یادداشت امیر امامی
1403/12/7
تجربه خواندن دوباره این نمایشنامه برای من هنوز هم لذتبخش بود. نکته اینجاست که علیرغم لطیفهگونه بودن این داستان لو رفتن پایان آن کل نمایشنامه و داستان آن را بیمعنی نمیکند. ماجرا سوءتفاهمی است که در پایان نمایشنامه برطرف میشود و از این نظر ما را به یاد چخوف میاندازد. غم و اندوه و اضطرابی که لورا و مادرش تحمل میکنند و دنبال کسی هستند که در نبود تام از نظر اقتصادی (بعنوان شوهر لورا) آنها را حمایت کند به جایی میکشد که از یکی از دوستان تام دعوت کنند که به خانه بیاید تا لورا با او آشنا شود. غافل از اینکه هر مرد جوانی الزاما نمیتواند در رابطه قرار گیرد. مادر از فرط عشق به بچههای خود عیب آنها را نمیبیند و به همین دلیل از دنیای واقعی دور است؛ پسر، یعنی تام، در آرزوی بیرون آمدن از انبار و سفر کردن به ناکجاآباد در رؤیا به سر میبرد و دختر، یعنی لورا، هم در نقص مادرزادی که ظاهراً آنقدرها هم جدی نیست به عقدهٔ حقارت گرفتار شده و از واقعیت وجودی خود دور شده است. حضور جیم ظاهراً به آنها کمک میکند که از دنیای درون خودشان شاید کمی بیرون بیایند و واقعیت پیرامونی را بهتر درک کنند و همین پایان نمایشنامهای غمناک است. گمان میکنم «باغ وحش شیشهای» که لورا جمع میکند، استعاره از شخصیتهای خود نمایشنامه باشد؛ در واقع اینجا (صحنه نمایش/ زندگی) جایی است که حيوانات عجیب (اشخاص داستان) را در خود زندانی کرده است و تام هم نمایشگر آنها است. اسب تکشاخی که شاخش شکسته میشود هم استعاره از خود لوراست که گونهای دیگر است و حس میکند جامعه او را نمیپذیرد ولی در رویارویی با جیم ترسش از نقصش میریزد و مانند دیگران میشود. نکته آخر: مثلاً کتاب ویرایش شده ولی اصلا ویرایشی در کار نیست و غلطهای ریز و درشت بسیار آزارنده هستند. متاسفم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.