یادداشت سارا🌻
7 روز پیش
یادداشتی بر پایان 《قلعه مالویل》: اولین باری که کتاب رو دست گرفتم فکر کنم دو یا شاید هم سه سال پیش بود، یادم میاد که تا کمی بعد از توصیف روز واقعه کتاب رو ادامه دادم و کنار گذاشتم. راستش اون روز به این فکر کردم که زمان خوندن این کتاب هنوز نرسیده و باید صبر کنم تا خودش من رو صدا کنه. اولین روز از جنگی که گذشت کتاب رو باز کردم، حس میکردم اینبار واقعا من رو صدا زده. خوندم و پیش رفتم ولی راستش خیلی احساس سنگینی میکردم و شاید ترس! وضعیت خودمون رو شبیه داستان کتاب میدیدم و این برام عجیب و سنگین بود. من اول کتاب رو با سختی خوندم با این حال، چه کتابی بووود! کیف کردم و لذت بردم. چقدر به لحظه لحظه های کتاب فکر کردم، چقدر تک تک موقعیت ها رو تصور کردم و چقدر در خیال خودم تونستم دیوار های مالویل رو لمس کنم و صدای اعضای "گروه" رو بشنوم! ترجمه کتاب واقعا روان و خوب بود، چندتایی کلمه های تابهحال ندیده داشت که با یک سرچ کوچولو کاردرمیومد. به قول سروش صحت از اون کتاب هاییه که میگی کاش حافظم پاک بشه و بتونم از نوع لذت ببرم ازش. به آخرین صفحه ها که رسیدم غصه دار بودم که تموم شده و با خودم میگفتم کاش توما تمام اتفاق های بعد از امانوئل با جزئیات تعریف میکرد، درست مثل خود امانوئل. اونموقع شاید غصهدار بودیم اما حداقل زود تموم نمیشد و باز هم با فراز و نشیب های مالویل شاید تا روزها همراه بودیم. پ.ن کتابخوان to کتابخوان : مالویل دوستداشتنی پیشنهاد من برای برای تمام کتاب خوان های دنیاست. بخونید و لذت ببرید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.