معرفی کتاب استونر اثر جان ویلیامز مترجم سعید مقدم

استونر

استونر

جان ویلیامز و 1 نفر دیگر
4.4
32 نفر |
12 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

45

خواهم خواند

66

شابک
9789642133468
تعداد صفحات
296
تاریخ انتشار
1396/8/13

توضیحات

        
دو هفته پس از این که استونر مدرک کارشناسی خود را در رشته­ی ادبیات
گرفت، شاهزاده فرانسیس فردیناند در سارایوو به دست یک پیکار جوی
ملی گرای صرب کشته شد؛ و پیش از شروع پاییز، جنگ جهانی سراسر اروپا را
فرا گرفت. جنگ موضوعی بود که دانشجویان مسن ترپیوسته به آن علاقه
نشان می­دادند. نمی­دانستند آمریکا سرانجام چه نقشی در آن پیدا می­کرد
و بی­خبری از آینده­ی خودشان را به فال نیک می­گرفتند.
اما برای ویلیام استونر آینده روشن، معین و بی تغییر بود. آینده را همچون
جریان رویدادها، امکان­ها و دگرگونی­ها پیوسته نمی­دید، بلکه بیشتر آن
را در قلمرو پیش­رویی می­پنداشت که در انتظار اکتشاف­های خود اوست. آینده
را همچون کتابخانه­ی بزرگ دانشگاه می­دید، که می­شد گوشه­های جدیدی
برایش ساخت، کتاب­های جدید را به آن اضافه کرد و کتاب­های قدیمی را
ازآن برداشت.

      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به استونر

نمایش همه

یادداشت‌ها

          
کاترین یکبار گفت: «شورمندیِ عشق و آموختن. این‌ها تنها چیزهایی‌اند که واقعا اهمیت دارند، مگر نه؟!» ص ۲۰۹


رمان با مرگ خود استونر آغاز می‌شود. جان ویلیامز حرف آخرش را اول می‌زند و تعیین می‌کند که در طول رمان قرار است با چه چیز مواجه شویم. 
استونر کودکی است زاده شده در خانواده‌ای مرده. پدر و مادرش برزگرانی هستند که به زحمت در خاک مرگ تخم زندگی می‌کارند اما هر سال بیشتر زحمت می‌کشند و در عوض کمتر می‌دروند. از همین رو خانواده استونر خانواده‌ای هستند بی‌روح و بی‌جان. گویی تمام خانواده از همان ابتدا تسلیم را پذیرفته‌اند و تلاش چندانی برای رویگرداندن از آن نمی‌کنند.
اما روزی پدر ویلیام تصمیم میگیرد که او را به دانشگاه کلمبیا بفرستد تا کشاورزی بخواند و بتواند بلکم این خاک مرده را قدری به تحرک وا دارد. ویلیام به قیمت مشقت بیشتر خود و خانواده‌اش به کلمبیا میرود و در کمال ناامیدی بعد از دو ترم کشاورزی خواندن عاشق ادبیات انگلیسی شده و تغییر رشته می‌دهد. ویلیام خبر‌ تغییر رشته‌اش را در پایان اخذ مدرک کارشناسی به والدین خود میدهد و آنها هم به جای جار و جنجال به راحتی آن را می‌پذیرند.
سیر رمان تا به آخر همین گونه است؛ مرگ، کور سوی امید و دوباره مرگ. این سیر در تحصیل، ازدواج، به دنیا آمدن فرزند، رابطه خارج از ازدواج و حتی کار آکادمیک استونر نیز در جریان است و هر دفعه او بدون کوچک‌ترین عصیانی مرگ ثانویه را پذیرفته و داستان به خط سیر بعدی منتقل میشود. تا اواسط رمان از انفعال استونر کفرم در می‌آمد اما بعداً فهمیدم عدم عصیان او نه به علت نقص روانی بلکه از پذیرفتن واقعیت است. استونر میداند که همه چیز در نهایت به مرگ منتهی میشود و لزومی نمی‌بیند که مانند دیگران خود را گول زده و تلاش دروغینی کند تا شرایط را تغییر بدهد. برای همین هم هست که مرگ نهایی که مرگ جسمانی اوست، نه تنها برایش سنگین و غیرقابل درک نیست بلکه شاید به تعبیری رهایی بخشش نیز باشد و او نیز با آسودگی به استقبالش می‌رود.
استونر هجویه‌ای است بر علیه واقعیت و به نفع مرگ. ویلیامز در هر رخداد با نیشخندی به واقعیت مرگ را یادآوری می‌کند و با سیر داستان نشان می‌دهد که چه امید و چه تلخ‌کامی هر دو سرنوشتی جز نیستی در انتظارشان نیست.

