بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

✨️تابش

@tabesh.82

4 دنبال شده

26 دنبال کننده

                      ^^
                    
Tabeshsalon
tabeshsalon

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

✨️تابش پسندید.
            کوتاه اما عریض و خواندنی! با اینکه میشه یک روزه خوندش اما حیفم اومد و بعضی قسمت‌هاشو شاید چندبار خوندم(◡‿◡✿).

داستان با توصیف محیط بیرونی یک بیمارستانِ به ظاهر معمولی شروع میشه و تا داخل و اتاق شماره‌ی ۶ ادامه پیدا می‌کنه؛ به توصیف ۵ بیماری که داخل این اتاق سکونت دارن و علت بستری‌شون می‌پردزاه. اما چرا اتاق شماره۶؟ چون شایعه شده که دکتر بیمارستان به این اتاق رفت‌وآمد داره! و جالبه که بدونید که این بیماران، به علت بیماری روانی بستری شدن (≖ᴗ≖). 

شاید یکی از درون‌مایه‌های اصلی داستان “رنج” باشه.
🌱از متن کتاب:
+فرض کنیم باید رنج‌ها را خوار شمرد و از هیچ‌چیز تعجب نکرد. ولی آخر شما بر چه اساس این را تبلیغ می‌کنید؟ شما متفکرید؟ فیلسوفید؟
-نه فیلسوف نیستم، ولی هرکسی باید این تبلیغ را بکند، چون عاقلانه و منطقی است.
+نه، می‌خواهم بدانم برای چه خودتان را در مورد زندگی و‌خوار شمردن رنج و این قبیل چیزها صاحب صلاحیت می‌دانید؟ اجازه بفرمایید ببینم: شما را در بچگی کتک می‌زدند؟
-نه، پدر و مادر من از تنبیه بدنی نفرت داشتند.
+ولی من بی‌رحمانه از پدرم کتک می‌خوردم و…
-..
+..
مکالمه‌ی طولانی و جالبی که شمارو به فکر‌ وامیداره.

و در نهایت اینکه یه مطلبی رو چندوقت پیش توی یکی از پادکست‌ها گوش میدادم؛ فکر میکنم مربوط به اروپا بود:
اروپا در ابتدایی که به سمت تغییرات فکری نوین میرفته، خب طبیعیه که درصد کمی از مردمش باسواد بودن. درصد کمی ازین قشر کتابخون، درصد کمی ازین قشر کتابخون ریسرچر و متفکر بودن و تا نتیجه‌ی این تحقیقات و فکرها به بخش عمده‌ای از جامعه و طبقات پایین برسه، مدت زمان زیادی طول میکشیده.
و حالا وقتی این کتاب رو خوندم، توی یکی از مکالماتش یاد اون بحث افتادم! اینکه درصد کمی از کتابخون‌ها متفکر هستند و افکارشون در جهت تعالی و رشد انسانه، درسته🤷🏻‍♀️. و اگر هم درین راستا باشه طول میکشه تا افراد متوجهش بشن! و در مقابل، شما اگر از زمانه‌ی خودتون جلوتر هم باشید، مردمی که شمارو نمی‌فهمن شمارو به دردسر می‌اندازن!


❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
بنظرم نقطه‌ی اوج داستان گفتگوی دکتر (آندری یفیمیچ) با ایوان دمیتریچه. تقابل دو انسان کتاب‌خوان و فلسفه باف با دو دیدگاه متفاوت. یکی در بند و دیگری آزاد؛ و این آزاد بودنه چقدر تأثیر داشته روی نحوه‌ی فلسفه‌بافیش!
کنجکاو بودم ببینم این مکالمه چه تأثیری روی شخصیت اصلی و‌ ادامه‌ی داستان داره که متوجه شدم بعله ایوان برنده شد. جایی که دکتر اعتراض میکرد و میگفت: سوتفاهم شده و من بزودی ازینجا خارج میشم!

و یه نکته‌ی دیگه این‌که بی‌تفاوتی آدم‌ها چقدر عجیبه!؟!
یعنی هیچ راه دیگه‌ای وجود نداره که رنج و ناراحتی بقیه رو درک کنیم قبل ازینکه نوبت خودمون بشه؟
وقتی کاری از دستمون برمیاد پشت گوش نندازیم و کوچیک نشمریمش؟
Σ(-᷅_-᷄๑)
          
✨️تابش پسندید.
            فرض کنید به مدت کوتاهی می‌تونید ذهن بقیه رو بخونید! فکر میکنید این تجربه چطور باشه؟(๑• . •๑)
این رمان به سبک جریان سیال ذهن نوشته شده و انقدر غلیظه که به خوندن ذهن شباهت زیادی داره! منتها چون شخصیت‌ها رو نمی‌بینید خودتون باید تشخیص بدین الان تو ذهن کی هستین 🤷🏻‍♀️کی چی گفت، چیشد الان🫠 و ازین جهت واقعا رمان سخت‌خوانی بود و البته خود وولف هم به سخت‌خوانیش اذعان داشته!

