تامیلا

تامیلا

@TMILA

5 دنبال شده

9 دنبال کننده

یادداشت‌ها

نمایش همه
تامیلا

تامیلا

6 روز پیش

        کتاب خواب عموجان(خواب دایی جان و رویای عموجان هم ترجمه شده) داستان ماریا آلکساندروونا، با نفود ترین زن شهر مارداسوفه که صاحب زیباترین دختر شهر هم هست و مورد حسادت و غبطه ی بقیه زنان شهره. با اومدن یک شاهزاده ی پیر و پولدار و کمی مجنون به شهر، ماریای دغل کار نقشه هایی رو در سرش می پرورونه و در نهایت این نقشه ها، زندگیش رو طی چند روز دستخوش تغییر اساسی می کنن!
فضای داستان زن محوره و معدود مردهایی هم که در داستان اند، اغلب یا دیوانه اند، یا مسحور و مغلوب زنان؛ این چیزی بود که پیش تر تو کتاب هایی که تا حالا از داستایفسکی خونده بودم ندیده بودم و جالب بود. روایت، بسیار پرکشش و جالب بود و در نیمه ی دوم، داستان مهمونیِ طنز و مکالماتش، منو بخاطر مهارت طنزگویی داستایفسکی انگشت به دهان گذاشت. مهارت اقناع ماریا، واقعا توی یک سطح دیگه بود و حتی بعضی اوقات منم به عنوان دانای کل گول می زد😅 ترجمه خیلی خوب بود و طرح جلد هم  به نظرم زیبا اومد. یک نکته ی فرعی اینکه تعداد صفحات کتاب خیلی مناسبه( نسخه ی چاپی نشر ثالث 207ص بود) و برای وقتایی که حوصله ی رمان قطور ندارید و داستان کوتاه هم به حال و هواتون نمی خوره کتاب مناسبیه. تنها ایرادی که می تونم ازش بگیرم پایانشه که انگار هول هولکی و برای جمع کردن داستان نوشته شده و جا داشت بیشتر بهش پرداخته بشه.
به عنوان یک کتاب کمی متفاوت از داستایفسکی که دیگه شخصیت اصلی داستان بداهه گویی و چیزی شبیه به هذیان گویی نداره(مثل نازنین و یادداشت های زیرزمینی) بخونیدش و لذت ببرید.
      

0

        کتاب، داستان سه شب از زندگی مرد تنهاییه که تمام عمرش، توی خیالاتش زندگی می کرده و برای اولین بار، به جای یک شخصیت خیالی، با یک آدم واقعی هم کلام شده...
ماجرای اسم کتاب هم خیلی جالبه؛ از یک طرف به سه شب رویایی و "روشن" شخصیت اصلی اشاره می کنه، از یک طرف اشاره به پدیده ی(شب های سفید) داره که به واسطه ی اون، شب های سنت پترزبورگ تا صبح، " روشن" و سفید هستن.
شروع داستان، با اینکه جملات زیبایی داشت کند می گذشت ولی به محض اینکه داستان ناستنکا روایت میشه، جرقه ی جذابیت کتاب زده میشه و نقطه ی عطف داستان هم که آخر داستانه. به نظرم برای همچین داستانی، داستایفسکی بهترین پایان بندی رو انتخاب کرده بود.
من بار اول کتاب رو بخاطر ترجمه ی بدش نصفه رها کردم و بار دوم با ترجمه ی سروش حبیبی خوندمش. ترجمه ی سروش حبیبی، جذابیت های داستان رو حفظ کرده بود ولی حس می کنم می شد بهتر ترجمه شه🥲
خطر اسپویل🔴🔴
.
اوایل، منم خیلی از دست ناستنکا عصبانی و ناامید شدم و به نظرم رفتارش، کاملا متناقض با حرفاش درباره ی صداقت در عشق بود. ولی یکم که گذشت، فهمیدم اون بخش از داستان که همه چی داشت برای با هم بودنشون راست و ریس می شد، ته دلم می دونستم که این اتفاق نمیفته و ناستنکا، برای فراموش کردن درد عشق شکست خوردش، این کارها رو انجام میده. با این وجود، بازهم پایان ناراحت کننده ای برام داشت:)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

