فقط مونتگمریه که می تونه منو با تمام وجود با خودش همراه کنه، در حالی از همون صفحات اول پایان کتاب دستم میاد😅
جین، دختریه که با مادر مهربون ولی مطیع و مادربزرگ پولدار ولی مستبدش زندگی می کنه و از پدرش خبری نداره، تا اینکه نامه ای از پدرش میاد و به دنبال اون، جین مجبور می شه به جزیره ای بره که پدرش در اون زندگی می کنه؛ سفری که اول دوست نداره بره و آخر دوست نداره برگرده🤭
کتاب خیلی روون و قشنگیه و با اینکه کلیشه ایه، به درد شب های تابستون می خوره. به نظرم بعد از خوندن کلاف سردرگم و قصر ابی، می تونه انتخاب خوبی برای خوندن از کتاب های تک جلدی مونتگمری باشه.
توصیفات جزیره انقدر زیباست که تقریبا همشو هایلایت کردم، و عجیبه که اتفاق های ساده و بعضا خنده دار اهالی جزیره انقدر به دلم می شینه، انگار که از نزدیک می شناسمشون!
پایانش جا داشت یکم طولانی تر باشه و بیشتر بهش پرداخته شه، اما همون چند صفحه ی آخر هم حسابی منو سر ذوق آورد!
امیدوارم همیشه کتاب نخونده ای از مونتگمری داشته باشم که با تمام وجود از دنیای قشنگی که می سازه لذت ببرم :)