حانیه

حانیه

@the_Hanieh

8 دنبال شده

5 دنبال کننده

            یه نفر که نمی‌خواد قبول کنه بزرگ شده 🧸
          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
حانیه

حانیه

1403/11/22

1

حانیه

حانیه

1403/11/11

        بی‌خانمان
وقتی این کتاب‌و می‌خوندم دوباره به روزگار گذشته سفر کرده بودم
داشتم با خودم فکر می‌کردم کتابا تنها جاده‌هایی هستن که منو به این سفرا می‌برن، سفرهایی که من توش بوی هیزم رو حس می‌کنم و سرماش پوست تنم رو می‌سوزونه!

داستان زندگی رِمی از کودکی تا بزرگسالی خیلی زیبا توصیف شده بود
نویسنده هیچ اضافه‌گویی نکرده بود، هیچ توصیفی و واقعه‌ای زیاد و بیش از حد به‌نظر نمی‌رسید؛ به همین دلیل داستان خسته‌کننده نبود و جایی حوصلت سر نمی‌رفت
وقایع داستان انقدر قشنگ بودن که کاملا حس تعلیق بهشون داشتم
متاسفانه شخصیت‌ها به خوبی توصیف نشده بودن، تو داستان‌های کلاسیک به خلقیات شخصیت‌های داستان خیلی پرداخته میشه اما توی این کتاب برعکس بود؛
داستان غنی و پراز واقعه، ولی شخصیت‌ها پوچ!
مثلا ما هیچ ایده‌ای درمورد ناپدری رِمی نداریم چون نویسنده توصیفی ازش نداده بود.

اما درمورد خودِ داستان؛
وقتی می‌دیدم رِمی که یه بچه‌ی خام و خردسالِ داره رشد می‌کنه واقعا ذوق می‌کردم 
تو تمام لحظه‌هایی که درس و موسیقی یاد می‌گرفت شوق یادگیری تو منم زنده می‌شد!
جاهایی که دوست پیدا می‌کرد عمیقا خوشحال می‌شدم، وقتی غذای خوب می‌خورد، وقتی جای نرم و گرم می‌خوابید؛ تو تمام این وقایع منم با رِمی بودم.
شخصیت ماتیا خیلی برای من جذاب بود، رنج‌هایی که ماتیا کشیده بود قلب منو به درد میورد،
شخصیتش خیلی قشنگ و عمیق بود و به‌نظرم داستان رو چند برابر قشنگ کرده بود.
یکی دیگه از شخصیت‌های کلیدی داستان یعنی ویتالی، که یه پيرمرد خوب و مهربون توصیف شده از نظر من اصلا هم مهربون نبود!
به‌نظرم ویتالی یه پیرمرد حسود و خودبزرگ‌پندار بود
چرا؟
چون گاهی تمام شخصیت ما با یک "رها کردن " شکل می‌گیره، و دنیا وادی رها کردنِ
ازنظر من ویتالی جلوی سعادت رِمی رو گرفت و با خودخواهی تمام اون‌رو به سختی انداخت و اسمش رو گذاشت خیرخواهی.

درکل کتاب، بسیار زیبا بود
جمله به جمله‌ی کتاب برام لذت‌بخش بود، حتما بخونیدش و شمام لذت ببرید♡
      