حقیر آدم احساسی‌ای نیستم و عمدتا نمایش عواطف چه در تلویزیون و سینما و چه در کتاب‌ها اصلا درگیرم نمیکند. اما در حین خواندن استونر صفحه به صفحه افسرده‌تر میشدم. حدس میزنم که ویلیامز در زمان نوشتن این رمان در افسردگی عمیقی به سر می‌برده و معنای زندگی اصلی‌ترین مسئله‌اش بوده است.
        

23

        کتاب راجع به زندگی ویلیام استونر هست. استون استاد دانشگاه میزوری است با ایدیت ازدواج ناموفقی می‌کند. حاصل ازدواج دختری به نام گریس است. در 42سالگی با دختر جوانی به نام کاترین رابطه عاشقانه برقرار می‌کند. اسامی همکارانش در دانشگاه هولی لومکس، فینچ است. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          بلاخره فراغ بالی شد تا خطی درباره‌ی استونر بنویسم. "استونر" در بین چند نفری که، در رابطه با مطالعه و انتخاب کتاب ازشان کمک می‌گیرم ،زیاد بر سر زبان می‌آمد. دودل بودم برای خرید و خواندنش، ولی خب باعث پشیمانی‌ام نشد.
"جان ویلیامز" در مقدمه‌ی کتاب می‌نویسد:«هیچ یک از اتفاقات و اشخاص وجود خارجی ندارند و همه‌ی این‌ها ماحصل قدرت تخیل است.» و درست در همان موقع که دیباچه‌ی کتاب را می‌خوانی انتظارِ داستانی پر فراز و نشیب را می‌کشی و منتظری شب‌ها و روزهای، داستان‌های هزار و یک شب رقم بخورد و یا آلیسی نو از سرزمین عجایب بیرون بیاید، امّا امّا امّا در آخر داستان و بعد از بستن کتاب از مینی‌مالیسیم و سادگی و صداقت نویسنده به تحیر می‌افتی. 
قبل‌تر هم گفتم قلمِ "جان ویلیامز" به سبک "احمد محمود" و "شاهرخ مسکوب" است، امّا ویلیامز یک چیزی فراتر از سادگی دارد و آن نوشتن به 
سبک انسان واقعی است
 و این یعنی چه؟ یعنی بعد از اتمام کتاب تو الزاماً کتاب نخوانده‌ای و اگر تجربه‌های مشترکی در داستانِ زندگی فرد و شخصیت اصلی داستان باشد؛ تو دوباره زندگی کرده‌ای ولی نه با درد بلکه حسی توامان با آرامش و سکون داری. با خواندن "استونر" گمان کنم بتوان به صداقت و راستی‌ه "جان ویلیامز" هم رسید.
داستان و محور کتاب پستی و بلندی ندارد و هیچ وقت هم آرزو نمیکنی که به پایان برسد، ولی شرط می‌بندم که تا سال‌ها در کنج ذهن خواننده‌ی کتاب خواهد ماند.
تجربه‌ی مشترک، پیوندی بین خواننده، نویسنده و شخصیت اول داستان شکل می‌دهد که شروعی برای مطالعه‌ی دیگر آثار نویسنده می‌شود و مهمترین حرف من بعد از نوشتن این کلمات این است که: هنر در این است که چیزهای ساده و مرسوم زندگی را درست ببینیم و زیبا بازگو کنیم؛ که هر نویسنده‌ای این توانایی را ندارد، حتی مسکوب و محمود.






این کتاب چیزی را در من بیدار کرد، که گویا نخواسته بودم هیچ‌وقت ببینمش و یا آگاهی داشتم از وجودش و دلم می‌خواست انکارش کنم.
        

1

          قصۀ ویلیام استونر، قصۀ زندگیِ معمولی همۀ ماست؛ همۀ تصمیم‌های درستی که گرفتیم و همۀ روزهایی که به اسمِ زندگیِ نجیبانه و نرمال، هیچ تصمیمی نگرفتیم و زندگی‌کردن رو به رنج و ملال باختیم.

استونر فقط دوبار با اختیارخودش برخلاف جریان زندگی حرکت کرد و تنها نقطه‌های روشن و قوت‌قلبش و تنها چیزهایی که آخر عمر ازشون یاد کرد، همون‌ها بودند.

یه جا گوشۀ کتاب نوشتم؛ «ببین یه عقب‌نشینی به ظاهر کوچک، یه بی‌تفاوتی ساده، چطور سیل چیزهای مهم رو می‌سازه که دیگه توان ایستادن مقابلشون رو نداریم. چون یه روزی به اندازۀ کافی محکم نبودیم، باید سال‌های سال بجنگیم.»

