بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

قلعه مالویل

قلعه مالویل

قلعه مالویل

روبر مرل و 1 نفر دیگر
4.2
56 نفر |
25 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

13

خوانده‌ام

72

خواهم خواند

102

جمعیت محدودی از انسان ها چون به خود وانهاده شوند، در موقعیت های بحرانی به سرشان چه می آید ؟ این تمامی جوهره مالیول است که بر وحشت از بمب اتمی متمرکز است. در واقع رمان با انفجار هسته ای آغاز می شود که منشا آن معلوم نیست و زمین را ویران می کند و بیش تر ساکنان آن را می کشد. امانوئل و چند تن از دوستان در زیرزمین قلعه مالویل که آن ها را از آتش سوزی نجات می دهد، مشغول... پس از مدتی از پناهگاه خود بیرون می آیند و می بینند که آخرالزمان شده است، پس باید خود را با موقعیت سازگار کنند... .

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

یادداشت‌های مرتبط به قلعه مالویل

            تقریبا همه چیزی که از یه رمان انتظار داشتم توی این کتاب بود. با وجود حجم نسبتن زیاد داستان، تقریبا هیچگاه ریتم داستان خسته‌کننده نشد و نقاط اوج زیادی داشت. داستان درباره منطقه‌ای است که بعد از رخ دادن انفجاری هسته‌ای، ساکنان قلعه مالویل به تنها بازماندگان حادثه تبدیل می‌شوند (البته در ادامه گروه‌های نجات‌یافته دیگری هم به داستان اضافه می‌شود). حال آنها با دنیایی مواجهند که تمام تکنولوژی و دستاوردهای بشری آن از بین رفته و باید به شیوه کاملا سنتی زندگی کنند. در این داستان به خوبی نشان داده شده که این تغییر اوضاع چه تاثیری بر تغییر نگرش، باورهای مذهبی، رویکرد به زندگی و... نزد بازماندگان حادثه می‌گذارد. شرایط جدید، نیازهای جدید می‌طلبد و البته به شخصیتها یادآور می‌شود که هر آنچه که پیشتر امری ساده تلقی می‌شد، حالا و با از بین رفتن تکنولوژی چقدر دشوار است. جمله کلیدی رمان اینجاست که پسو به مانوئل می‌گوید‌ وضع فعلی ما، شبیه قرون وسطاست. اما مانوئل در پاسخ می‌گوید: هرگز اینطور نیست! ما "اگرچه از حیث امکانات شبیه آن دوره‌ایم اما ذهن‌مان از قرون وسطا جلوتر است". کتابخانه‌ای داریم که دانش نوین در آن نوشته شده و فقط باید دوباره ابزارها را بازسازی کنیم.
          
ندا

1402/03/12

            
داستان کتاب قلعه مالویل یک داستان آخرالزمانی است که در دهه ۱۹۷۰ پس از یک انفجار به ظاهر اتمی با منشاء نامعلوم شروع میشود که در طی این انفجار به نظر می‌آید کل زمین ویران شده است که در این میان عده‌ای که در سردابه قلعه ‌ای به نام مالویل که در یکی از روستاهای فرانسه است جان سالم به در می‌برند. این زنده ماندن از این انفجار شروع چالشها برای این بازماندگان می‌‌باشد چرا که چرا که پس از آن انفجار و فاجعه که در این داستان از آن به عنوان روز واقعه یاد می‌شود افراد با چالش بازسازی از پایه یک جامعه انسانی روبرو می‌شوند چون باید دردنیایی بدون برق و بنزین، بدون امکانات رفاهی و سلامتی، بدون  تکنولوژی‌های قرن بیستم و و...  به مانند انسانهای اولیه روزگار بگذرانند و در کنار این نبودن ها رویارویی با افراد بازمانده در جاهایی دیگر نیز بر این سختی ها اضافه میکرد. در چنین شرایطی قلعه ماویل تبدیل به یک نقطه قوت واقعی میشود. 

در این رمان موضوعات زیادی مطرح شده است و مورد بازبینی و پردازش قرار میگیرد به مانند؛ مذهب، سیاست، تقسیم قدرت، جهان روستایی، نقش سرپرست و رئیس در گروهی و... در یک جامعه کوچک با تعداد کم افرادِ متشکل از بازماندگان که تماما میتوانیم آنها را به عنوان یک تحلیل خوب جامعه شناختی به جامعه خودمان بسط دهیم. 