0

حانیه

حانیه

1403/9/23

        درک نمی‌کنم که چرا جی‌کی رولینگ میگه نمی‌تونم داستان هری‌پاتر رو ادامه بدم
بعد از مردن سیریوس بلک، تمام شادی من مثل هری توی کتاب از بین رفت، همش با خودم می‌گفتم دیگه هاگوارتز بدون بلک چه جذابیتی می‌تونه داشته باشه؟
ولی بعد کتاب‌و شروع کردم و دیدم وای!
من هنوز نگران درسای هری‌ام، نگران اسنیپم که حالا استاد دفاع در برابر جادوی سیاه شده، مشتاق استاد جدید یعنی اسلاگهورنم و دوست دارم ببینم چه‌جوری معجون‌سازی یاد میده
هاگوارتز به شدت منو دلتنگ درس خوندن کرد، هرچند درسای ما کجا و درسای اونا کجا؛ ولی انگار هری‌پاتر گره خورده به درس، گره خورده به مدرسه
بیشتر از اینکه توصیف دنیای جادوگرا باشه، توصیف هاگوارتز و اتفاقاییِ که براش میفته.
حتی یه جاهایی خود هاگوارتز از هری مهم‌تره
این کتاب اطلاعات خیلی خوبی درمورد لرد سیاه داد، که به‌نظرم برای جلد بعدی که نبرد هری و لرد سیاهه خیلی لازم و به‌جا بود
توصیفات برخلاف جلد قبل، به‌اندازه و به‌جا بود و خود داستان زندگی لرد سیاه به اندازه کافی جالب و هیجان‌انگیز بود
مرگ دامبلدور آخرين ظربه‌ی روحی رو به من زد و خیلی ناراحتم کرد
خلاصه که خیلی لذت بردم

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

حانیه

حانیه

1403/9/10

        پیشاپیش عذر می‌خوام به‌خاطر کامنت طولانیم :))


سال ۲۰۱۶ من فیلم خانه‌ی دوشیزه پرگرین برای بچه‌های خاص رو دیدم، و عاشقش شدم
عاشق داستان، شخصیت پردازی، خانم پرگرین، شهر، موسیقی و خلاصه تک‌تک چیزایی که به فیلم مربوط می‌شد
حالا بعد ۸ سال برگشتم و کتابش رو خوندم و شوکه شدم!
داستانی ضعیف، کودکانه، به‌دور از جزئیات ضروری و غیرواقعی
زمین تا آسمون با فیلمش فرق داشت
جزئیات داستان و توضیحات واقعا کم بود، مثلا یه‌جایی موقع فرار از دست هیولاها نویسنده اصلا نگفته بود که چه‌جوری فرار کردن
فقط گفته بود هیولا رو پشت سرشون گذاشتن و...
خب برای من سوال می‌شد که چطور چندتا بچه نوجوان از دست یه هیولای وحشتناک فرار کردن
داستان فیلم و کتاب کاملا از هم متفاوت بود؛
فیلم به‌خوبی تقابل دنیای کودکی و بزرگسالی رو نشون می‌داد، همون سردرگمی که همه تو نوجوانی داریم، همون احساسات خاص مهارنشدنی، همه و همه به خوبی نمایش داده شده بودن
توی جلد اول کتاب هم داستان همچنان داشت خوب پیش می‌رفت ولی از جلد دوم واقعا همه‌چی خیلی آبکی و سرسری پرداخته شد
جدیتی که تو فیلم بود از جلد دوم تو کتاب نبود،
فیلم به‌مراتب ترسناک‌تر بود و بااینکه ژانرش فانتزیِ ولی اصلا برای بچه‌ها مناسب نیست

خلاصه من‌که عاشق فیلم بودم به کتاب اصلا علاقه نداشتم 🥲

      

1

باشگاه‌ها

روانچه

180 عضو

انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر

دورۀ فعال

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

حانیه پسندید.

20

حانیه پسندید.
          «نتوانست از خود آن نیرویی را بروز دهد که برآمده از ایمان بود و آن نیروهایی هم که آدمی برای تحمل ناامیدی نیازمند آنهاست، رفته‌رفته از او رخت بربستند.»

احتمالا شما هم داستان ایوب رو می‌دونید‌ و می‌تونید حدس بزنید که قراره این کتاب درباره‌ی چی باشه.

