغییر دهد!

٧- در بخشی ازکتاب چنین می خوانیم: "تو اتاق غریب باید از خودت خالی بشی تا خوابت ببره. اگر هم از خودت خالی نشی که بخوابی، هیچ معلوم هست که کی هستی؟ وقتی هم خالی شدی که بخوابی، دیگه نیستی. وقتی هم پر از خواب شدی، دیگه هیچ وقت نبوده ای. من نمی دونم چی هستم. نمی دونم هستم یا نیستم. جوئل می دونه که هست، چون که نمی دونه که نمی دونه هست یا نیست. جوئل نمی تونه خودش رو برای خواب خالی کنه، چون اونی که هست نیست، اونی هست که نیست." 
جمله ای را از آقای آرنولد واینستین شنیدم در تحلیل بخش اول این عبارت که اشاره می کنه به خودآگاهی پیش از خواب و خالی شدن انسان از این خود آگاهی در خواب. در واقع هویت درونی انسان با خواب زایل می شود و فقط بدن او باقی می ماند و در واقع انسان در حال خواب به تعبیری می میرد.

٨- در فصلی از کتاب "کلام و کلمه" به شدت مورد حمله قرار می گیرد:
 "کلمات هیچ به درد نمی خورند؛ کلمات حتی با همون مطلبی هم که می خوان بگن جور در نمی آن. وقتی کش به دنیا اومد فهمیدم کلمه ی مادری رو یک آدمی ساخته که به این کلمه احتیاج داشته، چون کسانی که بچه دارند عین خیالشون نیست که این کار کلمه ای هم داره یا نداره. فهمیدم کلمه ی ترس رو یک آدمی ساخته که اصلاً ترسی نداشته؛ غرور رو هم آدمی که اصلاً غرور نداشته." 

گمان می کن این تفکیک و غربال سازی شدید بین کلام و معنا در جهان مبهم شخصیت های فاکنر توجیهی است برای نحوه نگارش داستان و استفاده از خودآگاهی شخصیت ها، تعدد نمادها و شهود شخصیت ها. 
سیدعلی مرعشی 
١۴٠٠تابستان
        

3

شیاطین شهر لودون

2