معرفی کتاب ماده تاریک اثر بلیک کراوچ مترجم هادی سالارزهی

ماده تاریک

ماده تاریک

بلیک کراوچ و 2 نفر دیگر
3.9
90 نفر |
33 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

158

خواهم خواند

90

ناشر
نون
شابک
9786226652094
تعداد صفحات
382
تاریخ انتشار
1398/10/18

توضیحات

        کتاب «ماده تاریک» رمانی نوشته ی «بلیک کراوچ» است که نخستین بار در سال 2016 چاپ شد. «جیسن دسن»، دانشمند فیزیک کوانتوم، زمانی یک آینده ی کاری درخشان را در مقابل خود می دید. اما پس از بارداری غیرمنتظره ی دوست دخترش و تولد یک پسر، این آینده ی درخشان در هم شکست. «جیسن» حالا در کالجی کوچک در «شیکاگو» تدریس می کند و از زندگی در کنار خانواده ی صمیمی و پرمحبت خود رضایت دارد—تا این که او به جهانی برده می شود که در آن، تئوری اش در مورد جهان های متعدد کوانتومی، به یک تکنولوژی واقعی برای جا به جایی بین ابعاد تبدیل شده است. «جیسن» در این جهان، با دوست دخترش ازدواج نکرده و هیچ وقت صاحب فرزند نیز نشده است. او حالا تصمیم دارد به دنیای خودش و خانواده اش بازگردد، اما نیروهایی مرموز در این واقعیت جایگزین، می خواهند جلوی او را بگیرند.
      

لیست‌های مرتبط به ماده تاریک

نمایش همه

یادداشت‌ها

فاطیما

فاطیما

1403/6/15

بلیک کراوچ
          بلیک کراوچ عزیز ؛
متشکرم که باعث شدی ترس از وجود دنیاهای موازی و ورژن های بسیار بسیار زیادی از خودم ، به لیست ترس هایم اضافه شود !
اولین کتابی بود که از آقای کراوچ بزرگوار😁 می‌خواندم و به شدت تحت تاثیر قلم قوی و داستان پیشرفته ای که با فیزیک کوانتم آمیخته شده بود قرار گرفتم ... خیلی دلنشین است که بتوانی اطلاعات بدردبخوری را از دل رمانی علمی تخیلی دربیاوری و به خاطر بسپری ، مثل همان گربه ی شرودینگر و آزمایش گیج کننده و در عین حال قابل فهمش...
بعد از خواندن کتاب چند ساعتی به فکر فرومی‌روید ؛ به اینکه واقعا هر انتخابی که می‌کنید چقدر در مسیر زندگیتان تاثیر می‌گذارد و تا چه حد آینده‌تان را دستخوش تغییر می‌کند. مثلا اگر تصمیم می‌گرفتید امروز به جای ۵ صبح ، ساعت ۱۰ صبح بیدار شوید چه چیزی تغییر می‌کرد ؟ ( برای منی که امروز استثنائا سحرخیز بودم پاداشی معادل تصحیح کردن شجره نامه ی خانواده ی جین ایر بود که جاهایی از روابط فامیلی اش را اشتباه فهمیده بودم :) ) 
یا به عقب تر برمی‌گردید . اگر تصمیم می‌گرفتید به جای تحصیل در رشته تجربی ، وارد رشته هنر شوید ، الان وضعتان چگونه بود ؟ یا اگر معلم کلاس ششمتان به عنوان تکلیف عید بهتان نمی‌گفت خاطره نویسی کنید ، آیا الان هم سررسیدهای رنگی ( ۹۸-۱۴۰۳) را داشتید ؟
در کتاب ماده تاریک هر انتخابی ، چه کوچک چه بزرگ ، ورژن های مختلفی از ما را شکل می‌دهد . و دانستن این موضوع باعث می‌شود از این به بعد کمی دقیق‌تر در زندگی و انتخاب هایی که باید انجام دهیم  تامل کنیم...
( بالاخص انتخاب رشته دانشگاه 🙃 )
آقای کراوچ ، به داستانتان امیدوارم کردید ! مطمئنم قرار است از این به بعد بیشتر از کتابهایتان بخوانم ! 
به امید دیدار ~◇~
        

