سعیده بهادری یکتا

سعیده بهادری یکتا

@Yekt4

0 دنبال شده

24 دنبال کننده

yekt4
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه

4

        شاید همه چیز با مرگ ناصری آغاز شد، شاید همه چیز با نان آغاز شد، نان که بوی شرافت می دهد. نان که در آلمان معلوم نیست از چه درست می شود وقتی جلوی در نانوایی هایش هیچ وقت کامیون هایی که آرد می آورند نایستاده اند. شاید همه چیز با انقلاب آغاز شد، اما هیچکس نمی داند انقلاب از کجا آغاز شد. شاید همه چیز با یک عکس آغاز شد و شاید ها و شاید ها... اما چه فرقی می کند؟ حالا دیگر آغاز چه اهمیتی دارد وقتی که زمان برنمیگردد و با گذشتش تنها حسرت و پشیمانی بر دل آدم می گذارد که "کاش بر نمی گشتم" از دیوار، از آلمان از هرکجا.
نکته ی جالب این داستان برای من، عدد "چهار" بود که در بارها و بارها تکرار می شد و در جای جای داستان خودنمایی می کرد. چهار سالی که مجید در آسایشگاه روانی بود، چهار پرتقالی که اسد سرِ صبر پوست کنده بود و خورده بود، چهارشنبه ساعت 4 که قرار بود اتفاق مهمی بیفتد، کادیلاک سویل فریدون امانی که فقط چهارتای آن در ایران بود و چهار برادر : مجید، سعید، اسد و ایرج که همه و همه میخواهند بگویند: فریدون سه پسر داشت و مادر چهار انگشتش را بالا بگیرد و پدر بگوید "فریدون توی شاهنامه را می گویم بانو!" حتی داستان در چهار بخش روایت می شود که دیگر جای شبهه ای نماند که فریدون...به راستی چند پسر داشت؟
      

10

        "بنی آدم" را با ذوق خاصی شروع به خواندن کردم چرا که کتابی جدید بود از "محمود دولت آبادی" و در آن داستان هایی بود که تا پیش از خواندن انتظار نداشتم آنقدر جدید باشند؛ مربوط به دو یا سه ماه گذشته! چیزی که در کتاب جلب توجه می کرد شکست ساختار دستور زبان مرسوم بود که با توجه به مهارت و اسم و رسم نویسنده، آدم نمی داند به کاری که کرده ایراد بگیرد یا عادت نداشتن خودش به این نوع از افعال عجیب و دستکاری زمان افعال و بوجود آوردن ساختارهایی که تا پیش از این دیده نشده اند. 
چند داستان اول درون مایه تخیلی دارند، بعدی ها فقط یادداشتِ پاره ای از مشاهداتند بدون هیچ هدفی اما در انتها دو داستان آخر "چوب خشک بلوط" و "اتفاقی نمی افتد" خواننده را به وجد می آورد که این همان "دولت آبادی" است و کتاب را اشتباه نخریده است. 
نکته دیگری که توجه من را جلب کرده بود، سردرگمی آدمهاست که در بیشتر داستان ها به چشم میخورد. اینکه افراد چیزی در دل دارند که به زبان می آید اما نمی آید. کاری می خواهند بکنند که معلوم نیست می کنند یا نمی کنند. این تعلیق میان خیال و واقعیت در بیشتر داستان ها (مخصوصا داستان های اولی) بسیار پررنگ است. این که انگار هرچیزی حق ورود به دنیای واقعی را نداشته باشد. 
همچنین در داستان پایانی "اتفاقی نمی افتد" (که از نظر من بهترین داستان کتاب هم بود) نکته ی برجسته این بود که اگر فیلم را به عنوان مجموعه ای از چیزهایی که در حال رخ دادن و هم دیده شدن هستند در نظر بگیریم، داستان می تواند مجموعه ی چیزهایی باشد که رخ داده اند و رخ نداده اند. برتری داستان در این است که می توان آن سوی وقایع و آن نیمه دیگر اتفاقات که انجام نشده اند اما احتمال رخدادشان می رفت را نشان دهد. می دانم که یادداشتم کمی پیچیده شد و از پس جمله بندی هایش به خوبی برنیامده ام اما می دانم که اگر کتاب را بخوانید حتما منظور من را متوجه خواهید شد!
      

3

        علی کرمی را دوست دارم. و دوست داشتن نویسنده شرط مهمی است برای دوست داشتن نوشته هایش. "پیاله ای چای بنوش!" مجموعه داستان های مینیمال است با همان سبک عجیب نوشته های کرمی. سبکی که برای من که چند سال است وبلاگ نویسنده را دنبال می کنم چندان عجیب نیست اما به چشم خوانندگانی که برای اولین بار با نوشته های او روبرو می شوند عجیب و غیر قابل درک می آید. در نوشته های کرمی هر چیزی ممکن است و در هر خط انتظار تمام اتفاق های باور نکردی و غیر طبیعی می رود. پیچیدگی ذهنی علی کرمی در بلند ترین داستان این مجموعه یعنی "هپروت" کاملا مشخص می شود. 
این کتاب، از جمله کتاب هایی است که شاید همه دوستش نداشته باشند اما کسانی که دوستش بدارند، می دانند که بی شک نویسنده ای بسیار باهوش دارد.

یک روز با او
گفتم وقت هایی هست مثل حالا که دیگر چیزی برای گفتن نمی‌ماند. و گفتم این جور وقت‌ها دو کار می‌شود کرد: یک اینکه یکدیگر را در آغوش بگیریم و سکوت کنیم. دو اینکه یکی‌مان پیش دستی کند و از آن یکی بپرسد: دیگه چه خبر؟!
پرسید: دیگه چه خبر؟!

[از متن کتاب
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها