دلباخته (حس و حساسیت)

دلباخته (حس و حساسیت)

دلباخته (حس و حساسیت)

جین آستین و 1 نفر دیگر
3.3
106 نفر |
30 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

254

خواهم خواند

92

شابک
9786009661671
تعداد صفحات
432
تاریخ انتشار
1396/5/10

توضیحات

        کتاب حاضر، داستانی کلاسیک از نویسنده معروف جهان است.  در این داستان مرد ثروتمندی به نام آقای «دشوود» که در آستانه مرگ قرار دارد، تمامی ملک و املاکش را به پسر ارشد خود، «جان» که از همسر اولش است می دهد، اما در مقابل از او می خواهد که مراقب دخترانش، «الینور»، «ماریان» و «مارگارت» نوجوآن که از همسر دوم او هستند، باشد و مخارج آن ها را به طور کامل بپردازد.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

عقل و احساس

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به دلباخته (حس و حساسیت)

یادداشت ها

          در دبیرستان خونده بودمش، اما چون می‌خواستم یه بار دیگه به‌ترتیب آثار جین آستین رو بخونم تا بتونم روند تحول نثرش رو درک کنم دوباره خوندمش. بین آثاری که از جین استین خوندم این کتاب خیلی محبوبم نیست و شاید این واقعاً به‌خاطر اینه که هنوز خیلی نثرش پخته نشده، چون هم‌زمان دارم «اما» رو هم می‌خونم قشنگ می‌تونم متوجه بشم که نه‌تنها شخصیت‌های اِما رنگ‌ولعاب واقع‌گرایانه‌تر و متنوع‌تر و باورپذیرتری دارن، بلکه شیوۀ نثر جین آستین هم خیلی بهتر شده در «اما» نسبت به «عقل و احساس». اما تمام تِم‌های مهم جین آستین رو می‌شه در این کتاب هم مثل باقی کتاب‌هاش دنبال کرد. اشاره به اینکه زن‌ها فقط در صورتی که ازدواج موفقی داشته باشن می‌تونن امید به زندگی راحتی داشته باشن. البته از این جهت جین آستین پیش‌رو بوده که علاوه‌بر توجه به جنبه‌های مادی ازدواج، براش مهم بوده که شخصیت‌هاش به‌خاطر عشق هم با هم ازدواج کنند. همیشه یه پسری هست که اولش خیلی عاشق‌پیشه و جالب و احساساتیه (اینجا ویلوبی) که در نهایت بااینکه آدم نادرستی از آب درمی‌آمد و متوجه می‌شیم قضاوت مثبت اولیه‌مون درباره‌ش عجولانه بوده، باتوجه به شناختی که از سرگذشتش پیدا می‌کنیم می‌تونیم کمی (خیلی کم) بهش حق بدیم و از سر تقصیراتش بگذریم. (البته مثلاً کارهای ویکهام در «غرور و تعصب» به‌اندازۀ ویلوبی توجیه نشد.) همیشه یه کاراکتر مرد عاقل هم هست که اولش باز به‌اشتباه شاید بقیۀ کاراکترهای داستان نسبت بهش تصور خوبی نداشته باشن اما در آخر اونه که همه چی رو درست می‌کنه و محبوب دل‌ها می‌شه و در این داستان اون شخصیت کلنل برندون بود که در کل نشون‌دهندۀ اینه که آستین می‌خواد بهمون بگه عجولانه و احساساتی دربارۀ آدم‌ها قضاوت نکنیم. در نهایت هم جین آستین مثل همیشه تأکید می‌کنه روی جنبۀ منطقی و عقلانی و واقع‌گرایانۀ زندگی و کاراکترها در طول داستان متوجه می‌شن که تصمیماتی که از روی منطق گرفته بشن خیلی بهتر از تصمیمات احساساتی و شتاب‌زده‌اند. فکر می‌کنم الینور خیلی شبیه خود جین آستین باشه. اما در این کتاب به‌نظرم ماریان خیلی شجاع بود چون مخصوصاً اوایل کتاب نسبت به احساسات و نظراتش صادق بود و درسته که گاهی با بی‌توجهی به عرف و آداب و رسوم و حتی احساسات دیگران اونا رو می‌رنجوند و ناراحتشون می‌کرد، اما همین که صادق بود نشون از روح شجاعش داشت و به‌نظرم ماریان به همین دلیل یکی از شخصیت‌های جالب داستان‌های جین آستینه. دربارۀ ادوارد واقعاً خیلی نظر خوشی ندارم و حقیقتش ترجیح می‌دادم ازدواجشون با الینور سر نگیره.
        

3

          دومین کتابی که از جین آستین خوندم و تا حدود زیادی بیشتر از قبلی (اِما) دوستش داشتم.
هرچند بعد از دیدن فیلم اِما حس کردم راجع به کتاب کمی زیاده روی کردم و نقدم کمی دور از انصاف بود!
توی نظرات دیدم که بعضیا عقل و احساس رو کتابی سراسر خاله زنکی میدونن. منم زمان خوندنش به این مسئله فکر کردم، به اینکه چرا ارزش آدم‌ها با دارایی هاشون سنجیده میشه یا اینکه چرا تنها هدف زندگی یک آدم (البته بیشتر یک دختر) رو ازدواج میدونن؟ همون اعتراضی که نسبت به اعتقادات مادربزرگم دارم! تمام مدت فکر میکردم کتاب و نویسنده‌ای  که تا حدود زیادی سطح پایینه چرا باید تا این اندازه معروف و حتی الگو باشه؟
تا اینکه توضیحاتی راجع به نویسنده و قلمش خوندم. در واقع تمام داستان نویسنده داره این دیدگاه که در بالا بهش اشاره کردم رو نقد میکنه و اتفاقا هدفش همین بوده که خواننده به این فکر کنه چقدر انسان‌ها در اون زمان سطح پایین فکر میکردند. چقدر بی دغدغه بودند. چقدر از رسالت های اصلی انسانی دور بودند. و این نشون میده که جین آستین چقدر نویسنده قدرتمندیه که تونسته به بهترین شکل به هدفش برسه.
خوندن اون توضیحات و نگاه کردن به این دوتا کتاب با یک عینک خوشبینانه باعث شد تقریبا به این نویسنده علاقمند بشم و بخوام باقی آثارش رو هم بخونم. 
این کتاب به نظر من طنز خیلی بیشتری از اِما داشت و من جاهای طنزش رو خیلی دوست داشتم.
احساسات شخصیت‌های کتاب مخصوصا ماریان خیلی خوب توصیف شده بود و من واقعا میتونستم درکشون کنم.
چقدر بده که یک انسان افراطی باشیم و نتونیم توازن رو بین احساسات و عقلمون به وجود بیاریم. افراطی بودن در عقل یا احساس اول از همه به خودمون و در خیلی از موارد به اطرافیانمون آسیب‌های سنگین و گاهی جبران ناپذیر میزنه، هرچند رعایت اعتدال واقعا کار سختیه. 
بین امتیاز سه و چهار شک دارم ولی برای اینکه بی انصافی‌م راجع به اِما رو جبران کنم بهش چهار میدم اما در مجموع حس میکنم 3.5 بهترین امتیاز باشه براش.

در آخر باید اینو بگم که لوسی استیل خیلیییییی آدم بی‌شعور رو مخی بود ازش متنفرممممممم.
        

0