معرفی کتاب باغ وحش شیشه ای اثر تنسی ویلیامز مترجم مرجان بخت مینو

با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
4
خواندهام
175
خواهم خواند
26
نسخههای دیگر
توضیحات
کتاب باغ وحش شیشه ای، نمایشنامه ای نوشته ی تنسی ویلیامز است که برای نخستین بار در سال 1945 به چاپ رسید.داستان این نمایشنامه به زندگی آماندا، مادر خانواده، و دختر معلول و پسرش، تام، می پردازد. آماندا در هنگام شام به دخترش، لورا، می گوید که به خاطر خواستگارانش سعی کند که به زیبایی و ظاهر خود اهمیت دهد، اگر چه لورا تاکنون هیچ خواستگاری نداشته و در انتظار کسی هم نیست. پس از گذشت چند روز، آماندا درمی یابد که لورا ماه هاست تحصیل را کنار گذاشته و به فکر فرو می رود که باید برای زندگی خانواده و به خصوص دخترش، چه کاری انجام دهد چرا که لورا کمکی به او نمی کند و تمام وقت خود را صرف بازی با مجسمه هایی کوچک و شیشه ای از حیوانات می کند. لورا سرانجام از تام می خواهد که پسری را برای آشنایی با لورا به خانه شان دعوت کند. تام هم این کار را انجام دهد و از جیم دعوت می کند که به خانه شان بیاید. با ورود جیم به این خانواده، ظاهراً تغییراتی در لورا شکل می گیرد اما آیا اعضای این خانواده می توانند خیال بافی های خود را کنار گذاشته و در دنیای واقعیات زندگی کنند؟
بریدۀ کتابهای مرتبط به باغ وحش شیشه ای
نمایش همهیادداشتها
1403/8/7
1403/11/15
1403/6/24
1403/4/24
1403/7/21
بعد از مطالعه چند صفحه از کتاب ، متوجه شدم این ماجرا برام آشناست با وجودی که اولین بار بود متن نمایشنامه رو میخوندم. یادم افتاد که فیلمی رو با همین مضمون سالها قبل دیدم به نام "اینجا بدون من"!!!! چقدر هم آخر فیلم ذهن آدم رو به هم میریخت . چه خوب شد که اصل قصه رو خوندم. مادر توی فیلم دوستداشتنیتر بود و بیشتر بهش حق میدادی اما مادر توی کتاب رو به سختی میشد تحمل کرد. 😅
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/12/6
این نمایشنامه دومین اثری است که پس از «اتوبوسی به نام هوس» از «تنسی ویلیامز» خواندم. داستان نمایشنامه بسیار خوب و فوقالعاده بود و نثر مترجم هم عالی بود. با این که داستان بسیار ساده بود و از مسائل و مشکلات یک خانوادۀ آسیب دیده و کمتوان مالی در دوران سخت اقتصادی آمریکا سخن میگفت؛ اما بسیار جذاب و دلچسب بود و از خواندنش بسیار لذت بردم. ماجرای داستان در منزل این خانواده میگذرد که سه عضو دارد: مادر، آماندا؛ دختر، لورا و پسر، تام نام دارد که فرزند دوم خانواده است و با کار در یک انبار و دستمزد ماهی 70 دلار، چرخ زندگی را در غیاب پدر میگرداند. پدر 16 سال پیش، خانواده را رها کرده و رفته است و در جایی دور به زندگی خویش مشغول است و یک کارتپُستال آخرین خبری است که از او در دست است. آماندا سالها بار زندگی را به سختی، به دوش کشیده و تام که بزرگتر شده، در این کار به او کمک کرده و دست او را گرفته است. اما آماندا هنوز هم بر سر او غُر میزند و به او امر و نهی میکند و دائم خوراکش سرزنش و تحقیر از سوی آماندا است. به همین جهت او نیز چون پدر، تصمیم گرفته که یک روز مادر و خواهرش را رها کند و به جستجوی خوشبختی و سرنوشت خود برود و رفتار مادر در این زمینه، مشوق مهم و برجستهای برای او است. گویی تام باید تاوان فرار پدر از زیر بار مسئولیت را بدهد و گرچه اکنون در جایی مشغول کار است، اما آماندا حتی اجازۀ تفریح اندکی را به او نمیدهد. پس از بحث و جدل آماندا و تام؛ آماندا با تام قهر میکند و لورا از او میخواهد که با مادر آشتی و صحبت کند و تام میپذیرد. بعد آماندا از او میخواهد که برای خواهرش که خجالتی و گوشهگیر است و به خاطر مشکل جسمی که در پایش دارد، از خانه بیرون نمیرود؛ یکی از دوستانش را به عنوان شوهر بیابد و به خانه بیاورد تا با لورا آشنا شود. تام پس از مدتی یکی از همکارانش را به خانه میآورد و لورا متوجه میشود که او همان دانش آموز برجستۀ مدرسه است که لورا او را دوست داشته و از او خوشش میآمده است. پس از شام، آماندا و تام به آشپزخانه میروند و مشغول شستن ظرفها میشوند و جوان میهمان ـ جیم اوکانر ـ را برای گفتگو با لورا ـ که در اتاق دیگر استراحت میکند و سر میز شام حاضر نشده ـ به پذیرایی میفرستند. لورا و جیم به یاد گذشته میافتند و در بارۀ دوران دبیرستان و خاطراتشان از درس و مدرسه صحبت میکنند. بعد جیم میگوید که نامزد دارد و باید برای آوردنش از ایستگاه قطار برود و پس از خداحافظی با آنها میرود. آماندا از نتیجۀ گفتگوی آنها میپرسد و میفهمد که این همه هزینه و خرج برای شام، بینتیجه بوده و جیم نامزد دارد. آدمهای داستان خیلی به ما نزدیکند و اگر سرمان را کمی بچرخانیم؛ نمونۀ آنها را در بین دوستان و آشنایان خود خواهیم دید. ـ مادری دغدغهمند که به اجبار سرپرست خانواده شده و نگرانِ سرنوشت، زندگی، آرامش و آسایش فرزندان خود است و در این راه از هیچ تلاشی دست بر نمیدارد. ـ دختری که مشکل جسمی دارد و در عین حال مهربان و دلسوز است و به خاطر همین مشکل، خجالتی و منزوی شده و از خانه بیرون نمیرود و خودش را با وسایلی کمارزش و جزئی مثل باغوحش شیشهای و یک گرامافون کهنه و قدیمی، مشغول کرده و بیشتر در فکر و خیال است. ـ پسری که بین دوراهی گیر افتاده است؛ هم دلِ رفتن و رهاکردن خانواده را ندارد و هم از شرایط سخت و دشوار کار و زندگیِ بدون آرامش و آسایشِ مطلوب، خسته شده و چون هیچ راهی را برای تغییر این وضعیت نمییابد؛ ناچار تصمیم میگیرد که خود را از این مشکلات دور کند تا به زندگی خود بپردازد. ـ پدری که پس از مدتها کار سخت، تاب و توان از دست داده و تصمیم گرفته خود را از این مسئولیت سنگین رها کند و به زندگی خودش مشغول شود و از زندگی لذت ببرد. به نظرم ما از این پدر ابدا خوشمان نمیآید؛ اما باید واقعبین باشیم. وقتی شرایط را به طور دقیق ندانیم، حق قضاوت در بارۀ دیگران را نداریم. اگر با کفش آنها چند قدم راه رفتیم؛ آنگاه بهتر میتوانیم، نظری نزدیک به واقعیت بدهیم. به هر صورت عوامل زیادی در ایجاد این وضعیت نقش دارند و بدون بررسی آنها نظردادن شاید بیانصافی باشد. هیچ مردی حتی به قیمت جانش حاضر نمیشود، خانوادهاش را در شرایط دشوار رها کند و به دنبال زندگی خودش برود. اگر این طور میخواست؛ از ابتدا تشکیل خانواده نمیداد. من نمیدانم که دقیقا آقای نویسنده چه منظوری دارد؟ اما این نمایشنامه بسیار دوستداشتنی بود.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/8/10
1401/10/11
1403/9/5
1401/10/14
1403/10/19