        چقدر نوشتن نظر در باره ی این کتاب سخته!
کتاب با فهمیدن بیماری سرطان پوست جولیوس، یک روان درمانگر ماهر شروع میشه، ولی برعکس خیلی از کتاب هایی که اینجوری شروع میشه، مانور کتاب روی این موضوع نیست؛ بلکه وقتی یکم جلوتر می ریم کتاب، زندگی شوپنهاور رو قطره قطره بهمون تزریق می کنه(تا بیشتر قدر جذابیتشو بدونیم!) و از طرفی شاهد جلسات گروه درمانی به سرپرستی جولیوس می شیم که مشکلات اعضاش، حول محور ارتباطات انسانی می گذره. و از جایی که شوپنهاور وارد داستان میشه، کتاب اونقدری جذابه که نمی تونید بذاریدش روی زمین.
راستش ابتدای کتاب تا نیمه هاش هرچی جلوتر می رفت، بیشتر مجذوب شوپنهاور و نبوغش قرار می گرفتم ولی آخر کتاب، انگار جوری نوشته شده بود که علاقه رو تعدیل کنه!!
نقطه ی قوت اصلی این کتاب به نظرم، نظم فصل هاش بود که باعث شده بود با اینکه شخصیت ها و داستان های زیادی وجود داره، خواننده گیج نشه و صد البته نقل قول هایی از شوپنهاور که آخر هر فصل آورده شده بود و همه شون و بلااسثنا هایلایت کردم(کلا از اونجور کتاباییه که قابلیت هایلایت شدن زیادی داره😅).
قلم اروین یالوم خیلی پخته و عالیه و از اونجایی که خودش هم روان درمانگره، توی توضیف جلسات گروه درمانی خیلی خوب عمل کرده.
دو نکته ی اصلی درباره ی این کتاب برای من این بود که: از اون کتابایی بود که می خوای کم کم بخونیش تا تموم نشه و واقعا مغزتو قلقلک می داد و باعث می شد فکر کنی( حتی بعد از تموم شدن کتاب هم ذهنم مشغولشه).
درباره ی محتواش، نتیجه ای که نویسنده گرفت و جوری که آخرای کتاب داشت پیش می رفت برام شوکه کننده بود و یکجورایی، مخالف با مسیری بود که کتاب از اول طی کرده بود. مینِ نویسنده که آخرای داستان کار گذاشته بود، خیلی تاثیرگذار بود و واقعا خوب عمل کرد.
ترجمه خیلی عالی بود و واقعا راضی بودم.
این کتاب و دوست داشتم، ولی نه به شکل معمولی و عادی. یکجور دوست داشتنی که ادم نسبت به کسی که چیز خوب یا دید جدیدی رو بهش یاد داده  حس می کنه.
      

1

        راستش مدتها بود که کتاب فرانکشتاین رو تو قفسه ی کتابخونه می دیدم و دو دل می شدم که بخونمش یا نه که آخر خونده نمی شد، تا اینکه فیلم "مری شلی" رو دیدم و وقتی داستان زندگی نویسنده و ماجرای نوشته شدن کتاب(که چه ماجرای طولانی ای هم بود!) رو فهمیدم مصمم شدم بخونمش.
کتاب با نامه های فردی شروع می شه که به دنبال کشف سرزمین های جدید داره به سمت قطب شمال حرکت می کنه که با شخصیت اصلی داستان رو به رو می شه، خالق فرانشکتاین. و بعد کتاب وارد فاز جدیدی میشه و ماجرای پسر مشتاق علم و دانشی رو میگه که در آرزوی ساخت یک انسان، یک هیولای زشت و وحشتناک خلق می کنه!
داستان خیلی کشش داره و در انتظار تموم شدنش، تقریبا از کار و زندگیم افتادم! بر خلاف کتابای هم زمان خودش توصیفات طولانی و خسته کننده نداره و خیلی جالبه که نویسنده، یکجورایی زندگی خودش و کشفیات علمی(یا بهتره بگم حدسیات علمی) زمان خودشو به هم پیوند می زنه و توی سن کم، همچین کتابی می نویسه!
توی فکر این بودم که بنویسم: این کتابیه که باید از سیر خوندنش لذت ببرید نه از پایانش، که فهمیدم راستش سیر داستان هم چندان لذتبخش نبود! پس اگه طرفدار داستان های رمانتیک و خوش و خرمید فکر نکنم این کتاب، زیاد به مذاق تون خوش بیاد(چون به مذاق من خوش نیومد😅)
منکر ارزش ادبی این کتاب نمی شم و اتفاقا فکر می کنم نویسنده جدل درونی "چیزی که به نفع منه یا چیزی که به عدالت نزدیکتره" رو خیلی خوب بیان کرد، اما راستش کتابی نبود که من بپسندم و آخرش خیلی زد تو ذوقم.
انتخاب شماست که با توجه به روحیات و علاقتون این کتاب و انتخاب کنید یا نه، چون کتاب سلیقه ایه.
🖇️ من این کتاب و از انتشارات قدیانی و چاپی خوندم، ترجمه خوب بود اما یکی دو صفحه سفید بین کتاب بود و یکم اشکالات چاپی داشت.
      

0

        اولین تجربه ی من از خوندن کتاب های داستایفسکی، شب های روشن بود که به علت ترجمه ی بد کتاب، با شکست رو به رو شد؛ این شد که سراغ این کتاب اومدم. راستش از قلم داستایفسکی خوشم اومد. جدا از قلمش، داستایفسکی جزو نویسنده هایی بود که اول عاشق خودش شدم و بعد عاشق قلمش! چون به نظرم زندگی پرفراز و نشیبی داشته و اکثر نویسنده هایی که زندگی سختی داشتن، آثار بهتری نوشتن.
کتاب نازنین، داستان مرد امانت فروشیه که یک روز با دختر 16 ساله ای آشنا میشه و چیزی درباره ی این دختر، اونو مجذوب خودش میکنه، برای همین تصمیم میگیره بیشتر به این دختر نزدیک شه...
کتاب همونطور که احتمالا میدونید کوتاهه و سریع تموم میشه، قلم داستایفسکی قلم پخته و خوبیه برای همین با وجود اینکه کتاب یکجوریه که انگار یکی قلم به دست گرفته و افکار مرد رو تند تند مینویسه، خوندن کتاب براتون اذیت کننده نخواهد بود.
من با نگاه نسبتا سخت گیرانه به این کتاب 4 ستاره دادم، چون به شخصه نتونستم زیاد با شخصیت مرد کنار بیام(شاید دلیلش این باشه که معمولا شخصیت های کتاب های داستایفسکی، آدم های سالمی نیستن!)
در کل بنظرم کتاب خوبی برای شروع خوندن کارهای این نویسنده ست.
      

1

        یک کتاب دیگه از مونتگمری عزیزم، و صدها لبخندی که وقتی کتاب و می خوندم روی لب هام نشستن :)
توی این کتاب هم مونتگمری، زبون شیرین و مخصوص خودشو حفظ کرده؛ ولی اینبار، داستان دیگه درباره ی یک دختر خیالپرداز و رویاهاش نیست، داستان درباره ی خانواده ی دارک و پنهلوعه که به لطف پیوند ها و وصلت های زیاد، تقریبا یک خانواده ی بزرگ محسوب می شن. توی کلاف سردرگم، ما مثل یک روح، از بالا با تک تک اعضای خانواده، رازها و ماجراهای عجیبشون آشنا می شیم و باهاشون می خندیم و گریه می کنیم...
داستان از یک کوزه شروع می شه و بحث اینکه بعد از مرگ عمه ی بزرگ خانواده قراره به کی برسه؛ اما کی فکر می کرد به لطف همین کوزه، ما شاهد عاشق شدن بیوه ای بشیم که فکر می کرد بعد از مرگ شوهرش قرار نیست دیگه عشق و تجربه کنه، شاهد دعوای دوتا برادر سر یک مجسمه از الهه سپیده دم بشیم و پرده از راز عروسی برداریم که شب عروسیش، از خونه ی جدیدش فرار میکنه و مایل ها با لباس عروسی ش می دوه؟!
یک سال و یک ماه، با این خانواده زندگی کردم؛ بعضی جاها بهشون حق دادم، بعضی جاها سرزنششون کردم ولی این وسط، اصلا نفهمیدم کتاب چطوری تموم شد :)
خلاصه ی این معرفی طولانی اینکه، بعد از مدتها خوندن یک کتاب از مونتگمری روحم جلا پیدا کرد؛ حتما بخونیدش تا مثل من به این جمله اعتقاد پیدا کنید که:" کاش کتابای مونتگمری هیچ وقت تموم نمی شد!".
      

