خسی در میقات

خسی در میقات

خسی در میقات

3.9
118 نفر |
43 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

238

خواهم خواند

79

شابک
9789645680174
تعداد صفحات
176
تاریخ انتشار
1389/12/1

توضیحات

        کتاب حاضر، سفرنامه جلال  آل احمد دربارة سفر حج است که از تاریخ جمعه ۲۱ فروردین 1343 در جده آغاز شده و در یک شنبه ۱۳ اردیبهشت 1343 در تجریش پایان یافته است. در بخشی از این سفرنامه می خوانیم: «این سعی میان «صفا»  و «مروه» عجب کلافه می کند آدم را. یک سر برت می گرداند به هزار و چهارصد سال پیش. به ده هزار سال پیش، به «هروله اش» و با زمزمه بلند و بی اختیارش و با زیردست و پا رفتن هایش؛ و بی «خود»ی مردم؛ نهایت این بی خودی را در دو انتهای سعی می بینی؛ که اندکی سر بالاست و باید دور بزنی و برگردی. و یمنی ها هر بار که می رسند جستی می زنند و چرخی و سلامتی به خانه؛ و از نو... که دیدم نمی توانم. گریه ام گرفت و گریختم، و دیدم چه اشتباه کرده است آن زندیق میهمه ای یا بسطامی که نیامده است تا خود را زیر پای جماعی بیفکند. یا دست کم خودخواهی خود را... .حتی طواف، چنین حالی را برنمی انگیزد.»
      

یادداشت‌ها

          خسی در میقات، یکی از بهترین تعبیراتی است که در عمرم شنیدم. تعبیر جالبی که جلال آل احمد برای خودش در نظر میگیرد در سفرش به سرزمین حجاز. 
نکته مثبتی که میتوان از این کتاب استخراج کرد این است که در ابتدای کتاب، خودت را در میان آن اتوبوس کاروان که همه نوع قشر مردم در آن حضور دارند در نظر میگیری و تا آخر، در جمعیت هستی. کاروانی که همه قشر مردم، اعم از پولدار و فقیر و سیاه و سفید در آن وجود دارد و در پایان سفر اصلا توجهی به رنگ پوست بغل دستی ات نداری و یا حتی نمیدانی این شخصی که الآن کنار من نشسته، جیبش پر از اسکناس است یا اجاره خانه اش عقب افتاده و صاحبخانه او را جواب کرده. این را میتوان هنر جلال آل احمد دانست که هر آنچه از ذهنش بر می‌خیزد را کمی آراسته می‌کند و لباس زیبا بر تنش می‌کند و عطر ملایمی بر بدنش میزند و او را به روی کاغذ پیاده می‌کند. 
جلال دقیقا در برهه ای از زندگی اش به سفر حج میرود که کاملا به آن احتیاج داشته. به قول خودش قبل از سفر تفکراتی به سراغش می آید و حتی "این آخریها مهر زیر پیشانی نمی‌گذاشتم و همین شد مقدمه تکفیر"
شاید بعد از خواندن کتاب، این حال به شما دست دهد که جمع کنیم و برویم حج و خانه خدا را زیارت کنیم. ولی بعدش این بیت شعر را هم مرور کن: 
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی!
دوباره سعی کن این کتاب را بخوانی، تا در نتیجه برسی به متن اول کتاب که از علی بن عثمان هجویری و از کتاب کشف المحجوب است برسی. این را باید قبول داشته باشی و بعد به حج بروی! جلال خیلی زیبا سفرنامه اش را نوشته. اول کتاب با حالات مختلف وارد میشود و در نهایت نتیجه واحد از مباحث گوناگون.
        

13

          جالب توجه، برایم نگاه و استفاده گسترده‌تر جلال نسبت به این سفر بود. همان که خودش در پایان کتاب گفت: سفر از سر کنجکاوی.
سرک کشیدنش  به آثار و مکان  های تاریخی، روزنامه و کتاب فروشی ها، و محله‌ها. یک‌نگاه فرهیختگانه.