10

          فکر کردم همین الان که کتاب «ماده تاریک» رو تموم کردم چند خطی ازش بنویسم. تلاش می‌کنم اسپویل نداشته باشه.
مدتی قبل خلاصه‌ای ازش شنیده بودم و حین خوندنش گاهی فکر می‌کردم اگر بدون این اطلاعات کتاب رو شروع می‌کردم لذت بیشتری می‌بردم. خب، احتمالا این اتفاق در یک دنیای موازی افتاده! دنیای موازی دیگه‌ای هم هست که در اون نه خلاصه‌ای شنیدم و نه کتابی خوندم :)) اما در این دنیا، شنیدن اون خلاصه من رو جذب کتاب کرد و انصافا هم چیزی که شنیده بودم همه‌ی داستان نبود. داستان پر از اتفاقات شگفت‌انگیز قابل پیش‌بینی و غیر قابل پیش‌بینی بود و به‌طور کلی از ایده‌ش و از خود داستان لذت زیادی بردم. (بعضی جاها هم همراه با شخصیت جیسون حسابی ترسیدم!) خیلی وقت بود کتابی اینقدر منو با خودش نکشونده بود.

هرچند داستان باگ‌هایی هم داشت به نظرم. نه اینکه بخوام بگم با علم در تناقض بود، بلکه نسبت به فضایی که خود داستان خلق کرده بود تناقض‌هایی به نظرم می‌رسید.
پایان کتاب هم به نظرم می‌تونست جور متفاوتی پیش بیاد... امیدوارم در دنیای دیگه‌ای بلیک کراوچ یکی دو صفحه‌ی پایانی رو جور دیگه‌ای نوشته باشه و منم اونجا خوشحال باشم از اینکه حدسم درست از آب دراومده! -همونطور که مشخصه فضای کتاب کاملا بر من تاثیرشو گذاشته :))

و اما چی یاد گرفتم؟ اینکه انتخاب‌های منِ انسان می‌تونن من رو به مسیرهای خیلی متفاوتی ببرن در حدی که شخصیتم چیز متفاوتی بشه. گاهی حسرت راه‌های نرفته رو می‌خورم اما در نهایت هر انتخابی مزایایی داره و تبعاتی، دستاوردهایی و از دست دادن‌هایی. پس شاید به جای فکر به گذشته بهتر باشه تمرکزم رو بیارم رو انتخاب این لحظه‌م.


+ کتاب رو که شروع کردم اینجا کامنت گذاشتم که کاور کتاب به اشتباه ثبت شده (الان حذفش کردم که بتونم این یادداشت رو از اول بذارم). اما همچنان کاور همونه و هر بار باید چشمم به این باشگاه پنج صبحی‌ها بیفته :)) لطفا رسیدگی کنید، متشکرم :)
        

24

          یه شاهکار کوانتومی.
فکر کنید وقتی که هنگام شب در حال برگشت به خانه هستید یک نفر شمارو میدزده و به خونه ی متروکه ای می‌بره و بیهوش می‌کنه ، وقتی که به هوش میاید زندگیتون به طور کامل فرق کرده ، شغلتون ، خانوادتون و حتی کوچیک ترین مراحل زندگیتون.
این کتاب که راجب تاثیر انتخاب ها و جهان های موازی هست جزو کتابایی قرار میگیره که روند فوق العادش رو از اول تا آخر حفظ می‌کنه و حتی ثانیه ای خسته کننده نمیشه.
داستانی که هیچ حفره ای رو پر نشده باقی نمی‌گذاره و به خوبی پیامش رو به خواننده می‌رسونه ، اینکه حتی کوچیک ترین و بی اهمیت ترین چیز ها می‌تونه روند زندگیمون رو به طور کل تغییر بده.
یکی دیگه از نکات مثبت رمان توضیحات کامل و ساده درباره ی کوانتوم و جهان های موازی بود که نه تنها مخاطب رو گیج نمی‌کرد بلکه باعث به وجود آوردن علاقه برای کسب اطلاعات بیشتر در این شاخه می‌شد.
در نهایت فقط می‌تونم بگم خوندن این شاهکار رو از دست ندید و از تک تک کلماتش لذت ببرید.
        

41

.

.

