یادداشت فاطمه بهروزفخر

                مشغول خواندن کتاب «نقشه‌هایی برای گم‌شدن» هستم که به این جمله‌ها می‌رسم. زیرشان خط می‌کشم و چندباره می‌خوانم: 

سیمون ویِ عارف‌مسلک به دوستی در قاره‌ای دیگر نوشت: «بیا به این فاصله عشق بورزیم، فاصله‌ای که به‌تمام‌وکمال در تاروپود دوستی تنیده، چراکه آن‌هایی که یکدیگر را دوست ندارند، فاصله‌ای بین‌شان نیست.»

ما دقیقاً برای همین به ادبیات و خواندنِ دیگری و دیگران نیازمندیم. به‌اینکه کسی پرده را کنار بزند، عینک تازه‌ای با شیشه‌های شفاف بگذارد روی چشم‌هایمان و معنایِ متفاوتی به پیش‌زمینه‌های ذهنی‌مان بدهد. ما دقیقاً به خواندن همین کلمه‌ها نیازمندیم. به این‌که جور متفاوتی به فاصله که ناشی از اشتیاق و تمایلِ ما برای نزدیکی به آن دیگری مطلوب است، نگاه کنیم و خوب بدانیم اگر که فاصله‌ای هست، دلیلش فقدان نیست. فاصله معلولِ دوری است. و دوری تحمل‌پذیرتر و مطلوب‌تر از ناداشتن است.

ما با وجود همهٔ محدودیت‌های تجربه زیسته‌مان در کنار محدودیت‌های جغرافیایی و زمانی به ادبیات احتیاج داریم تا بی‌هیچ رنجِ تجربه‌کردن یا مبتلاشدنی، به‌لطفِ کلمه‌های دیگری بدانیم همهٔ آن‌چیزی که رنج مکرر و غمی تمام‌نشدنی تلقی می‌شود، آن‌قدر هم اندوهِ جانکاهی نیست؛ اگر طورِ دیگری به آن نگاه کنیم.

و همهٔ ما به «طورِ دیگری نگریستن» بیشتر از هر وقتی نیاز داریم و اگر ادبیات نباشد، ما کجا و چطور، این طور دیگر و متفاوت را یاد بگیریم؟ 

در نتیجه؛
زنده‌باد ادبیات...
زنده‌باد فاصله... 
چرا‌که اگر فاصله‌ای هست، یعنی دیگری‌ِ مطلوبی، اشتیاقی، خواستنی، حضوری و دوستی‌ای در لحظات زیستن‌‌مان جریان دارد و  نبض حضورش در عمیق‌ترین جایِ دلِ ما در حال تپیدن است.
.
        
(0/1000)

نظرات

این کلمات و عبارات فقط از کسی برمیاد که در ادبیات غرق شده باشه....