یادداشت Ucf 1677772
1403/10/29
من از سبک میلان کوندرا و جزییاتی که مورد توجه قرار می ده خوشم اومد. یه جورایی منو یاد شاهکارای ادبی کافکا میندازه. البته فقط در سبک نوشتن! یه جاهایی حس می کنم نویسنده برا بیان عقاید و نظرش راجع به رفتار و هویت انسان از چارچوب رمان می زنه بیرون و به اسم ژان مارک (شخصیت رمان) خیلی واضح ابراز عقیده میکنه،چیزی که تو رمانها و داستانای معاصر پسندیده نیست.شروع رمان به نظرم خوبه و کشش اینو داره که مخاطب تا صفحه ۵۰ بی وقفه مطالعه کنه. البته نیاز به تمرکز و دقت در رفتار شخصیت ها جهت ارتباط برقرار کردن باهاشون هست. و خب ترجمه جناب دکتر همایون پور هم خوبه...کل رمان در واقع به نظر می رسد تعبیر همان خوابهای آشفته ای است که شانتال شب اول در هتل می بیند.بحران میانسالی همراه با سوتفاهم به تدریج از کنترل خارج شده ای که می تواند رابطه صمیمانه دو نفر را به سادگی و به طرز خنده داری از بین ببرد. یکم بهمن ۱۴۰۳ فکر کن یه روز صبح از خواب بیدار شی و بفهمی که دیگه کسی تو رو اونطوری که هستی نمیبینه. نه به عنوان یه آدم با افکار و احساسات خاص، بلکه فقط به عنوان یه نقش، یه تصویر یا حتی یه شیء. این دقیقاً همون حسیه که شانتال، شخصیت اصلی رمان، داره. شانتال یه زنه که حس میکنه هویت واقعیاش داره محو میشه و کسی دیگه اونو درک نمیکنه. از اون طرف، ژان-مارک، معشوق شانتال، سعی میکنه با عشقش بهش ثبات بده، اما خودش هم درگیر اینه که اصلاً عشق واقعی چیه و چطور میتونه هویت شانتال رو بهش برگردونه. اما هرچی بیشتر تلاش میکنه، بیشتر احساس میکنه که داره از شانتال دور میشه. توی این رمان، کوندرا یه جورایی بازیهای ذهنی راه میندازه. یه لحظه فکر میکنی داری یه داستان واقعی رو میخونی، یه لحظه بعد حس میکنی داری یه رویا یا یه فانتزی رو تجربه میکنی. اینجاست که کتاب یه حال و هوای سوررئال و عجیب پیدا میکنه. خلاصه کنم، «هویت» یه رمانیه که بیشتر از اینکه یه داستان خطی داشته باشه، یه سری سوالهای بزرگ درباره عشق، تنهایی و این که «ما واقعاً کی هستیم» رو مطرح میکنه. اگه دوست داری کتابهایی بخونی که ذهنت رو درگیر کنه و بعد از خوندنش کلی فکر کنی، این رمان میتونه برات جذاب باشه. اما اگه دنبال یه داستان ساده و سرراست هستی، احتمالاً این کتاب برات سنگین باشه!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.