1403/9/8

          همین الان ماده‌ی تاریکو تموم کردم و مطمئن نیستم باید از چی شروع کنم. 
این کتاب با توصیفای ملموس و نثر راحتش، جوری مخاطبو با خودش همراه می‌کنه که به زحمت طی مطالعه زمینش می‌ذاره.
ترجیحا، پیش‌فرض فعلیتون از آثار علمی‌-تخیلی فلسفی و فوق پیچیده رو پیش خودتون نگه دارید و بیشتر با رگه‌های درام و رومنس ترکیبش کنید، این چیزیه که کتاب قراره به شما تحویل بده.
یه نوع داستان امید‌بخش و خوش‌خوان، که در نگاه اول می‌تونست پتانسیل‌های زیادی از اون نظریه برهم‌نهی کوانتومی و اختراع جیسون بیرون بکشه و پیچش‌ها و غافلگیری‌های بیشتری رو در خودش بگنجونه؛
ولی بهتر که بهش فکر می‌کنیم، انگار که سادگی، اقتضای مفاهیم کلی‌شو براورده می‌کنه؛ و اگه نویسنده از این حد بیشتر توی پرگویی و به‌اصطلاح آب‌غوره‌اش (؟) تجاوز می‌کرد، می‌تونست راحت از اون نتیجه‌ی‌اصلی دور بشه.
گرچه به نظرم یه‌سری چیزا توی‌ ابهام موندن، یه سری‌ تشبیه‌ها و اتفاقات، طوری‌که نویسنده به‌قدری توی تک‌تک توصیفاتش غرق شده بود، که جزئیاتو همون‌قدر واقعی و همون‌قدر گاهی بی‌دلیل به تصویر می‌کشید، 
اما شاید همه‌ی اینا هم یک جزءی از دنیای ماده‌ی‌تاریکه، که مثل دنیای اطرافمون، قراره همین‌جوری بگذرن، شاید تصادفی باشن، شاید عمدی باشن، اما بلاخره یه آینده‌ و یه هویتیو می‌سازن که نامردنی باشه.

من شکایتی ندارم، تجربه‌ی خوبی رو باهاش می‌گذرونید، و به واقعیت فکر می‌کنید و شاید هم، کمی به خودتون کم‌تر سخت می‌گیرید. 
        

1

          من کتاب رو هدیه گرفتم. قبل از اینکه بهم هدیه بدنش اسمش رو شنیده بودم اما هیچوقت علاقه‌مند نشده بودم که بخونمش. خلاصه اینکه بعد از مدتی که توی قسفه کتاب‌هام خاک می‌خورد رفتم سراغش. من کتاب رو با گارد و دید انتقادی خوندم - چون از قبل هم فکر می‌کردم کتاب زردی باشه- پس ممکنه چیزهایی که در ادامه میگم خیلی هم از نظر شما درست نباشه.

ناشر موضوع کتاب رو خودسازی نوشته؛ اما کتاب شبیه کتاب‌های قبلی که من توی این دسته خوندم نیست و نویسنده حرفش رو در قالب یک داستان روایت می‌کنه. منم اینجا نظرم رو درمورد هر دو بخش جدا می‌گم:

بخش داستانی
از نظر من بخش داستانی کتاب واقعاً ضعیفه. یعنی اگر به کتاب صرف نظر از اینکه داره سعی می‌کنه یک سری قوانین برای زندگی بهتر ارائه بده، به عنوان یک کتاب داستان نگاه کنیم، با یک داستان ضعیف روبه‌رو هستیم. 
داستان روان هست اما کشش نداره. بنظر من اصلاً فرایند گره‌افکنی و گره‌گشایی توی داستان وجود نداره. صرفاً شخصیت‌های داستان توی دنیای نویسنده وول می‌خورند. شخصیت‌های توی داستان هم ضعیف پرداخته شدن. هرچند به نظر پرداخت ضعیف شخصیت‌ها عمدی بوده اما به ضرر روند داستانی کتاب تموم شده.( اینکه فکر می‌کنم عمدی بوده رو جلوتر توضیح می‌دم.)

بخش غیرداستانی
ایراد اصلی من به بخش غیر داستانی هست. چرا که کتاب هم چه بر اساس نقل‌قول روی جلد از پائولو کوئیلو و چه بر اساس نوشته‌های ناشر پشت جلد کتاب قراره زندگی ما رو برای همیشه متحول کنه :)))

1- بازی با علم: اسم این ایراد یا این مجموعه از ایرادهام رو نمی‌دونم دقیق چی بذارم. بازی با علم یا استفاده از شبه علم یا.... 
به هر جهت از نظر من نویسنده دانسته یا نادانسته در بخش‌های از کتاب حرف‌های عجیبی به اسم علم به خورد خواننده می‌ده. 
بدون ارجاع دادن به منابع علمی، تحقیقات و مقالات به مفاهیمی اشاره می‌کنه که من حتی به وجود داشتنشون هم شک دارم‌ :) 
برای مثال در صفحه 91 پارگراف آحر به مفهومی به اسم فاز جریان اشاره می‌کنه که در علم عصب‌شناسی وجود داره!! ( من به فارسی و انگلیسی عبارت فاز جریان رو جستجو کردم و به نتیجه مرتبطی نرسیدم)
یا در صفحه ۱۳۱ پاراگراف پنجم می‌نویسه: از نقطه نظر علم عصب‌شناسی، هرچه ولوم مکالمانت درونی مخرب.... خب همونطور که می‌بینید حتی لحن نوشتار هم شبیه به نوشته‌های عملی نیست :) 
همین اتفاق هم در صفحه‌های 
۱۴۵ جهش کوانتمی
۱۲۵ روانشناسان مثبت‌اندیش 
۱۲۱ بی ربط بودن موفقیت ورزشکاران به ویژگی‌های ماردزادشان
به شکل‌های مختلفی تکرار می‌شه. البته من به اینکه نویسنده خیلی محکم و با تضمین ( صفحه ۴۶ ) روی بیدار شدن پنج صبح تاکید می‌کنه هم مشکل دارم. برای توضیحات بیشتر رجوع کنید به کتاب: کی: ترفندهای علمی زمانسنجی عالیکی: ترفندهای علمی زمانسنجی عالی
( من همه این موارد رو کامل‌تر توی وبلاگم شرح دادم. از این لینک می‌تونید <a href="https://mmehdi.ir/the-5am-club/">نظر من درمورد کتاب باشگاه پنج صبحی‌ها رو بخونید</a>  ‌ )

2- نشخوار کردن ایده کتاب‌های دیگه:
بنظر من نویسنده در سراسر کتاب به طور کلی و در برخی جاهای کتاب به صورت جزئی و دقیق در حال نشخوار کردن ایده کتاب‌های خوب دیگه است. این مورد رو هم اینجا زیاد توضیح نمیدم و اگر خواستید توی بلاگم کاملش رو بخونید: اینجا صرفاً به نام بردن اون کتاب‌ها بسنده می‌‌کنم:
قدرت عادت چارلز داهیگ
عادت های اتمی جیمز کلیر
از ما بهتران مالکوم گلدول
اصل گرایی گرگ مک کیون

ترجمه: من به متن اصلی کتاب نگاه نکردم پس درمورد کیفیت ترجمه و وفاداری مترجم به متن کتاب حرفی نمی‌زنم. در کل بنظرم کتاب ترجمه روانی داره  و می‌شه راحت و بی دست انداز خوندش.

در نهایت هم واقعاً توصیه نمی‌کنم بخونیدش :) من هم این کتاب رو از وسطش رها کردم چون به این نتیجه رسیدم که بدرد من نمی‌خوره. به جای این کتاب، کتاب‌های خیلی بهتری برای خوندن وجود داره :))
        

3

تابحال کتا
          تابحال کتابی درمورد دنیاهای موازی نخونده بودم ولی همیشه به این تئوریِ جذاب فکر میکردم، حتی گوشه‌ای از دفترِ افکارم، صفحه ای رو اختصاص دادم به این عنوان که =
من در آینده کی هستم و توی کدوم مسیر قرار گرفتم؟!
گزینه هایی که زیر این عنوان نوشتم اونقدر با هم متفاوتن و از هم دورن که خودم خنده‌م میگیره😁 ولی دلم میخواست تک‌تکشون رو امتحان کنم تا شاید مطمئن شدم بهترینشون کدومه...
-🪞-
اوایلِ کتاب داشتم به این فکر میکردم که چرا این اتاقکِ باحال رو زودتر نمیسازن؟! مخصوصا که نویسنده یه تیکه هایی رو جوری توضیح علمی میداد که دلم میخواست خودم دست به کار شم🤣
ولی هرچی به ته کتاب نزدیکتر شدم کم کم این احساس ذوق به ترس تغییر کرد...🤐
اگه کتاب رو هنوز نخوندین ادامه‌ی یادداشتم رو نخونین که شااااید بعدا که رفتین سر کتاب، سوال‌های ذهنتون زودتر به جواب برسن <:
-□-
حتی تصور کردنِ اینکه تمام شخصیت های متفاوتت از دنیاهای موازی وارد دنیای تو بشن خیلییی دلهره‌آوره...
و این قضیه که شخصیتِ جیسون بدجور عاشق خانومه بوده که توی این همه دنیا بازم میخواسته همسر اون باشه...زیادی عجیب بود😅ولی از اینکه نویسنده یه کاری کرد ما همیشه بابت زندگی‌مون قدردان باشیم، خوشم اومد D:
اگه مامانم این کتاب رو میخوند قطع به یقین نویسنده رو نفرین میکرد چون از پایان‌های باز بدجووور متنفره😂 من کنار میام با این مدل پایان چون تصور کردن رو دوست دارم.
راستی، آخراش من همش منتظر آماندا بودم...دلم میخواست یه نشونه‌ای ازش باشه.
نمیدونم یادتون هست یا نه ولی موقعی که جیسون رو دستیگر کرده بودن یه خانومه رو دیده بود که داد و فریاد میکرد...من اونجا فکر کردم اون خانومه آمانداست و کلی ذوق کردم ولی بعد دیدم نیست خورد تو ذوقم😬
خلاصه که ماجرای جالبی بود و ذهنمو خوب درگیر میکرد👌🏻
        

9

          فوق العاده بود. با هر چیز دیگه‌ای که خونده بودم فرق داشت و هیچ‌ چیزی تا الان اینجوری درگیرم نکرده بود. هرچی نباشه یک روزه تموم شده :)

جدای از  خوشمزه، مهیج و  پیچیده بودن داستان، روی بعضی از درگیری‌های همیشگی ما تمرکز می‌کنه.‌ همیشه می‌گن حسرت یا افسوس گذشته رو نخور. این جمله نمی‌تونه اکثر مارو راحت کنه. ولی شاید این بتونه بیشتر کمک‌مون کنه: «درنهایت ممکنه هر اتفاقی باعث حسرت ما باشه.» پس چه بهتره که همیشه درست‌ترین کار رو از نظر خودمون انجام بدیم. چون بیشتر از این از ما بر نمیاد و احتمالا در هر صورت قراره یکم حسرت هم نوش‌جان کنیم.
 اگه قرار باشه تکه‌هایی  از «ماده تاریک» رو یه گوشه خودم داشته باشم اینارو انتخاب می‌کنم:
۱- من فقط روی حال مالکیت دارم (اونم نه همه‌اش) و گذشته دیگه مال من نیست.
۲- همیشه همه‌چیز مطابق همون روزمره‌ای که تو توی ذهنت داری جلو نمی‌ره. پس ازش استفاده کن. نذار چیزی ناگفته یا انجام نشده باقی بمونه.

در پایان اگه به فیزیک (خصوصا کوانتوم)، عاشقانه و علمی-تخیلی علاقه دارید، انتخاب خیلی خوبیه :)

ضمنا، اپل تی‌وی+ قراره سریالی بر اساس کتاب منتشر کنه که واقعا منتظرم ببینم چجوری می‌شه. درسته فیلم‌باز نیستم اما اگه جالب باشه می‌بینمش.
همین :)
        

4

kimiyafard

kimiyafard

1403/11/1

          خب!!!! اینجا ما با یه داستان ساینس فیکشن روبرو میشیم.
یه کتاب با یه موضوع متفاوت به سبک فیزیک کوانتوم 
 و خب نویسنده خوب تونست  داستانش رو پرورش بده
کشش داستان باعث میشد من از تقریبا یک  سوم به بعد داستان رو بی وقفه بخونم
شخصیت پردازی داستان هم از نظر من عالی بود و من از جزییاتی که درباره ریزحرکات شخصیت های اصلی گفته میشد  لذت بردم
امااااا
بزارید نقطه ضعفی  که تقریبا بولد شد برام بگم
تقریبا اواخر داستان یه کوچولو داستان تند پیش رفت و در جاهایی احساس کردم اون حرکات از طرف اشخاص داستان مطابق اون چیزی که نویسنده تعریف کرد ازش نیست.
و به عبارتی یه سوتی ریز توی بخشی از پلات داستان بود.
در هر حال فضای نسبتا دارک و هیجانی ش رو دوست داشتم
در اخر نتیجه که از داستان گرفتم و کل روز بهش فکر کردم این بود که بیشتر خودمون و انتخاب هامون دوست بداریم. اما یادمون باشه که این انتخاب  توی تصمیم هامون ما رو میسازه نه اونی که فکر میکنیم
و بزرگترین چیزی که این کتاب ازش حرف میزد انتخاب و حسرت بود. 

ساعت 1 نیمه شب
پنجشنبه
نشسته در تخت سبز خود
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

چرا این کت
          چرا این کتاب تقریبا هیچ جذابیتی برام نداشت؟ 

به غیر از اون اوایل، خیلی کم پیش اومد که واقعا هیجان‌زده بشم و با علاقه داستان رو دنبال کنم...
با اینکه توضیح داستان خیلی برام جذاب بود: یه نفر داشته با خانواده‌ش خوش و خرم زندگی می‌کرده که یه شب یکی به زور اسلحه یه دارو بهش تزریق می‌کنه، از هوش می‌ره، و وقتی به هوش می‌آد کلا انگار تو یه دنیای دیگه‌ست، جایی که زنش دیگه زنش نیست و گویا هیچ‌وقت پسری هم نداشتن و خودش به جای یه استاد عادی فیزیک یه دانشمند برجسته‌ست...

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

خب، چرا ازش خوشم نیومد و به زور تمومش کردم؟ 
به خاطر اشکالات منطقیش؟ سبک نوشتاریش؟ اینکه شخصیت‌هاش به نظرم دوست‌داشتنی نبودن؟ 
نمی‌دونم! ولی فکر می‌کنم اگه نصفه رهاش می‌کردم و از یکی می‌خواستم بقیه‌ش رو برام تعریف کنه بهتر می‌بود 🚶🏻‍♀️

نویسنده پایهٔ تیکه‌های علمی کتابش رو روی مباحث کوانتومی چیده بود. 
خب، کوانتوم خودش اینقدر عجیب و غریب هست که بشه کلی داستان عجیب و غریب‌تر از توش درآورد (فقط برید بحث‌های علمی کوانتومی در مورد آگاهی رو بخونید 😅)، و منم تا یه جایی با این بعد داستان همراه بودم. ولی به نظرم یه چند تا اشکال اساسی داشت، مخصوصا اون اواخر، که بعد از هشدار افشا در موردشون توضیح می‌دم.

حرفی هم که داستان می‌خواست بزنه تا حدود زیادی شبیه به پیام اخلاقی کتابخانهٔ نیمه‌شبه.
من البته برخلاف خیلی‌ها اصلا از کتابخانهٔ نیمه‌شب خوشم نیومد و اون یکی رو هم فقط خوندم تا تموم بشه... ولی با این حال به نظرم این مادهٔ تاریک از کتابخانهٔ نیمه‌شب بهتر بود 🤔

سبک نوشتاری نویسنده هم رو مخم بود. اصولا نویسنده‌ها از بندهای تک‌جمله‌ای برای گفتن نکات مهم داستان استفاده می‌کنن، ولی آقای کراوچ همین‌طور بی‌جهت از این بندها و جمله‌ها ریخته بود تو داستانش. 
بعد یه چیزای بی‌خودی رو هم توصیف می‌کرد، مثلا الان زخم اصلاح صورت دکتری که خم شده تا معاینه‌ت کنه دقیقا چه اهمیتی داره؟! یه جوری بعضی چیزا رو توصیف می‌کرد که من انتظار داشتم جلوتر بخواد نکتهٔ خاصی در موردشون بگه! این توصیف‌ها وقتی اصل داستان یه ماجرای پرتنشه که می‌خوای بدونی تهش چی می‌شه جدا اذیت‌کننده‌ست. طوری شد که من تقریبا از یک‌سوم به بعد کتاب خیلی از توصیفات رو چشمی رد می‌کردم (کاری که تقریبا هیچ‌وقت در مورد هیچ کتابی انجام نمی‌دم!).

