نقشه هایی برای گم شدن

نقشه هایی برای گم شدن

نقشه هایی برای گم شدن

ربکا سولنیت و 3 نفر دیگر
3.7
60 نفر |
26 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

19

خوانده‌ام

95

خواهم خواند

74

شابک
0000000061574
تعداد صفحات
212
تاریخ انتشار
1399/8/24

توضیحات

        نقشه هایی برای گم شدن، مجموعه جستارهای ربکا سولنیت است و سولنیت را از ۲۵ نویسنده ژرف اندیشی می دانند که نگاه خوانندگانش به زندگی را تغییر می دهد. دغدغه ی او چه در جایگاه نویسنده، چه در مقامِ کنشگر اجتماعی، پژوهشکده دانشگاهی یا بوم شناسی فمنیست، حرکت و یک جا نماندن است، دعوت به سفر، مسافر ماندن و نرسیدن.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به نقشه هایی برای گم شدن

نمایش همه

یادداشت ها

محدثه

1403/4/21

          راستش را بخواهید اگر از من بخواهند در یک جمله موضوع این کتاب را بگویم، نمی‌توانم. حتی یک پاراگراف، یا یک متن یک سخنرانی چند دقیقه‌ای یا حتی چند ساعته.
من واقعا نمی‌دانم موضوع این کتاب چیست. 

نقشه‌هایی برای گم شدن را چند ماه پیش شروع کردم، نتوانستم بیشتر از بیست، سی صفحه بخوانم، رهایش کردم. اگر هم‌خوانی با دوستان ناداستان نبود به این زودی‌ها سراغش نمی‌آمدم؛ اما باز هم دچار همان حس شدم. من اصلا این را نمی‌فهمم. باز کتاب را رها کردم. بعد از چند روز این بازخورد را از دیگران هم دیدم‌. خودم را دلخوش کردم به اینکه من در عدم درک این کتاب تنها نیستم.
‌
‌وقتی یک هفته مهلت خواندن کتاب تمدید شد، خودم را مجاب کردم که باید در این فرصت کتاب را بخوانم، به یک روش جدید. البته این روش آنقدرها هم جدید نیست. من اهلش نیستم. من همانقدر که خواندن این کتاب را نمی‌فهمیدم، شنیدن بقیه‌ی کتاب‌ها را هم نمی‌فهمم. من اهل پادکست و کتاب صوتی نیستم، تمرکزم سریع به هم می‌خورد و همین‌طور که داستان پیش می‌رود، من در ذهنم خودم در دنیای دیگری سفر می‌کنم. 
‌
ربکا سولینت درباره‌ی همه‌چیز و هیچ چیز صحبت می‌کند، از طبیعت آمریکا تا سرخ‌پوست‌ها و قبایلی که با استعمارگران اسپانیایی روبرو شدند، از نقشه‌های ابتدایی از قاره‌ها تا خودکشی یک از دوستانش و حتی حیوانات در خطر انقراض. در همه‌ی این‌ها انگار می‌خواست یک‌چیز را بگوید:" چرا نشانه‌هایی می‌گذاریم که گم نشویم، گم شدن اشکالی ندارد."

البته نمی‌دانم آن چیزی که من فهمیدم درست است یا نه. من حالا از این کتاب فقط چند مورد که بالاتر نوشتم یادم مانده، و با توجه به اسم کتاب این نتیجه‌گیری از کتاب را کردم.

بهترین بخش کتاب سخن ناشر بود، چرا که با تعریف جستار خیال من را راحت کرد، ایرادی ندارد که این کتاب را درک نمی‌کنی، این‌ها تجربیات شخصی نویسنده است و قرار نیست من را متاثر کند، من باید به ساختار مدام در حال تغییر جستار توجه کنم.
‌
        

6

          [نوزده از صد] 

بعضی کتاب‌ها ناز زیاد دارند. و برای لذت‌بردن ازشان باید ناز بکشی. نقشه‌هایی برای گم‌شدن از اینطور کتاب‌ها بود برای من. اولین بار، سال ٩٩ یعنی همان‌موقع که منتشر شد، توی کتابفروشی هم را دیدیم. من قبل‌ترها از توییت‌های نیما اشرفی شناخته بودمش. یکی دو کلمه می‌انداخت توی توییت و درباره‌ی ترجمه و معادلشان بحث می‌کرد و من و لابد خیلی‌ها که می‌خواندیم، خواستگار کتابش می‌شدیم. سال ٩٩ که دیدمش ولی مواجهه‌مان جالب نبود. نازش زیاد بود و از خط می‌زد بیرون. حرف هم را نمی‌فهمیدیم و خلاصه، وصلت سر نگرفت.
این‌بار که با یک وقفه‌ی چهارساله به سراغش رفتم، نمی‌دانم کداممان فرق کرده بودیم که آنقدر به نظرم دلپذیر می‌آمد. 
نقشه‌هایی برای گم‌شدن را نمی‌شود خلاصه کرد. نمی‌شود خط محتوایی‌اش را توضیح‌ داد و اصلاً حیف است اگر چنین کنی. برای لذت‌بردن از این کتاب باید کمی غمگین و دیوانه بود به نظرم. دقیق‌شدن در پدیده‌ها، فلسفیدن و غرق‌شدن، لازمه‌اش همین غم و سکون درونی است. وگرنه به خودت می‌آیی می‌بینی اینهمه موشکافی سولنیت به نظرت احمقانه و کلافه‌کننده است.
من از بین همه‌ی جستارهایش جستار اول را از مابقی دوست‌تر داشتم و با اینکه یک نسخه‌ی صوتی درخشان با صدای مهسا ملک‌مرزبان از کتاب هست، من نتوانستم فقط صوتی گوشش بدهم و (در امتداد نازدار بودن!) کتابی نیست که اجازه بدهد فقط بشنوی‌اش و مجبورت می‌کند خط‌ها را با دقت بخوانی و عبور نکنی.
حسرت اینکه آنقدر هنر مدرن نمی‌فهمم که با بعضی جستارها همذات‌پنداری کنم هم حین خواندنش با من بود ولی با اینهمه، تماشای آثار در کیوآرکد کتاب، لذت‌بخش بود. 