مسترزِ خدابیامرز، یک پیشگوی واقعی بود، دستیار نویسنده برای اینکه به ما بگه ماجرای همۀ کتاب چیه. اون بود که به استونر گفت: «تو برای شکست‌خوردن ساخته شدی.» و گفت: دانشگاه یه جور آسایشگاهه برای ناتوان‌ها و بی‌عرضه‌ها.

من بیانیۀ جان ویلیامز رو در صفحۀ ۲۷۵ ستایش می‌کنم، جایی که انگار خلاصۀ زندگیِ خیلی معمولیِ آقای استونر و شاید همۀ ما رو نوشته بود با این جملاتِ متأثرکننده: 
«رؤیای صداقت را در سر پرورانده بود؛ نوعی خلوصِ بی‌غل‌وغش. اما آنچه یافته بود مصالحه بود و تاخت‌وتاز بی‌رحمانۀ پوچی و روزمرگی.
سودای حکمت در سر پرورانده بود و بعد از این همه سال به جهل رسیده بود.»

استونر در لحظه‌های پایانی عمرش دائم از خودش می‌پرسه: «چه انتظاری داشتی؟». این سؤالیه که ما تا وقتی زنده‌ایم باید هر روز از خودمون بپرسیم.


باتشکر بسیار از ترجمۀ حرفه‌ای آقای ترک‌تتاری
        

25

          به نام او

در ستایش ملال

آلبر کامو در کتاب «یادداشت‌ها» که به نظر من یکی از بهترین کتابهایش است درباره «یکنواختی» چنین می‌نویسد:
«درباره‌ی یکنواختی.
یکنواختی آثار واپسین تالستوی. یکنواختی کتاب‌های هندوها –پیامبران صاحب‌کتاب- بودا. یکنواختی کتاب‌های مذهبی. یکنواختی نیچه – پاسکال – چخوف – یکنواختی وحشتناک پروست، مارکی دوساد، و غیره، و غیره ...»
(آلبر کامو، یادداشت‌ها به‌ترجمه خشایار دیهیمی، ص161، نشر ماهی)
در اینجا «یکنواختی» یا به‌عبارت بهتر «ملال‌انگیزی» یک نقصان نیست بلکه یک ویژگی و ممیزه است. خیلی‌ها «مرگ ایوان ایلیچ» تالستوی را بهترین اثرش می‌دانند با اینکه ملال‌انگیزترین داستان اوست یا چخوف در نظر خیلی از مخاطبان جدی ادبیات «بهترین داستان‌کوتاه‌نویس تمام دوران‌ها» است در عین اینکه داستان‌هایش با «ملال» و «یکنواختی» عجین است. از «در جستجوی زمان ازدست‌رفته» پروست که دیگر نباید چیزی گفت که به قول کامو وحشتناک ملال‌انگیز است و مرد می‌خواهد که آن را به پایان ببرد. سختی خواندن اثر پروست تنها به طولانی‌بودنش نیست بلکه بیشتر به‌خاطر ملال‌انگیزبودنش است.
حالا اینها را گفتم تا یک رمانِ فوق‌العاده و در عین حال ملال‌انگیز را معرفی کنم؛ «استونر» نوشته جان ویلیامزِ امریکایی.

«استونر» داستان زندگی ویلیام استونر است کسی که در دانشگاه میزوریِ امریکا استاد ادبیات انگلیسی است. جان ویلیامز که خود در همین دانشگاه استاد ادبیات انگلیسی بود، زندگی استونر را از سالهای نوجوانی و ورودش به دانشگاه به‌عنوان محصل شروع می‌کند و پس از آن به تحصیل و ازدواج و تدریسش و ... می‌پردازد. رمان یک داستان زندگی‌نامه‌ای است و بر محور زندگی این استاد دانشگاه و پژوهشگر ادبی جلو می‌رود. همین جا است که می‌توان ملال‌انگیز بودن داستان را حدس زد مگر زندگی یک علاقمند به ادبیات چه فراز و فرود جالبی برای روایت دارد؟ زندگیی است تقریبا تخت مانند بیشتر افراد معمولی جامعه. جان ویلیامز نیامده به این زندگی یکنواخت داستان‌ها و خرده‌روایت‌های عجیب و غریبی اضافه کند بلکه با بازگوکردن جزئیاتی جالب از زندگی استونر، که اکثراً ما در نگاه اول از توجه به آنها غفلت می‌ورزیم، زندگی یکنواختش را جذاب و خواندنی روایت کرده است، به‌طوری که بعید می‌دانم کسی این رمان را شروع کند و به‌راحتی آن را کنار بگذارد و مشتاق ادامه‌دادنش نباشد. از این جهت این کتاب من را به یاد رمان «وجدان زنو» نوشته ایتالو اِسوِوو انداخت. آن کتاب هم تنها رمان شناخته‌شده نویسنده‌اش بود ضمن اینکه نویسنده در نوشتن آن تاثیرات زیادی را از زندگی شخصیش گرفته بود؛ مانند «استونر»