ترجمه رو هم درست بررسی نکردم ولی دوستم می‌گفت اشکال کم نداره. تا جایی هم که دیدم تقریبا تمام صحنه‌های جنسی رو سانسور کرده بود (همین باعث می‌شد یه سری جاها آدم حس بد کمتری داشته باشه، که خب من به خاطر زبان اصلی خوندن اینطور نبودم 🙄، دیگه حال ندارم در مورد این تیکه‌هاش چیزی بگم 😅).

امتیازی هم که دادم شاید سخت‌گیرانه باشه ولی خب، فکر کردم دیدم به کتابی که به سختی خوندمش و لذتی ازش نبردم بیشتر از این نمی‌تونم بدم، هر چند که قبول دارم می‌تونه برای خیلی‌ها جذاب باشه.

🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅

⚠️ ادامهٔ مرور به شدت لودهنده‌ست. ⚠️

خب، اول از همه قضیهٔ اون دارو.
من جدا متوجه نمی‌شم چطور می‌شه دارویی اثر مشاهده‌گری رو تو انسان از بین ببره ولی همچنان اون آدم بعد از مصرفش تماااام توانایی‌های یه انسان عادی رو داشته باشه 😐 حرف بزنه، فکر کنه، راه بره و... 
می‌شه به من بگید دقیقا چه چیزی تو این انسان هست که به عمل «مشاهده» و فروریختن تابع موجی منجر می‌شه؟

بماند که به هر چیزی «فکر» می‌کردن درِ همون دنیا براشون باز می‌شد 😐
در همین راستا اینم توضیح نداد که جیسون۲ چطور اینقدر راحت بین این دنیاها در رفت و آمد بود؟ جیسون اصلی رو بیهوش کرد و دقیق دقیق رسوندش به دنیای خودش و بعد باز قشنگ برگشت به دنیای جیسون اصلی؟ 

و بعد اون شونصد تا جیسونی که آخر کتاب پیدا شدن 😐
اینا در واقع کاملا کاملا همین جیسون اصلی بودن و فقط تو این کمتر از یه ماه اخیر به خاطر تصمیمات مختلف جدا شده بودن. با این اوصاف چرا این جیسون اینقدر «اصلی» نشون داده می‌شد و مثلا دنیلا اینطوری بود که نه این شوهرمه و فلان؟! در صورتی که تمام اون بدبختا ۱۵ سال با این زن زندگی کرده بودن و ازش بچه داشتن و بعد ربوده شده بودن. 
بماند که از نظر شخصیتی خیییلی با جیسون اصلی فرق داشتن! واقعا چه اتفاقی ممکنه تو چند روز افتاده باشه که به این حد از تفاوت منجر بشه؟
و بعد اگه قرار به این بوده که یهو سر و کله بیش از ۷۰ تا! جیسون اصلی پیدا بشه، آیا نباید همین اتفاق برای جیسون۲ هم می‌افتاد؟ 
کلا این بخش آخر دیگه از همه‌ش بدتر بود 🚶🏻‍♀️
        

10

        کتاب رو تا نزدیک به آخرهاش دوست داشتم ولی از یک جایی به بعد اتفاقات حتی منطق قسمت های قبل خود کتاب رو هم نداشتند.
مثلا اینکه چرا دنیلا اون جیسون رو انتخاب کرد، چجوری یک سری جیسون های دیگه اون قدر وحشی شده بودند، آخر کتاب تکلیف بقیه همزادها چی شد، این سوالات جوابی نداره و نویسنده علی رغم شروع هیجانی و ادامه ی جذابش نتونسته خوب جمع بندی کنه.

در کل کتابیه که خوندنش رو دوست داشتم ولی توقع بیشتری ازش داشتم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5