        

27

          امروز نقشه‌هایی برای گم شدن را تمام کردم. 
یقینا اینطور شنیدن کتاب حین انجام کارهای روزمره خیلی دقیق و جزئی نبود، ولی به قدر نیازم، کتاب برایم آورده داشت.
به نظرم نقطه طلایی کتاب ماجرای آن نابینا بود که کمک می خواست و اشاره نویسنده به لطف کمک خواستن.
 و مهمتر از آن اشاره به این نکته که ما دانسته هایی داریم که خبر نداریم که آنها را می دانیم و برای همین از ارزش آنها غافلیم.
 و بازهم مهمتر از هر دوی اینها ماجرای نمایشگاه خلاء و تاثیر پیش فرض‌ها در شناخت حقیقی دنیا، که مرا یاد سریال تدلسو انداخت و آن منولوگ درخشان کافه در مورد کنجکاوی و قضاوت ....
در کل کتاب خیلی خوبی بود و تا اندازه زیادی از تفکر آزاداندیش نویسنده لذت بردم، اینکه نویسنده از بازماندگان یهود لهستان بود ولی مثل خیلی از هم‌کیشانش کتاب را به میدان عقده گشایی هولوکاست تبدیل نکرده بود، اینکه خودش آمریکایی بود ولی به آمریکایی های متجاوز به بغداد لقب لاشخور می داد، اینکه این همه با ساکنان بومی آمریکا همنشینی کرده بود و از فرهنگ عمیقشان گرته برداری کرده بود، همه اینها، با وجود انبوه جزییات و تنوع زیاد موضوعات مطرح شده که گاهی ذهن را پراکنده می کرد، خواندن این کتاب را برایم ارزشمند کرد.

        

3

          مشغول خواندن کتاب «نقشه‌هایی برای گم‌شدن» هستم که به این جمله‌ها می‌رسم. زیرشان خط می‌کشم و چندباره می‌خوانم: 

سیمون ویِ عارف‌مسلک به دوستی در قاره‌ای دیگر نوشت: «بیا به این فاصله عشق بورزیم، فاصله‌ای که به‌تمام‌وکمال در تاروپود دوستی تنیده، چراکه آن‌هایی که یکدیگر را دوست ندارند، فاصله‌ای بین‌شان نیست.»

ما دقیقاً برای همین به ادبیات و خواندنِ دیگری و دیگران نیازمندیم. به‌اینکه کسی پرده را کنار بزند، عینک تازه‌ای با شیشه‌های شفاف بگذارد روی چشم‌هایمان و معنایِ متفاوتی به پیش‌زمینه‌های ذهنی‌مان بدهد. ما دقیقاً به خواندن همین کلمه‌ها نیازمندیم. به این‌که جور متفاوتی به فاصله که ناشی از اشتیاق و تمایلِ ما برای نزدیکی به آن دیگری مطلوب است، نگاه کنیم و خوب بدانیم اگر که فاصله‌ای هست، دلیلش فقدان نیست. فاصله معلولِ دوری است. و دوری تحمل‌پذیرتر و مطلوب‌تر از ناداشتن است.

ما با وجود همهٔ محدودیت‌های تجربه زیسته‌مان در کنار محدودیت‌های جغرافیایی و زمانی به ادبیات احتیاج داریم تا بی‌هیچ رنجِ تجربه‌کردن یا مبتلاشدنی، به‌لطفِ کلمه‌های دیگری بدانیم همهٔ آن‌چیزی که رنج مکرر و غمی تمام‌نشدنی تلقی می‌شود، آن‌قدر هم اندوهِ جانکاهی نیست؛ اگر طورِ دیگری به آن نگاه کنیم.

و همهٔ ما به «طورِ دیگری نگریستن» بیشتر از هر وقتی نیاز داریم و اگر ادبیات نباشد، ما کجا و چطور، این طور دیگر و متفاوت را یاد بگیریم؟ 

در نتیجه؛
زنده‌باد ادبیات...
زنده‌باد فاصله... 
چرا‌که اگر فاصله‌ای هست، یعنی دیگری‌ِ مطلوبی، اشتیاقی، خواستنی، حضوری و دوستی‌ای در لحظات زیستن‌‌مان جریان دارد و  نبض حضورش در عمیق‌ترین جایِ دلِ ما در حال تپیدن است.
.
        

13