معرفی کتاب باغ وحش شیشه ای "نمایشنامه در هفت پرده" اثر تنسی ویلیامز مترجم مرجان بخت مینو

باغ وحش شیشه ای "نمایشنامه در هفت پرده"

باغ وحش شیشه ای "نمایشنامه در هفت پرده"

تنسی ویلیامز و 1 نفر دیگر
3.8
117 نفر |
23 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

208

خواهم خواند

27

ناشر
مینو
شابک
9647487010
تعداد صفحات
112
تاریخ انتشار
1392/3/6

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        کتاب باغ وحش شیشه ای، نمایشنامه ای نوشته ی تنسی ویلیامز است که برای نخستین بار در سال 1945 به چاپ رسید.داستان این نمایشنامه به زندگی آماندا، مادر خانواده، و دختر معلول و پسرش، تام، می پردازد. آماندا در هنگام شام به دخترش، لورا، می گوید که به خاطر خواستگارانش سعی کند که به زیبایی و ظاهر خود اهمیت دهد، اگر چه لورا تاکنون هیچ خواستگاری نداشته و در انتظار کسی هم نیست. پس از گذشت چند روز، آماندا درمی یابد که لورا ماه هاست تحصیل را کنار گذاشته و به فکر فرو می رود که باید برای زندگی خانواده و به خصوص دخترش، چه کاری انجام دهد چرا که لورا کمکی به او نمی کند و تمام وقت خود را صرف بازی با مجسمه هایی کوچک و شیشه ای از حیوانات می کند. لورا سرانجام از تام می خواهد که پسری را برای آشنایی با لورا به خانه شان دعوت کند. تام هم این کار را انجام دهد و از جیم دعوت می کند که به خانه شان بیاید. با ورود جیم به این خانواده، ظاهراً تغییراتی در لورا شکل می گیرد اما آیا اعضای این خانواده می توانند خیال بافی های خود را کنار گذاشته و در دنیای واقعیات زندگی کنند؟
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

15 صفحه در روز

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          من همسن لورا هستم اصلا دقیقا خود لورام انگار توی نمایش نامه زندگی میکنم تاثیری که این نمایش نامه روی من گذاشت هیچ کتاب دیگه ای نذاشت .
آماندا رو قضاوت نمیکنم و به نظرم نمونه ی واقعی مادری است که در زندگی خودش ناکام بوده و تمام آرزوهای تباه شدش رو در وجود فرزندانش جستجو میکنه .
لورا ،دختری که در دنیای خودش به دنبال خوشبختی میگرده و عاشق باغ وحش شیشه ای خودش است،از آدم ها فراری است و در انزوا و تنهایی خودش خوشحال تر است.
برادری که درگیر زندان مسئولیت های خونه شده و میخاد به دنبال آرزوهای خودش بره و پدری که خیلی وقته خودشو از این زندان رها کرده .
بعد از خوندن کتاب فیلم اینجا بدون من رو دیدم که بر اساس همین نمایشنامه ساخته شده البته با تغییراتی ،ولی واقعا فیلم فوق العاده ای بود با دیالوگ های بسیار زیبا که آدم رو به فکر فرو میبره.
ما محکومیم به ادامه دادن به رنج کشیدن به چشیدن طعم خوشبختی های کوچک ما بین بدبختی ها و این واقعیت همیشه ی زندگی ما است .
باغ وحش شیشه ای آیینه زندگی همه ی ماست دویدن برای رسیدن به هیچ و ساختن رویاهایی که گاهی فقط سراب هستن.


        

28

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        بعد از مطالعه چند صفحه از کتاب ، متوجه شدم این ماجرا برام آشناست با وجودی که اولین بار بود متن نمایشنامه رو می‌خوندم. یادم افتاد که فیلمی رو با همین مضمون سالها قبل دیدم به نام "اینجا بدون من"!!!! چقدر هم آخر فیلم ذهن آدم رو به هم می‌ریخت . چه خوب شد که اصل قصه رو خوندم. مادر توی فیلم دوست‌داشتنی‌تر بود و بیشتر بهش حق می‌دادی اما مادر توی کتاب رو به سختی می‌شد تحمل کرد. 😅
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این نمایش‌نامه دومین اثری است که پس از «اتوبوسی به نام هوس» از «تنسی ویلیامز» خواندم. داستان نمایش‌نامه بسیار خوب و فوق‌العاده بود و نثر مترجم هم عالی بود.

