سارا🌻

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1404

سارا🌻

@sarajabarzare

34 دنبال شده

9 دنبال کننده

                ادبیات برای من  پنجره‌‌ای برای نگاه بهتر به جهانه!🪷
              

یادداشت‌ها

سارا🌻

سارا🌻

دیروز

ویدئو در بهخوان
        یادداشتی بر پایان 《 پژواک کتاب های قدیمی》:
مدت ها بود کتابی رو یک شبه به پایان نرسونده بودم. داستان از صفحه‌‌ی اول آروم و روون شروع میشه و پیش میره و شکل تموم اون کتاب های فاقد پیچیدگیه که می‌تونی توشون غرق بشی و نفهمی زمان کی گذشت و کتاب کی تموم شد. 
راستش خیلی وقت بود دنبال چنین کتابی می‌گشتم تا استراحتی برای ذهنم و قدرت تحلیلم باشه! 
داستان یک عشق قدیمی از آغاز تا پایان، با تمام شور و شوق ها، با تمام درد هجران و شوق وصال، با تمام حالات انسانی و کش مکش ها بین انتخاب عشق یا شهرت و ثروت و موفقیت... . 
با خوندن این داستان فکر کردم که چقدر عشق های قدیمی رو دوست دارم و چقدر دلم می‌خواد روزی که عاشق میشم چنین عشقی رو داشته باشم؛ با کیفیت! نه مثل داستان های عشق های امروز و اینجا!

دوست داشتم من هم می‌تونستم پژواک کتاب ها رو حس کنم و با خودم میگم شاید گاهی ما هم حس می‌کنیم، پژواک کتاب ها یا اشیا یا آدم ها رو، اما بی توجه تر از اونیم که این پژواک ها رو واقعی بدونیم یا بهشون بها بدیم. 
راستش این کتاب رو پیشنهاد می‌کنم برای زمانی که دلتون می‌خواد آروم باشید و غرق در کتاب و نه هیچ چیز دیگه. دلتون می‌خواد شب تا صبح کتاب بخونید و وارد روایتی بشید که خیلی سادست، بدون هیچ پیچیدگی و تحلیل و تفسیری. یک داستان ساده و آروم و بی لایه برای آرامش و استراحت.

پ.ن: ویدیو ضمیمه چیزیست که من با اتمام خوانش کتاب دیدم و حس کردم چنین عشقی را دوست می‌دارم.
      

0

سارا🌻

سارا🌻

1404/3/19

        یادداشتی بر پایانِ《تزار عشق و تکنو》:
کتابی که دوباره و دوباره خواهم خواند...
لحظه‌ی اولی که برش داشتم کمی مردد بودم چون مطمئن نبودم بتونم غم و خشم حاصل از یک داستان روسی توی این روزها به دوش بکشم؛ اما الان خوشحالم از خوندنش. درسته که غمگین شدم، گاهی عصبانی و گاهی ناتوان از بلاهایی که انسان می‌تونه سر انسان بیاره. 
کتاب  مجموع داستان آدم ها بود از ۱۹۳۷ تا ۲۰۱۳. آدم هایی که از میانه های زندگیشون داستان هاشون بهم گره می‌خوره و گاهی این گره خوردن ها تمام ادامه زندگی اون ها رو میسازه و گاهی هم قسمت کوچیکی از اون زندگی اون ها رو درگیره می‌کنه و بعد بسن خاطرات گم میشه.
سرگذشت کولیا زیباترین و غمگین ترین بود و چه کسی باور می‌کنه که مرگ می‌تونه شبیه سفر فضایی باشه؟! و راستش تا آخرین لحظه امیدوار بودم که صحنه‌ای رو نویسنده نشون بده که فکرش رو هم نمی‌کردم و کولیا سرنوشت متفاوتی داشته باشه، اما خب به زیباترین شکل ممکن سرنوشت کولیا به قلم دراومد. 
و شاید دردناک‌ترینِ داستان ها اتفاق هایی بود که برای رومن مارکین و مادر  ورا افتاد، به خاطر یک انتقام کودکانه و حتی یک شادی کودکانه. 

