یادداشت حانیه
1403/11/11
بیخانمان وقتی این کتابو میخوندم دوباره به روزگار گذشته سفر کرده بودم داشتم با خودم فکر میکردم کتابا تنها جادههایی هستن که منو به این سفرا میبرن، سفرهایی که من توش بوی هیزم رو حس میکنم و سرماش پوست تنم رو میسوزونه! داستان زندگی رِمی از کودکی تا بزرگسالی خیلی زیبا توصیف شده بود نویسنده هیچ اضافهگویی نکرده بود، هیچ توصیفی و واقعهای زیاد و بیش از حد بهنظر نمیرسید؛ به همین دلیل داستان خستهکننده نبود و جایی حوصلت سر نمیرفت وقایع داستان انقدر قشنگ بودن که کاملا حس تعلیق بهشون داشتم متاسفانه شخصیتها به خوبی توصیف نشده بودن، تو داستانهای کلاسیک به خلقیات شخصیتهای داستان خیلی پرداخته میشه اما توی این کتاب برعکس بود؛ داستان غنی و پراز واقعه، ولی شخصیتها پوچ! مثلا ما هیچ ایدهای درمورد ناپدری رِمی نداریم چون نویسنده توصیفی ازش نداده بود. اما درمورد خودِ داستان؛ وقتی میدیدم رِمی که یه بچهی خام و خردسالِ داره رشد میکنه واقعا ذوق میکردم تو تمام لحظههایی که درس و موسیقی یاد میگرفت شوق یادگیری تو منم زنده میشد! جاهایی که دوست پیدا میکرد عمیقا خوشحال میشدم، وقتی غذای خوب میخورد، وقتی جای نرم و گرم میخوابید؛ تو تمام این وقایع منم با رِمی بودم. شخصیت ماتیا خیلی برای من جذاب بود، رنجهایی که ماتیا کشیده بود قلب منو به درد میورد، شخصیتش خیلی قشنگ و عمیق بود و بهنظرم داستان رو چند برابر قشنگ کرده بود. یکی دیگه از شخصیتهای کلیدی داستان یعنی ویتالی، که یه پيرمرد خوب و مهربون توصیف شده از نظر من اصلا هم مهربون نبود! بهنظرم ویتالی یه پیرمرد حسود و خودبزرگپندار بود چرا؟ چون گاهی تمام شخصیت ما با یک "رها کردن " شکل میگیره، و دنیا وادی رها کردنِ ازنظر من ویتالی جلوی سعادت رِمی رو گرفت و با خودخواهی تمام اونرو به سختی انداخت و اسمش رو گذاشت خیرخواهی. درکل کتاب، بسیار زیبا بود جمله به جملهی کتاب برام لذتبخش بود، حتما بخونیدش و شمام لذت ببرید♡
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.