با این که داستان بسیار ساده بود و از مسائل و مشکلات یک خانوادۀ آسیب دیده و کم‌توان مالی در دوران سخت اقتصادی آمریکا سخن می‌گفت؛ اما بسیار جذاب و دلچسب بود و از خواندنش بسیار لذت بردم.

ماجرای داستان در منزل این خانواده می‌گذرد که سه عضو دارد: مادر، آماندا؛ دختر، لورا و پسر، تام نام دارد که فرزند دوم خانواده است و با کار در یک انبار و دستمزد ماهی 70 دلار، چرخ زندگی را در غیاب پدر می‌گرداند.

پدر 16 سال پیش، خانواده را رها کرده و رفته است و در جایی دور به زندگی خویش مشغول است و یک کارت‌پُستال آخرین خبری است که از او در دست است.

آماندا سال‌ها بار زندگی را به سختی، به دوش کشیده و تام که بزرگتر شده، در این کار به او کمک کرده و دست او را گرفته است. اما آماندا هنوز هم بر سر او غُر می‌زند و به او امر و نهی می‌کند و دائم خوراکش سرزنش و تحقیر از سوی آماندا است.

به همین جهت او نیز چون پدر، تصمیم گرفته که یک روز مادر و خواهرش را رها کند و به جستجوی خوشبختی و سرنوشت خود برود و رفتار مادر در این زمینه، مشوق مهم و برجسته‌ای برای او است.

گویی تام باید تاوان فرار پدر از زیر بار مسئولیت را بدهد و گرچه اکنون در جایی مشغول کار است، اما آماندا حتی اجازۀ تفریح اندکی را به او نمی‌دهد. پس از بحث و جدل آماندا و تام؛ آماندا با تام قهر می‌کند و لورا از او می‌خواهد که با مادر آشتی و صحبت کند و تام می‌پذیرد.

بعد آماندا از او می‌خواهد که برای خواهرش که خجالتی و گوشه‌گیر است و به خاطر مشکل جسمی که در پایش دارد، از خانه بیرون نمی‌رود؛ یکی از دوستانش را به عنوان شوهر بیابد و به خانه بیاورد تا با لورا آشنا شود.

تام پس از مدتی یکی از همکارانش را به خانه می‌آورد و لورا متوجه می‌شود که او همان دانش آموز برجستۀ مدرسه است که لورا او را دوست داشته و از او خوشش می‌آمده است.

پس از شام، آماندا و تام به آشپزخانه می‌روند و مشغول شستن ظرف‌ها می‌شوند و جوان میهمان ـ جیم اوکانر ـ را برای گفتگو با لورا ـ که در اتاق دیگر استراحت می‌کند و سر میز شام حاضر نشده ـ به پذیرایی می‌فرستند.

لورا و جیم به یاد گذشته می‌افتند و در بارۀ دوران دبیرستان و خاطرات‌شان از درس و مدرسه صحبت می‌کنند. بعد جیم می‌گوید که نامزد دارد و باید برای آوردنش از ایستگاه قطار برود و پس از خداحافظی با آنها می‌رود.

آماندا از نتیجۀ گفتگوی آنها می‌پرسد و می‌فهمد که این همه هزینه و خرج برای شام، بی‌نتیجه بوده و جیم نامزد دارد.

آدم‌های داستان خیلی به ما نزدیکند و اگر سرمان را کمی بچرخانیم؛ نمونۀ آنها را در بین دوستان و آشنایان خود خواهیم دید.

ـ مادری دغدغه‌مند که به اجبار سرپرست خانواده شده و نگرانِ سرنوشت، زندگی، آرامش و آسایش فرزندان خود است و در این راه از هیچ تلاشی دست بر نمی‌دارد.

ـ دختری که مشکل جسمی دارد و در عین حال مهربان و دلسوز است و به خاطر همین مشکل، خجالتی و منزوی شده و از خانه بیرون نمی‌رود و خودش را با وسایلی کم‌ارزش و جزئی مثل باغ‌وحش شیشه‌ای و یک گرامافون کهنه و قدیمی، مشغول کرده و بیشتر در فکر و خیال است.