طرح و شکل کلی داستان تا حدودی قابل پیش‌بینی است ولی به هیچ عنوان خسته کننده نیست و به خوبی خواننده را درگیر می‌کند و مرل داستانی بسیار واقع‌گرایانه، فلسفی، اجتماعی و انسان‌گرا نگاشته است به طوری که شاید حتی بتوان این رمان را رمانی اجتماعی نیز دانست. 

در این رمان به دین به عنوان دلیلی برای تضمین انسجام گروهی و عنصری از جامعه پذیری نگاه شده است و نیز نویسنده به خوبی میل مردم در دستیابی به قدرت را چه از طریق انسانی، چه تحت فشار نظامی، زور و جنگ و چه با نام ایمان و دین به تصویر کشیده است و از سوی دیگر توانسته بسیار خوب انسجام انسانی و کمک و همکاری و همیاری  در مواقع سخت را نشان دهد. 

پ‌ن؛ تنها ایرادی که از نظر من به این رمان وارد است در رابطه با زنان و جایگاه آنها در جامعه است چرا که در این داستان به زنان بسیار نگاه ابزاری شده است به طوری که مردان انجام بسیاری از کارها و وظایف کلیدی را در این دوران پرچالش به عهده دارند و برعکس زنان در اکثر مواقع به عنوان شریک جنسی بالقوه دیده می‌شوند که واقعا مشخص نیست که مرل در حال توصیف وضعیت دشوار زنان در جامعه ماقبل مدرن است و یا اینکه او آگاهانه این تبعیض جنسیتی را در داستان ابراز می‌کند.
          
            آخیشششششششش، روحم به اورگاسم رسید.
دوستانی که حقیر را دنبال می‌کنند به خوبی می‌دانند که جمله‌ی فوق را وقتی در ابتدای یک ریویو استفاده می‌کنم که از خواندن سطر به سطر آن کتاب لذت برده باشم، پس پر واضح است شروع این ریویو می‌دهد خبر از سر درون.

گفتار اندر ستایش محمد قاضی
نخستین کتابی بود که با ترجمه‌ی آقای «محمدقاضی» می‌خواندم و هر چقدر که فکر کردم نتوانستم ریویوی خود را بدون ستایش ایشان آغاز کنم.
بابت ترجمه‌ی بی‌نظیر و روانی که برای ما کتاب‌دوستان به یادگار گذاشته‌اند لازم می‌دانم از ایشان صمیمانه تشکر و قدردانی و صدالبته برای روحشان آرزوی شادی نمایم.

گفتار اندر ستایش دوستان
پس از قدردانی از مترجم، لازم می‌دانم از دوست نازنینم «کتایون» که این شاهکار بی‌نظیر و نویسنده‌ی خلاق و توانایش را به من معرفی نمود و همچنین مدتی که در مسافرت بودم برخی کتاب‌خانه‌های رشت را به تنهایی و باقی را به همراه من به دنبال کتاب گشت تشکر می‌نمایم و نهایتا از «مهدی محمدزاده» عزیز فروشنده‌ی کتابِ‌ اهل ارومیه که کتاب را برایم ارسال نمود صمیمانه تشکر و قدردانی می‌نمایم.

گفتار اندر محتوای رمان
همانطور که «شادمهر عقیلی» روزی خواند:
«ساده بگم، ساده بگم دهاتیم»
من نیز در مورد این کتاب ساده لب به سخن می‌گشایم:
همه چیز مطابق با روال خود جریان دارد.
خورشید صبح‌ها از شرق طلوع و عصرها در غرب از دیده پنهان می‌شود، گویی او هم از چند ساعت تابیدن خسته شده و دلش کمی بازی می‌خواهد و مثل همیشه چه بازی‌ برای او بهتر از قایم باشک؟!
آدم‌ها نیز به قول نویسنده مثل همیشه دشمن جان همند و در عین اینکه به هم لبخند می‌زنند و کنار یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی‌ می‌کنند و از خوشی‌های زودگذر زندگی لبخند به لب و از مصائبش رنجور می‌گردند، مشغول نابودی یکدیگرند!
حیوانات نیز در کنار انسان‌ها به خوبی و خوشی در حال زندگی هستند و سرانجام خدایی که به قول نویسنده تردیدهای جدی در این وجود دارد که حتی توان تطهیر وجدان انسان‌ها را داشته باشد چه برسد به ... نیز طبق معمولِ تمام ادوار تاریخ یک پای ثابت این زندگی‌ست!
تا اینکه بووووووووووووووووووووووووووووم!
بمب ترکید و همه چیز به تنظیمات کارخانه برگشت!
زمین‌های کشاورزی، حیوانات اهلی، پرندگان خوش‌صدا، انسان‌ها، خانه‌ها و ... همه چیز نابود شدند و عده‌ای اندک از انسان‌ها به شکل جذابی که در داستان می‌خوانیم جان سالم به در می‌برند و حال این نقطه درست شروع ماجراست...
شروع ماجراست چون انسان باید از این لحظه خیلی چیزهایی که پیش از واقعه داشت کنار بگذارد!
مالکیت خصوصی؟ زندگی راحت؟ همسر؟ فرزندان؟ امنیت و ... بیخیال بابا همه را باید کلاغی در نظر گرفت و گفت: «کلاغ.... پر» و درست در این نقطه است که به قول سهراب: «چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.»