ایده ها و راه حل هایش هم منطقی بود؛ راه حل نجات و گسترش حج را، تشکیل  بین الملل اسلامی ، متشکل از تمام کشورهای اسلامی  و اداره حج از طریق آن مدانست و جای جای کتاب از این ایده یادکرده و راهکارش را جزئی ارائه داده بود.
کتاب از واژگان ناآشنا خالی نیست.
از کتاب سفرنامه هدایه السبیل فرهادمیرزا هم نام برده .
چیزی که نسبتا زیاد به چشم میخورد توجه جلال به زن‌ها و کشف زیبایی شان در این سفر است؛ نگاهی ریز بینانه و نکته سنج.
برایم دو چیز عجیب بود: سطح تمول مالی‌شان، که در سال ۱۳۴۳ آنقدر پول داشته اند که مستطیع حج شوند، نه فقط خودش بلکه خواهر و شوهرخواهر هایش( در جستوجو به هنگام مطالعه این کتاب دریافتم پدر جلال روحانی بوده، و آیت‌اله طالقانی پسرعمویش!) و دوم کوتاه بودن سفرشان! با اینهمه معطلی و بی برنامگی که جلال در کتاب از آن مینالد، سفرشان سر هم یکماه هم نمیشود و ۲۳ روزه سرهم می‌آید! حال که امروزه حج واجب ۳۰ روز به طول می انجامد! 

کتاب از نگاه معنوی ، و کلام نغز خالی نبود.
جلال بیشتر به بیان و توصیف شرایط اجتماعی ،  محیطی ، سیاسی و جغرافیایی اماکن پرداخته بود و مقایسه  و تطبیق آنها با صدر اسلام.

درکل خواندش خالی از لطف نیست.
برخی جاها حس میکردم جلال انقدر عمیق سخن میگویند و فکر میکند که من از درک آن ناتوانم   ، و میگذشتم.
کتاب از آن دسته کتابهایی بود که هرچند کم حجم بود اما در دستم کش آمد و به بدبختی و اجبار تمامش کردم.
خیلی از زبان کتاب لذت نبردم. میشود گفت اصلا! زبان بیان حلال در این کتاب با کتابهایی که پیش از این ازو خوانده بودم کاملا فرق میکرد، ثقیل بود و دشوار.
        

0

سودآد

1403/8/19

سفر کردم ک
          سفر کردم که از یادم بری دیدم نمیشه...

جلال درونم میگوید: رواق کتاب امام رضا که جای این روشن فکر بازی ها نیست. بنشین زیارت امین الله ات را بخوان. آمده ای چسبیده ای به این کتاب ها که چه؟!که آهای ملت!من حتی اینجا هم دست از سر فرهنگ بر نمیدارم.که حتی حالا هم که این همه راه گز کرده ام تا از آن کنج عزلت خود فرار کنم،باز هم باید سفری در کتاب ها داشته باشم.یا نه گفته ای بگذار حالا که به پابوس آقا آمده ام.یک تُکِ پا تا مکه هم بروم دست بوسی خدای آقا.
اصلا مگر حج، جای روشن فکر بازی بود که تا آنجا رفتی ها؟؟خودت بدتر از منی. اما نه، جلالی که که من میشناسم خیلی بهتر از من است.من فقط نسخه  ضعیف شده ی توام. خیلی ضعیف شده و معیوب ات.
آنجا شرطه ها مزاحمت بودند. اینجا هر دفعه یک نفر با  یک دسته پر دار سبز می آید سمتم.مدام تو را از من می‌گیرد.آنجا تو ساعت ها منتظر می ماندی تا اتوبوس بیاید.اینجا من ساعت ها منتظر، پشت در رواق می ایستم تا بگذارند دوباره به میقات بیایم.
تو •خسی •هستی که به میقات آمده. من •هیچم•. حالا اینجا، در این رواق، وعدگاه هیچ و خس است. عجب ترکیبی!.
جلال جان!هر چه سعی کردم نشد  تصور کنم در آن لباس احرام،سیبیل نداشته باشی یا کلاه برت فرانسوی ات بر سر نباشد .پس تو برای من جلالی هستی  با لباس احرام به تن، با کلاه برت فرانسه بر سر و با سیبیل پر پشت.
راستی جلال، اگر این روز ها بودی چه فکری می‌کردی ؟در کدام سمت ایستاده بودی؟ هنوز هم این روحیه سرکش،که یک چرا می‌چسباند اول بدیهیات جهان وکل منطق وعقیده آدمی را زیر و رو می‌کند  داشتی؟ یانه،تو هم چرتکه ای در دست می گرفتی، حساب سر انگشتی می‌کردی ،می دیدی کدام طرف برایت میچربد همانجا را ول نمی کردی؟
اما نه جلالی که من میشناسم زیر بیلیت کسی نمی رود.
جلال جان آمده ام اینجا تا فراموشت کنم. تا فقط در لحظه زندگی کنم.تا جرعه جرعه زندگی را بچشم.• سفر کردم که از یادم بری• اما نشد. نتوانستم.میخواستم مثل تو،که در سعیِ صفا بی•خود• شدی. من هم ،بی •خود• شوم.به گوشه صحن انقلاب پناه بردم. خودم را بین جمعیت جا زدم.گفتم دیگر •خود•ی ندارم. •من•ی وجود ندارد.
 کبوتری بین جمعیت بود.او هم میخواست لابد خود را فراموش کند. مردی دنبالش افتاد. نمیتوانست پرواز کند.آدمها را یکی یکی رد کرد.گفتم نکند بیایی سمت من ؟؟من میخواهم گم شوم .نباید پیدایم کنی. آرام راهش را کج کرد. خیالم راحت شد. 
یکدفعه ،از کنج دیوار آمد کنارپایم ایستاد. نگاه کرد. زل زد به چشم هایم.لو رفته بودم. آرام گرفتمش. به چشمهایش زل زدم.نتوانستم تحمل کنم .دادمش دست خادمی.
 گریه ام گرفته بود.
باید برگردم به هتل،نباید پیدایم میکردی کبوتر. باید برگردم. باید سوغاتی بخرم و •بعد هم بروم بمیرم*•.