0

        بازهم کتابی از زویا پیرزاد که به بهترین شکل، "زن" رو توصیف می کنه...
این کتاب یکم منو یاد(سمفونی مردگان) انداخت، همون پرش های زمانی، همون گنگی و در عین حال، همون زیبایی عجیب توی بیان تضاد ها و سنت شکنی ها در دل یک داستان معمولی روزمره.
داستان، روایتی از زندگی ادموند، ارمنی ساکن ایران در سه برش زمانیه؛ وقتی با مادرش زندگی می کرد، زمانی که با همسر و دخترش بود و بعد از مرگ همسرش. چیزی که تو هر سه زمان مشترکه، روایت ادموند از زنان اطرافشه، از مادرش که خوب دلمه رو نمی پیچید و زخم زبون های مادرشوهرش رو بخاطر متفاوت بودنش تحمل می کرد، از همسرش که همیشه یادش بود هدیه ی ازدواج همسایه هارو بده و به کلیسا بره، و از دخترش که عاشق یک غیرارمنی شده بود..
اینکه داستان از زبان یک مرد روایت می شد برام متفاوت و خاص بود، به تصویر کشیدن زن های مختلف و رفتار اجتماع با اونها مثل همیشه عالی بود و صفحات پایانی کتاب هم به نوعی، نقطه عطف کتاب محسوب می شدن. در کل کتاب رو دوست داشتم، اما نه به اندازه ی(چراغ هارا من خاموش میکنم)!
      

0

        آگاتا کریستی واقعا مستحق تمام تعریف هاییه که ازش میشه:))
راستش من کلا کتاب های توی سبک جنایی و معمایی نمی‌خوندم، ولی وقتی چشمم به کتاب خورد وسوسه شدم بخونمش و کتاب های بعدی آگاتا کریستی هم پشت سر هم قطار شدن و الان هرچی از این زن می خونم، خسته نمی شم.
 شیوه ی نوشتن این کتاب(اول موضوع قتل رو بیان کرد، بعد گفت و گو شرلوک با شاهد ها و در آخر هم نتیجه گیری) اول برام عجیب بود ولی در نهایت  ازش خوشم اومد.
جالب تر از همه پایان غیرقابل حدس و جالبش بود که واقعا غافلگیرم کرد و خیلی دوستش داشتم.
پ.ن: میخوام بهتون یک پیشنهاد بدم: توی اپلیکیشن ایران صدا برید و سرچ کنید آگاتا کریستی. بعد یکی از کتاب هایی که استاد منانی خوندن رو گوش بدید(ترجیحا قتل در خوابگاه دانشجویی) چند ماه بعد می بینید تموم کتابهایی که استاد منانی خوندن و آگاتا کریستی نوشته رو تموم کردید!🤭
پ.ن2: از اونجایی که بیشتر صحبتام راجع به آگاتا کریستی شد تا این کتاب بذارید اینم بگم که کتاب های قتل در خوابگاه دانشجویی، خطر در خانه ی آخر و پرده: آخرین پرونده پوآرو بهترین کتاب هایی بودن که تا حالا از این نویسنده خوندم. این کتابارو هم بذارید توی لیستتون.
      

0

        این کتاب جزو کتابای خاصه که نظر دادن راجع بهش راحت نیست! برای همین بنظرم ممکنه نظرهای متفاوتی راجع بهش وجود داشته باشه...
📎همین اول بگم که من این کتاب رو با این ترجمه نخوندم، بنابراین نظری درباره ی ترجمه ی کتاب ندارم.
کتاب، درباره ی یک نوجوون آمریکایی که نگاه خیلی رک و صریحی نسبت به اطرافش و آدما داره، نوجوونی که برادر موردعلاقه شو از دست داده و احساس تنهایی می‌کنه، اونقدر تنها که گاهی توی ذهنش به دنبال یکی برای تلفن زدن بهش میگرده:))
از یک لحاظ هایی با هولدن خیلی ارتباط گرفتم، بنظرم نویسنده خیلی خوب تونسته بود حال و هوای یک نوجوون رو به تصویر بکشه؛ تنهایی، سردرگمی و هدف نامعلوم مشکلیه که خیلی از نوجوون ها باهاش دست و پنجه نرم می‌کنن.
داستان در کل، درباره ی هولدنی هست که بعد از اخراج شدن نمی‌خواد بره خونه و با خانواده ش رو به رو شه، پس دلشو می زنه به دریا و از خوابگاه میره؛ به مقصد نامعلوم!
بین خاطرات هولدن، خیلی جاها با نظرها و دیدگاه هاش هم آشنا میشیم، با تجربه هاش، تنهایی هاش و توصیف های مختلفش.
پایان کتاب رو دوست داشتم، داستان کشش زیادی داشت و چون از زبون یک نوجوون نوشته شده بود، روان بود.
نمیتونم بگم از این کتاب خیلی خوشم اومد یا اصلا دوستش نداشتم، ولی همین که حال و هواشو درک کردم باعث میشه از خوندنش پشیمون نشم:)
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.