یادداشت سعیده بهادری یکتا

        حمیدرضا صدر...مردی پر از زندگی
من تا پیش از خواندن این کتاب هیچ آشنایی با روحیه‌ی او نداشتم. از آن‌جایی که چندان طرفدار دو آتشه‌ی فوتبال یا فیلم‌های سینمایی نبودم، تنها حین عوض‌کردن کانال‌ها شاید چهره‌اش را دیده بودم و طرز حرف‌زدن هیجان‌زده‌اش را همراه با حرکات اغراق‌شده‌ی دستانش
کتاب را در یکی از صفحات اینستاگرامی دیدم. یکی از کسانی که دنبال میکنم و به سلیقه‌اش اعتماد دارم مشغول خواندن آن بود، بی هیچ حرف اضافی. نمیدانم چه‌طور شد که تصمیم گرفتم من هم این کتاب را بخوانم. یک روز بعد از ساعت کاری از شرکت روانه‌ی «افرا کتاب» شدم و در همان بدو ورود کتاب را برداشتم. خانم فروشنده که بسیار عزیز و صمیمی‌ست گفت امروز تولد آقای صدر است...عجیب بود. برای من که به نشانه‌ها باور دارم نشانه‌ای بود که باید این کتاب را بخوانم و از خواندنش هم لذت خواهم برد. و حقیقت این است که همین‌طور شد...نشانه‌ها مثل همیشه درست بودند
موقع خروج از افرا کتاب، خانم فروشنده گفت، برو، برو غمنامه‌ی اورنج کانتی را بخوان و ببین که چه گذشته به آقای صدر...
خواندم. فهمیدم چه گذشته، چه گذشته به آقای صدر، دختر، همسرش، خانواده‌اش... و تمام ما
مرگ چیز غریبی‌ست. نوشتن و خواندن از آن هم ترسناک است و هم لذت‌بخش
هم باور نکردنی‌ست و هم سخت واقعی
خواندن کتاب را به همه پیشنهاد می‌کنم. مخصوصا کسانی که شوق زندگی دارند، یا کسانی که شوق مرگ دارند و یا کسانی که در بند روزمرگی محصور شده‌اند.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.