یادداشت سمیرا علی‌اصغری

استونر
        قصۀ ویلیام استونر، قصۀ زندگیِ معمولی همۀ ماست؛ همۀ تصمیم‌های درستی که گرفتیم و همۀ روزهایی که به اسمِ زندگیِ نجیبانه و نرمال، هیچ تصمیمی نگرفتیم و زندگی‌کردن رو به رنج و ملال باختیم.

استونر فقط دوبار با اختیارخودش برخلاف جریان زندگی حرکت کرد و تنها نقطه‌های روشن و قوت‌قلبش و تنها چیزهایی که آخر عمر ازشون یاد کرد، همون‌ها بودند.

یه جا گوشۀ کتاب نوشتم؛ «ببین یه عقب‌نشینی به ظاهر کوچک، یه بی‌تفاوتی ساده، چطور سیل چیزهای مهم رو می‌سازه که دیگه توان ایستادن مقابلشون رو نداریم. چون یه روزی به اندازۀ کافی محکم نبودیم، باید سال‌های سال بجنگیم.»

مسترزِ خدابیامرز، یک پیشگوی واقعی بود، دستیار نویسنده برای اینکه به ما بگه ماجرای همۀ کتاب چیه. اون بود که به استونر گفت: «تو برای شکست‌خوردن ساخته شدی.» و گفت: دانشگاه یه جور آسایشگاهه برای ناتوان‌ها و بی‌عرضه‌ها.

من بیانیۀ جان ویلیامز رو در صفحۀ ۲۷۵ ستایش می‌کنم، جایی که انگار خلاصۀ زندگیِ خیلی معمولیِ آقای استونر و شاید همۀ ما رو نوشته بود با این جملاتِ متأثرکننده: 
«رؤیای صداقت را در سر پرورانده بود؛ نوعی خلوصِ بی‌غل‌وغش. اما آنچه یافته بود مصالحه بود و تاخت‌وتاز بی‌رحمانۀ پوچی و روزمرگی.
سودای حکمت در سر پرورانده بود و بعد از این همه سال به جهل رسیده بود.»

استونر در لحظه‌های پایانی عمرش دائم از خودش می‌پرسه: «چه انتظاری داشتی؟». این سؤالیه که ما تا وقتی زنده‌ایم باید هر روز از خودمون بپرسیم.


باتشکر بسیار از ترجمۀ حرفه‌ای آقای ترک‌تتاری
      
296

24

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.