یادداشت zahra malekiyan

        بلاخره فراغ بالی شد تا خطی درباره‌ی استونر بنویسم. "استونر" در بین چند نفری که، در رابطه با مطالعه و انتخاب کتاب ازشان کمک می‌گیرم ،زیاد بر سر زبان می‌آمد. دودل بودم برای خرید و خواندنش، ولی خب باعث پشیمانی‌ام نشد.
"جان ویلیامز" در مقدمه‌ی کتاب می‌نویسد:«هیچ یک از اتفاقات و اشخاص وجود خارجی ندارند و همه‌ی این‌ها ماحصل قدرت تخیل است.» و درست در همان موقع که دیباچه‌ی کتاب را می‌خوانی انتظارِ داستانی پر فراز و نشیب را می‌کشی و منتظری شب‌ها و روزهای، داستان‌های هزار و یک شب رقم بخورد و یا آلیسی نو از سرزمین عجایب بیرون بیاید، امّا امّا امّا در آخر داستان و بعد از بستن کتاب از مینی‌مالیسیم و سادگی و صداقت نویسنده به تحیر می‌افتی. 
قبل‌تر هم گفتم قلمِ "جان ویلیامز" به سبک "احمد محمود" و "شاهرخ مسکوب" است، امّا ویلیامز یک چیزی فراتر از سادگی دارد و آن نوشتن به 
سبک انسان واقعی است
 و این یعنی چه؟ یعنی بعد از اتمام کتاب تو الزاماً کتاب نخوانده‌ای و اگر تجربه‌های مشترکی در داستانِ زندگی فرد و شخصیت اصلی داستان باشد؛ تو دوباره زندگی کرده‌ای ولی نه با درد بلکه حسی توامان با آرامش و سکون داری. با خواندن "استونر" گمان کنم بتوان به صداقت و راستی‌ه "جان ویلیامز" هم رسید.
داستان و محور کتاب پستی و بلندی ندارد و هیچ وقت هم آرزو نمیکنی که به پایان برسد، ولی شرط می‌بندم که تا سال‌ها در کنج ذهن خواننده‌ی کتاب خواهد ماند.
تجربه‌ی مشترک، پیوندی بین خواننده، نویسنده و شخصیت اول داستان شکل می‌دهد که شروعی برای مطالعه‌ی دیگر آثار نویسنده می‌شود و مهمترین حرف من بعد از نوشتن این کلمات این است که: هنر در این است که چیزهای ساده و مرسوم زندگی را درست ببینیم و زیبا بازگو کنیم؛ که هر نویسنده‌ای این توانایی را ندارد، حتی مسکوب و محمود.






این کتاب چیزی را در من بیدار کرد، که گویا نخواسته بودم هیچ‌وقت ببینمش و یا آگاهی داشتم از وجودش و دلم می‌خواست انکارش کنم.
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.