ـ پسری که بین دوراهی گیر افتاده است؛ هم دلِ رفتن و رهاکردن خانواده را ندارد و هم از شرایط سخت و دشوار کار و زندگیِ بدون آرامش و آسایشِ مطلوب، خسته شده و چون هیچ راهی را برای تغییر این وضعیت نمی‌یابد؛ ناچار تصمیم می‌گیرد که خود را از این مشکلات دور کند تا به زندگی خود بپردازد.

ـ پدری که پس از مدت‌ها کار سخت، تاب و توان از دست داده و تصمیم گرفته خود را از این مسئولیت سنگین رها کند و به زندگی خودش مشغول شود و از زندگی لذت ببرد.

به نظرم ما از این پدر ابدا خوشمان نمی‌آید؛ اما باید واقع‌بین باشیم. وقتی شرایط را به طور دقیق ندانیم، حق قضاوت در بارۀ دیگران را نداریم. اگر با کفش آنها چند قدم راه رفتیم؛ آنگاه بهتر می‌توانیم، نظری نزدیک به واقعیت بدهیم.

به هر صورت عوامل زیادی در ایجاد این وضعیت نقش دارند و بدون بررسی آنها نظردادن شاید بی‌انصافی باشد. هیچ مردی حتی به قیمت جانش حاضر نمی‌شود، خانواده‌اش را در شرایط دشوار رها کند و به دنبال زندگی خودش برود. اگر این طور می‌خواست؛ از ابتدا تشکیل خانواده نمی‌داد.

من نمی‌دانم که دقیقا آقای نویسنده چه منظوری دارد؟ اما این نمایش‌نامه بسیار دوست‌داشتنی بود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

32

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          تجربه خواندن دوباره این نمایشنامه برای من هنوز هم لذت‌بخش بود. نکته اینجاست که علی‌رغم لطیفه‌گونه بودن این داستان لو رفتن پایان آن کل نمایشنامه و داستان آن را بی‌معنی نمی‌کند.
ماجرا سوءتفاهمی است که در پایان نمایشنامه‌ برطرف می‌شود و از این نظر ما را به یاد چخوف می‌اندازد. غم و اندوه و اضطرابی که لورا و مادرش تحمل می‌کنند و دنبال کسی هستند که در نبود تام از نظر اقتصادی (بعنوان شوهر لورا) آنها را حمایت کند به جایی می‌کشد که از یکی از دوستان تام دعوت کنند که به خانه بیاید تا لورا با او آشنا شود. غافل از اینکه هر مرد جوانی الزاما نمی‌تواند در رابطه قرار گیرد. 
مادر از فرط عشق به بچه‌های خود عیب آنها را نمی‌بیند و به همین دلیل از دنیای واقعی دور است؛ پسر، یعنی تام، در آرزوی بیرون آمدن از انبار و سفر کردن به ناکجاآباد در رؤیا به سر می‌برد و دختر، یعنی لورا، هم در نقص مادرزادی که ظاهراً آنقدرها هم جدی نیست به عقدهٔ حقارت گرفتار شده و از واقعیت وجودی خود دور شده است. 
حضور جیم ظاهراً به آنها کمک میکند که از دنیای درون خودشان شاید کمی بیرون بیایند و واقعیت پیرامونی را بهتر درک کنند و همین پایان نمایشنامه‌ای غمناک است. 
گمان می‌کنم «باغ وحش شیشه‌ای» که لورا جمع می‌کند، استعاره از شخصیتهای خود نمایشنامه باشد؛ در واقع اینجا (صحنه نمایش/ زندگی) جایی است که حيوانات عجیب (اشخاص داستان) را در خود زندانی کرده است و تام هم نمایشگر آنها است. اسب تکشاخی که شاخش شکسته میشود هم استعاره از خود لوراست که گونه‌ای دیگر است و حس می‌کند جامعه او را نمی‌پذیرد ولی در رویارویی با جیم ترسش از نقصش می‌ریزد و مانند دیگران می‌شود. 

نکته آخر: مثلاً کتاب ویرایش شده ولی اصلا ویرایشی در کار نیست و غلط‌های ریز و درشت بسیار آزارنده هستند. متاسفم.


        

12