ایوبِ این قصه مردی بود به نام «مندل سینگر»، مردی خداترس و با ایمان.
مندل با همسر و سه فرزندش زندگی‌ِ معمولی‌ای داشت تا زمانی که فرزند چهارم به دنیا اومد و سختی‌هایی رو به همراه خودش آورد.
سختی‌هایی که از نظرِ مندل، مجازات خداوند بودن، هرچند نمی‌دونست چه خطایی کرده که بابتش مجازات می‌شه.

مندل و همسرش برای حل هر مشکل پا به مسیر سخت‌تری گذاشتن و روزهاشون رو با صبر و انتظار برای معجزه می‌گذروندن،
صبری که معلوم نبود نتیجه‌ای داره یا نه.

این کتاب رو دوست داشتم ولی نه برای پایانش، برای فصل دوم و اوجِ مشکلات و‌ رنج‌هاش!
خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم چرا دنیا انقدر بی‌انصافه و عدالتی وجود نداره؟
چرا بعضی از زندگی‌ها با درد شروع می‌شه و با درد بیشتری هم تموم می‌شه؟
        

49

حانیه پسندید.
          به نام او

🔹 «به یاد آور مندل. ایوب را یاد کن. برای او هم اتفاقاتی مثل مال تو افتاد. او بر زمین برهنه نشست و خاکستر بر سر ریخت و از جراحاتش چنان درد می‌کشید که مثل حیوانات روی زمین غلت می‌زد. او هم کفر گفت. که البته آن هم آزمونی بیش نبود. مندل، ما چه می‌دانیم آن بالا چه می‌گذرد. شاید اهریمن به درگاه خدا رفته و گفته: باید که مرد صالحی را فریفت. خدا هم گفته: بختت را با بنده‌ام مندل بیازما.»

🔸 جملات بالا بخشی از رمان «ایوب» نوشته یوزف روت نویسنده یهودیي اتریشی‌تبار است و به‌نوعی خلاصه و شالوده رمان به‌حساب می‌آید.
«ایوب» روایتگر زندگی مندل سینگر یهودیِ عامی است که در اواخر قرن نوزدهم به همراه خانواده‌اش در یکی از شهرهای یهودی‌نشین امپراتوری روسیه زندگی می‌کند، اتفاقات زندگی او به‌نحوی رقم می‌خورد که مجبور به مهاجرت به امریکا می‌شود و بعد جنگ جهانی و اتفاقاتی که زندگی تمام جهانیان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

🔸 رمان تمثیلی نوین از زندگی ایوبِ پیامبر است و مندل سینگر با آزمایش‌های سختی که از سر می‌گذراند و فرجام نیکی که سرآخر نصیبش می‌شود زندگیِ این پیامبر را آینگی می‌کند. روت یک داستان تمثیلی نوشته و جالب آنکه ابایی ندارد مضامین عریان مذهبی و عقیدتی خود را به‌صورت عریان و آشکار در اثر هنری‌اش بیاورد و این صراحت جای تحسین دارد البته او به هنرمندی تمام این کار را می‌کند.

🔹 این کتاب بعد از «عصیان» دومین اثری بود که از روت می خواندم، آن کتاب چندان توجهم را جلب نکرد هرچند می‌دانستم جزو اولین رمانهای روت است و طبیعی‌ست که شاهکار نباشد ولی «ایوب» را رمانی جالب‌توجه و خواندنی دیدم که مطالعه‌اش را به دوستانم توصیه می‌کنم. ضمن اینکه ترجمه آقای همتی هم خوب بود، تا پیش از این کتابی به ترجمه ایشان نخوانده بودم. و توصیه آخر اینکه اگر «کتاب ایوب» به ترجمه قاسم هاشمی‌نژاد (نشر هرمس) و «تکرار» نوشته سورن کی‌یر کگور با ترجمه صالح نجفی (نشر مرکز) را نخوانده‌اید، پیش یا پس از این رمان بخوانید تا با ایوب و آلامش بیشتر آشنا شوید.
        

13

0

حانیه پسندید.

5

حانیه پسندید.

24

0