اما یکی از عجیب ترین بخش ها برای من این بود که نویسنده چطور انقدر زیبا تونسته چنین چیزی بنویسه درحالی که یک شهروند آمریکاییه بوده از ابتدای زندگیش!

درنهایت یکی از زیباترین تجربه‌ ها از ادبیات شوروی و روسیه‌ است، پیشنهاد می‌کنم که بخونید، و از خطی که از داستان اول کشیده میشه و تا داستان آخر میره و آدم‌ ها و زندگیشون رو به هم وصل می‌کنه لذت ببرید.

      

9

        تمام نظرات و خوندم و بازهم دنبال نظرات بیشتر توی اپ های دیگه گشتم. خیلی عجیبه، بعضی ها به شدت حس بدی بهش دارن و صرفا هدر دادن وقت می‌دونن خوندنش رو و بعضی ها خیلی دوستش دارن. بعد فکر کردم این شاید به این خاطره که یکسری ها دنبال نقطه اوج می‌گردن و فراز ها و فرود ها براشون اهمیت داره و بقیه سیر روایت براشون لذت بخشه! 
ابله برای من شکل زندگی یک آدمیه که یکهو از نوجوانی پرتاب شده به بزرگسالی و حالا هر روز چیز های جدیدی رو تجربه می‌کنه و افکار و احساساتش رسما بی سر و ته هستن. گم و گیج دنبال پیدا کردن سر رشته‌ی گم کرده ها و "نمی دانم" های ذهن و دنیاش می‌گرده‌. راستش به نظر من آدم هایی از این کتاب ممکنه خوششون بیاد که سیر ساده‌ی سردرگمی ها و زندگی روزانه‌ی(گاهی تکه پاره) رو دوست داشته باشن و دنبال اوج نباشن.


پ.ن: کتاب رو الان تموم کردم( ۱۴:۲۵ دوشنبه) و همچنان فکر می‌کنم باید صرفا عاشق روایت باشی تا برات دلنشین باشه! یک روایت آروم و مواج که تورو یاد خودت بندازه و بتونی سوار بر بلم چوبی دهه گذشته به تفاوت ها، خاطرات و ترجیحاتت فکر کنی.  
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

بریدۀ کتاب

صفحۀ 9

تا آنجا که اطلاعاتم قد می‌داد ایمیل را چیزی شبیه فکس تصور می‌کردم که پرینتر می‌خواهد، اما پرینتری در کار نبود. یک دنیای دیگر بود. می‌توانستی از طریق کامپیوترهای خاصی بهش دسترسی پیدا کنی که همه جای دنیا پراکنده بودند و ظاهرشان با کامپیوترهای معمولی فرق نداشت. یک فهرست درخشان هم از پیغام‌های تمام آدم‌هایی که می‌شناختی و نمی‌شناختی داشتی که همیشه سر جایش بود، دست‌نخورده، با ترتیبی که هیچکس جز خودت نمی‌توانست ببیند؛ همه‌ی نامه ها با حروفی مشابه نوشته می‌شدند، انگار دستخط ذهن همه ی مردم جهان یک شکل بود. بعضی از پیغام ها رسمی بودند و «فلانی عزیز» و «با احترام» داشتند؛ بعضی‌ها تلگرافی بودند، همه‌شان با حروف کوچک نوشته می‌شدند و نقطه گذاری هایشان درست نبود، انگار مستقیم از توی مغز آدم‌ها بیرون می‌ریختند. هر پیغامی که باز می‌شد پیغام قبلی هم داخلش بود، یعنی حرف‌هایت به خودت بر می گشت، تمام حرف‌هایی که بیرون ریخته بودی همه اش بر می‌گشت. انگار داستان روابطت با دیگران، داستان تلاقی زندگی‌ات با زندگی دیگران، مدام ثبت می شد و به روز می،شد و می‌توانستی هر لحظه ببینی اش.

5

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.