بریدهای از کتاب ابله اثر الیف باتومن
1404/3/9
صفحۀ 9
تا آنجا که اطلاعاتم قد میداد ایمیل را چیزی شبیه فکس تصور میکردم که پرینتر میخواهد، اما پرینتری در کار نبود. یک دنیای دیگر بود. میتوانستی از طریق کامپیوترهای خاصی بهش دسترسی پیدا کنی که همه جای دنیا پراکنده بودند و ظاهرشان با کامپیوترهای معمولی فرق نداشت. یک فهرست درخشان هم از پیغامهای تمام آدمهایی که میشناختی و نمیشناختی داشتی که همیشه سر جایش بود، دستنخورده، با ترتیبی که هیچکس جز خودت نمیتوانست ببیند؛ همهی نامه ها با حروفی مشابه نوشته میشدند، انگار دستخط ذهن همه ی مردم جهان یک شکل بود. بعضی از پیغام ها رسمی بودند و «فلانی عزیز» و «با احترام» داشتند؛ بعضیها تلگرافی بودند، همهشان با حروف کوچک نوشته میشدند و نقطه گذاری هایشان درست نبود، انگار مستقیم از توی مغز آدمها بیرون میریختند. هر پیغامی که باز میشد پیغام قبلی هم داخلش بود، یعنی حرفهایت به خودت بر می گشت، تمام حرفهایی که بیرون ریخته بودی همه اش بر میگشت. انگار داستان روابطت با دیگران، داستان تلاقی زندگیات با زندگی دیگران، مدام ثبت می شد و به روز می،شد و میتوانستی هر لحظه ببینی اش.
تا آنجا که اطلاعاتم قد میداد ایمیل را چیزی شبیه فکس تصور میکردم که پرینتر میخواهد، اما پرینتری در کار نبود. یک دنیای دیگر بود. میتوانستی از طریق کامپیوترهای خاصی بهش دسترسی پیدا کنی که همه جای دنیا پراکنده بودند و ظاهرشان با کامپیوترهای معمولی فرق نداشت. یک فهرست درخشان هم از پیغامهای تمام آدمهایی که میشناختی و نمیشناختی داشتی که همیشه سر جایش بود، دستنخورده، با ترتیبی که هیچکس جز خودت نمیتوانست ببیند؛ همهی نامه ها با حروفی مشابه نوشته میشدند، انگار دستخط ذهن همه ی مردم جهان یک شکل بود. بعضی از پیغام ها رسمی بودند و «فلانی عزیز» و «با احترام» داشتند؛ بعضیها تلگرافی بودند، همهشان با حروف کوچک نوشته میشدند و نقطه گذاری هایشان درست نبود، انگار مستقیم از توی مغز آدمها بیرون میریختند. هر پیغامی که باز میشد پیغام قبلی هم داخلش بود، یعنی حرفهایت به خودت بر می گشت، تمام حرفهایی که بیرون ریخته بودی همه اش بر میگشت. انگار داستان روابطت با دیگران، داستان تلاقی زندگیات با زندگی دیگران، مدام ثبت می شد و به روز می،شد و میتوانستی هر لحظه ببینی اش.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.