یادداشت فاطمه بهروزفخر
1402/8/21
3.7
26
مشغول خواندن کتاب «نقشههایی برای گمشدن» هستم که به این جملهها میرسم. زیرشان خط میکشم و چندباره میخوانم: سیمون ویِ عارفمسلک به دوستی در قارهای دیگر نوشت: «بیا به این فاصله عشق بورزیم، فاصلهای که بهتماموکمال در تاروپود دوستی تنیده، چراکه آنهایی که یکدیگر را دوست ندارند، فاصلهای بینشان نیست.» ما دقیقاً برای همین به ادبیات و خواندنِ دیگری و دیگران نیازمندیم. بهاینکه کسی پرده را کنار بزند، عینک تازهای با شیشههای شفاف بگذارد روی چشمهایمان و معنایِ متفاوتی به پیشزمینههای ذهنیمان بدهد. ما دقیقاً به خواندن همین کلمهها نیازمندیم. به اینکه جور متفاوتی به فاصله که ناشی از اشتیاق و تمایلِ ما برای نزدیکی به آن دیگری مطلوب است، نگاه کنیم و خوب بدانیم اگر که فاصلهای هست، دلیلش فقدان نیست. فاصله معلولِ دوری است. و دوری تحملپذیرتر و مطلوبتر از ناداشتن است. ما با وجود همهٔ محدودیتهای تجربه زیستهمان در کنار محدودیتهای جغرافیایی و زمانی به ادبیات احتیاج داریم تا بیهیچ رنجِ تجربهکردن یا مبتلاشدنی، بهلطفِ کلمههای دیگری بدانیم همهٔ آنچیزی که رنج مکرر و غمی تمامنشدنی تلقی میشود، آنقدر هم اندوهِ جانکاهی نیست؛ اگر طورِ دیگری به آن نگاه کنیم. و همهٔ ما به «طورِ دیگری نگریستن» بیشتر از هر وقتی نیاز داریم و اگر ادبیات نباشد، ما کجا و چطور، این طور دیگر و متفاوت را یاد بگیریم؟ در نتیجه؛ زندهباد ادبیات... زندهباد فاصله... چراکه اگر فاصلهای هست، یعنی دیگریِ مطلوبی، اشتیاقی، خواستنی، حضوری و دوستیای در لحظات زیستنمان جریان دارد و نبض حضورش در عمیقترین جایِ دلِ ما در حال تپیدن است. .
(0/1000)
1402/8/21
1