کامو درجای دیگری در همان کتاب «یادداشت‌ها» درباره نیچه چنین می‌نویسد:
«نیچه که یکنواخت‌ترین زندگی بیرونی ممکن را داشت، ثابت می‌کند که اندیشه به‌تنهایی و دنبال‌کردنش در تنهایی ماجرایی دهشتناک است.»
(آلبر کامو، یادداشت‌ها به‌ترجمه خشایار دیهیمی، ص228، نشر ماهی)
آری از بیرون که به زندگی بزرگی چون نیچه هم نگاه کنی چیزی جز یکنواختی نمی‌بینی ولی اتفاقات اصلی در درون این متفکر می‌گذشته که موجب دگرگونی دنیای پیرامونی‌اش هم شده است. در مقیاسی کوچکتر در شخصیت ویلیام استونر هم چنین است. زندگی یک استاد ادبیات چیز خاص درخور توجهی ندارد ولی اینکه چه در درونش می‌گذرد و این شور چه تاثیری بر محیط پیرامونی‌اش دارد امر جالبی است بخصوص برای کسانی که به‌نوعی شبیه استونر هستند؛ عاشقان کتاب و ادبیات او را بیشتر از هرکس دیگری درک می‌کنند و با او حس همذات‌پنداری دارند. کسانی که مانند او مورد طرد جامعه قرار گرفته‌اند و به درون‌گرایی گرایش دارند و از آن طرف به‌خاطر علاقه‌شان و گوشه‌گیری ناشی از آن از پس بسیاری از وظایفی که جامعه برعهده‌شان گذاشته برنیامده‌اند. در واقع «استونر» روایتِ زندگی فردی است که به‌خاطر علایقش گوشه‌گیر شده و کمترین ارتباط را با جامعه‌اش دارد. چیزی که به‌طور نسبی برای هرکدام از ما که علاقمند کتاب و ادبیات هستیم مصداق پیدا می‌کند.

«استونر» در 1965 در امریکا نوشته شد ولی در حدود نیم قرن بعد، سال‌ها پس از مرگ جان ویلیامز، در اروپا مورد اقبال گرفت و بار دیگر بر سر زبان‌ها افتاد و یکی از کسانی که در شهرت دیرهنگام این رمان نقش داشت جولیان بارنز، نویسنده مشهور انگلیسی، بود او این کتاب را بهترین رمانی خواند که در سال ۲۰۱۳ خوانده است. از «استونر» به‌عنوان «بهترین رمان مغفول‌مانده امریکایی» نیز نام می‌برند.  در ایران هم اولین ترجمه این رمان در سال ۱۳۹۵ به بازار کتاب عرضه شد و تا به امروز چهار ترجمه از آن شده است. ولی ترجمه‌ای که بیش از پیش این رمان را به مخاطبان فارسی‌زبان شناساند ترجمه اخیر آن به قلم محمدرضا ترک‌تتاری بود که توسط نشر ماهی عرضه شده است. ترک‌تتاری مترجم خوب و شناخته‌شده‌ای است که کتابهای متعددی را از ادبیات انگلیسی‌زبان به مخاطبان عرضه کرده. این کتاب هم از ترجمه‌های خوب اوست هرچند که باید بدانیم در این زمینه فضل تقدم با او نیست. 

نکته جالبی که می‌خواهم در آخر به آن اشاره کنم؛ فضایی است که جان ویلیامز از دانشگاه‌های امریکا و مناسباتی که در آن وجود دارد، ترسیم می‌کند. ویلیامز تصویری از دانشگاه امریکا به دست می‌دهد که برای ما نیز آشنا است. همان رقابت‌ها بر سر کسب عنوان و قدرت، همان مقاله‌محوربودن و همان روابط خشک دانشگاهی که بر همه‌چیز از جمله فراگیری دانش سایه افکنده است. خواندن این رمان را بیش از همه به کسانی که تحصیلات تکمیلی را گذرانده‌اند و یا در دانشگاه مشغول تدریس هستند، توصیه می‌کنم.
        

27