*📚دید و بازدید 
*🖊️جلال آل احمد 



        

2

          بسم‌الله 
پانزده شانزده ساله که بودم، وقتی از خانه‌ی کسی بیرون می‌آمدیم مادرم از نقش پرده‌هاشان می‌گفت و پدرم از متراژ تخمینی خانه. خواهرم از طعم هلی که توی غذا حس کرده بود و من؛ فقط عنوان کتاب‌های توی کتابخانه‌ یادم مانده بود.
هنوز هم معتقدم که وقتی کسی کتابی را به شما معرفی می‌کند، در واقع پسورد قلبش را به شما داده. می‌توانی آن کتاب را بگیری جلوی صورتت؛ ازش سوال کنی که ای آیینه! ای آیینه! کسی که تو را معرفی کرد، چگونه دنیا را می‌بیند؟
من این سوال را از جلال آل احمد کردم و او مرا با حوصله برد تا وسط عربستان سال ۴۲. همراه با او پاهایم توی دمپایی‌های اندونزیایی تاول زد، توی سعی از حال رفتم و از بوی تعفن حکومت سعودی که توی اقامتگاه‌های کثیف و شلوغ حجاج پیچیده بود، عق زدم.
او برایم از لزوم یک تشکیلات بین‌المللی برای مدیریت حج گفت تا اینقدر از اسهال و گرما و تراکم جمعیت کشته و زخمی ندهیم و از عدم ساماندهی اسراف و حیف و میل گوشت‌های قربانی نالید. از سایه تاریک و پیش‌رونده کمپانی آرامکو گفت بر روی تمام لوازم و ادوات طواف و زیارت. بیچاره الان در آن گور بی‌سنگشْ خبر ندارد آن سایه موهوم چه چاه ویلی شده برای عربستان؛ عربستان سعودی! اصلا کدام کشور اینقدر زبون و بدوی مانده که اسم و فامیل حکومتش را بگذارند روی نقشه جغرافیا. مثل اینکه بگویی کشور ایالات متحده بایدن؛ مخفف هم بنویسندش U.S.B! 
دارم مثل جلال می‌نویسم. بقول خودش: مرتب باشم!
این جملات از دهان شخص دیگری ‌هم به گوشم خورده بود. خصوصا بعد از فاجعه منا. هم‌آنکس که خوانش خسی در میقات، به ترقیب او بود؛ سیدعلی حسینی خامنه‌ای.

نسخه صوتی کتاب را از طاقچه شنیدم به ۱۰۰ هزارتومان. در حالیکه نسخه رایگانش در ایرانصدا  بود. اما می‌خواستم از یک خوانش با کیفیت استودیویی محظوظ شوم. می‌شد اگر راوی چندبار مُحرِم را مَحرَم نمی‌خواند. حتی نرفته بود یک سرچ خشک و خالی بکند که ببیند یوم‌الترویه چیست که به تاکید تِرَویه نخواندش! تفاوت سوره حَجرات و حُجرات بماند.