گفتار اندر مخلوقاتِ روبر مرل
عاشق «مومو» بودم و در یک بخش از کتاب ناخودآگاه برایش بغض کردم و بی‌اختیار اشک ریختم و حتی تا روز بعد حس و حال ادامه‌ی خواندن کتاب را نداشتم.
امانوئل، شخصیت اول رمان است، شخصیتی که چند بار مرا به یاد شخصیت «چسپر دین» مخلوقِ «استیو تولتز» در رمان «جز از کل» انداخت، او و دوستانش به شکلی که در داستان می‌خوانیم در قلعه‌ی مالویل جان سالم به در برده‌اند و هر یک با عقاید مختلف و گاها متضاد قرار است در کنار یکدیگر زندگی و برای ساخت آینده بکوشند و از همه مهمتر از خود محافظت کنند.
عرض کردم شخصیت‌هایی با عقاید متفاوت و گاها متضاد چون از وزنه‌ی دین، در بین این چند نفر بی‌دین، دین‌دار، خنثی و خداناباور و از وزنه‌ی سیاسی نیز افکار متفاوت بود و بین کمونیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم و ... حضور داشتند و امانوئل مخلوقی بود که توسط خالقش از همان بدو کودکی مشخصات یک مدیر را در ذاتش داشت و سال‌ها سال بعد با سیاست‌های خود توانست گروهی را متحد نماید و ... .
من به تک تک شخصیت‌ها ورود نمی‌کنم همانطور که در داستان کتاب ورود نکردم چون حیف می‌بینم لذت خواندن کتاب را از شما دریغ کنم.

هشدارنامه

در صورتیکه که این شاهکار را تا بدین لحظه مطالعه ننموده‌اید، از خواندن بخش بعدی یعنی «نقل‌قول نامه» خودداری فرمایید چون متون زیادی از بخش‌های مختلف کتاب در این بخش گردآوری گردیده است و خواندن آن می‌تواند موجب اسپویل گردد و در نتیجه برای شما عزیزان دلخوری به وجود آورد.

نقل‌قول نامه
"در جامعه‌ مصرف، کالایی که انسان بیش از هر چیزی مصرف می‌کند خوشبینی است."

"بین آنچه آدم می‌داند و آنچه می‌بیند فرق است."

"مرگ دوست انسان نیست."

"اگر ما هم مثل امانوئل بگوییم سفر پیدایش «شعر زیبایی» است، در حکم این است که آن همه اشتباهات علمی موجود در تورات را نادیده گرفته‌ایم."

"همیشه بدترین مصیبت‌هایی که به سر آدم می‌آید از طرف کسان خودش است."

"گرایش به معنای پذیرش نیست."

"مذهب، تریاکِ خلق است."

"آدم با چیزهایی که مایه حیاتش هستند خو می‌گیرد، چندان که با آنها خودمانی می‌شود و آنها را جزو حتمیات می‌انگارد و این درست نیست، هیچ‌چیز را برای همیشه نمی‌دهند و همه چیز زوال‌پذیر است."

"وقتی دیگر روزها و سال‌ها با آن سرعت وحشت‌آور از جلوی چشم ما نمی‌گذرند و بالاخره وقتی آدم فرصت زندگی کردن دارد،‌از خود می‌پرسم که چه چیز از دست رفته است."

"همه از آدم خایه‌دار حساب می‌برند."

"آدمیزاد به مقتضای اینکه از عملی که با طرز فکر خودش جور نیست، منتفع می‌شود یا نه، دو نوع تلقی دارد."

"برای پیروز شدن به مقیاس وسیعی هوشیاری لازم است و نیز به تعقل بسیار نیاز است."

"برای داشتن احساس ملکوتی لازم نیست کسی به خدا عقیده داشته باشد."


"وقتیکه تقریبا چیزی برای خوردن پیدا نمی‌شود، قویترها شروع به خوردن می‌کنند."

"مردم در پنهان کردن معایت خود از خود، بسیار چیره‌دست‌اند."

بیست و دوم مهرماه یک‌هزار و چهارصد