پ.ن عکس: یادداشت مقام معظم رهبری در مورد جلال آل احمد 
        

0

          عید قربان هست و موسم حج یاد کتاب «خسی در میقات» جلال آل احمد افتادم. سالها پیش خوندم نمیدونم شاید بیش از بیست سال پیش. جزو کتابهای همیشه خواندنیست. بعضی کتابها قدیمی نمیشن مثل کتاب تاریخ. جلال سفرنامه حج خودش رو در سال ۱۳۴۳ برشته تحریر درآورده. قدیمها مرسوم بود قبل از تشرف به حج روشنفکران این کتاب رو تورقی میکردن.
حالا به بهانه عید قربان قسمتهایی رو به اختصار اینجا میارم:

چهارشنبه دوم اردیبهشت ۴۳ (عید قربان)
« و چادرها عجب زیباست. از دو سه روز پیش از مراسم عرفات چادرها را میزنند بانتظار حجاج و بعدهم که حضرات رفتند دو سه روز دیگر سرپاست تا برسند و جمعشان کنند. وسطشان گشتی زدم. عین کشتی های واژگونه. و طناب ها پاروها. و بجای آب، در شن فرو رفته.»

«برای خودم توجیه می کردم که این کشتار یک روزه شاید در اصل وسیله ای بوده است برای جلوگیری از کشتار آدمیزاد. و برگردیم به قربانی ابراهیم پسرش را... این درست. توجیه را بهرصورت میشود کرد. اما وضع مسلخ، به آن صورت فضاحت است. و یک دم دیدنش بزرگترین تبلیغ است برای سبزی خواری. »

پنجشنبه ۳ اردیبهشت ۴۳
«یادم رفت بنویسم که روز عید قربان هم صبح توپ انداختند در منی و هم ظهر بجای اذان. سه تا توپ. یعنی که عید اضحی. و حکومت سعودی روی زمینه سبز پرچمش یک شمشیر گذاشته و بالاش نوشته لا اله الا الله و بعد بعنوان اعلام عید قربان توپ می اندازند. و من درمانده ام که یعنی چه؟ تو که شمشیر زیر لااله الا الله گذاشته ای یعنی می خواهی بگویی اسلام به شمشیر دنیا را گرفت؟ که این حرف را هم فرنگی در دهان تو گذارده. و بعد، در آن اسلامی که به شمشیر دنیا را گرفت بهرصورت تو کاره ای نبودی حضرت! یک قبیله وهابی، صاحب اراضی نفت خیز، و حالا پرده دار کعبه! تو به طفیلی کمپانی آرامکو هاشمی ها را اخراج کردی و اکنون فقط لوله بان نفتی و دیگر هیچ.»

#خسی_در_میقات
#جلال_آل_احمد
        

1

          پیشتر از جلال مدیر مدرسه، غرب‌زدگی، سفر به ولایت عزرائیل و چند داستان کوتاه خوانده بودم. خیلی به دلم ننشستند، برای همین هم تمایل چندانی به خواندن باقی کتاب‌هاش نداشتم اما وقتی قصد کردم کتاب‌هایی پیرامون حج بخوانم، خواندن «خسی در میقات» اجتناب ناپذیر بود. با این حال از همان شروع کتاب علیرغم سوءظنم، با روایت جلال همراه شدم و تا آخرش را در زمان کوتاهی خواندم.
اینکه چرا از خسی در میقات خوشم آمد؛ شاید بشود برایش این چند دلیل را تراشید. اول این که برخورد جلال به عنوان یک روشنفکر نه‌چندان معتقد با سفر حج،‌ از اضطرابم برای سفر پیش‌رو کم می‌کرد. دوم اینکه طنز جلال را بیش از کتاب‌های دیگرش در اینجا دیدم و سوم هم اینکه جزئیات جذابی در دل روایات بود که شیرینی آن را چندچندان می‌کرد.
با این همه، پرش‌های روایت و یکنواخت نبودن آن و نگاه و رفتار روشنفکرمأب جلال، آن‌جاها که از حد شرع خارج می‌شد، دل من را می‌زد که اینها نیز خاصیت جلال است انگار.
در نهایت، فکر می‌کنم خسی در میقات واقعا کتاب دلنشینی خواهد بود برای هرکس که سفرنامه دوست دارد، تاریخ می‌خواند و حج برایش یک پدیده جذاب است. بخوانیدش و لذت ببرید.
        

17