ویرجینیا وولف رو از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات مدرن میدونن و همچنین اولین زنی که تونسته سبک جریان سیال ذهن رو با موفقیت پیاده کنه.
این رمان رو در سال ۱۹۲۵ به چاپ رسونده؛ و در اون به شرح ۲۴ساعت از زندگی کلاریسا دَلوِی _یک زن اشرافی_ بعد از جنگ جهانی اول می‌پردازه. در زمان خودش به معنی واقعی کلمه ترکونده: رمانی پر از نماد، با نثری شاعرانه، پر از مفاهیمِ روان‌شناختی، تاریخی و ... . خلاصه همه‌چی تموم!

شروع فوق‌العاده جذابی داره، با قدم گذاشتن کلاریسا در خیابان‌های لندن و خریدن گل‌ برای مهمونی شروع میشه (در صفحات اول یک نقشه‌ی راهنما برای خوندن کتاب داره با شرح دقیق از خیابان‌های اون منطقه‌ی لندن. جالبه که بر اساس این داستان یه سری نقشه‌ها تهیه شده برای گردشگران‌ و تور هم دارن برای مسیر شخصیت‌ها در اون منطقه) و کم‌کم شخصیت‌ها اضافه میشن.

سبک جریان سیال ذهن (و تک‌گویی) این امکان رو به نویسنده میده که راحت و در مقدار زیاد حرفشو بزنه. وولف هم خیلی هنرمندانه استفاده‌شو میبره:
 جان‌مایه‌های خیلی زیادی مثل عشق، هم‌جنس گرایی، حقوق زنان، وظیفه، اضطراب، مرگ، تنهایی، ناکامی و.. رو در این اثر جا داده.

یکی از شخصیت‌هایی که تو این رمان ساخته: سپتیموس (یکی از اسمایی که دوست داشته روی این کتاب بذاره!).
سپتیموس به معنای هفت و ویرجینیا فرزند ۷ام خانواده بوده! این شخصیت، یک سرباز موفقِ برگشته از جنگ جهانی اوله که الان با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنه. با اینکه عالی‌ترین مدال کشورش برای قهرمانی در میدان نبرد رو گرفته، وقتی به دکتر مراجعه میکنه، درک نمیشه، تشخیص اشتباهی میدن و بعد هم یک بزدل می‌خوننش!
و البته در همون موقع هم خود وولف بخاطر بیماری ۲قطبیش به دکتر مراجعه میکنه و با تشخیص اشتباه روبرو میشه.

وولف از جمله افراد پیش‌قدم در دفاع از حقوق زنان بوده، این رمانم خالی از نیش و کنایه نذاشته😁 و چند بار در طول داستان اشاره میکنه به جایگاه زنان و سیاست‌های اشتباهه درین مورد.

حالا با اینو توضیحات نصفه‌نیمه و کم!! شما ببین این کتاب چقدر خفن بوده تو دوره‌ی خودش که بعد از مدت‌ها یک‌نویسنده‌ی آمریکایی (کانینگهام) کتابی می‌نویسه تحت عنوان ساعت‌ها (وولف اول اسم رمانش رو میذاره ساعت‌ها، بعد عوضش میکنه) و با اقتباس ازین اثر. بعد طرفداران کانینگهام ازش شاکی‌ان که چرا کتاب دیگه‌ای مثل ساعت‌ها نمی‌نویسه!! خودمم اول میخواستم ساعت‌ها رو بخونمʅ(‾◡◝)ʃ که با تحقیق و راهنمایی دوستان به این نتیجه رسیدم اول دلوی رو بخونم بعد اونو. خلاصه اصلاً وضعی..

ترجمه‌ی خانم طاهری خوب بود واقعا، مؤخره‌ی کاملی رو در انتهای کتاب گردآوری کرده بودن.
و در نهایت اینکه اگر دوست دارید این کتاب رو بخونید و سخت‌خوانیش شمارو اذیت نکنه: یا صبر فراوان داشته باشید و با متانت و آرامش بخونیدش یا یکم در مورد داستان تحقیق کنین که البته ممکنه بخشی یا همش لو بره へ‿(ツ)‿ㄏ.



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
ازونجایی که وولف به بیماری دوقطبی مبتلا بوده و متاسفانه درون زمان تشخیص قطعی و داروی درمانی‌ قطعی‌ای نداشته؛ همیشه استرس اینو داشته که حافظه‌شو از دست بده یا کشمکش درونیش رو نتونه سامان بده (و برای یک نویسنده چی ازین بدتر؟). 
بعد از ضربه‌ی اولی که میخوره و دوباره خوب میشه «خانم دلوی» رو می‌نویسه و یک‌جورهایی میشه کلاریسا رو استعاره از خود وولف دونست. سپتیموس رو‌ هم که همزاد کلاریسا معرفی میکنه، میشه یه بُعد دیگه‌ی خود وولف.

اگر این کتاب رو تقابل مرگ و زندگی بدونیم: در آخر داستان، دلوی رو به زندگی پیوند میده و مانع از خودکشیش میشه (خود وولفم اون زمان مجدد به زندگی پیوند میخوره).
و‌لی در نهایت این غمگینم میکنه که سرنوشت خود وولف میشه مثل بعد دیگه‌ی کلاریسا، سپتیموس. و به خودکشی میرسه.
          
✨️تابش پسندید.
            قطعاً یک از بزرگترین آرزوهای انسان عمر جاودانه‌ست. اما این نامیرایی یک موهبته یا نفرین؟<(' .' )>

داستان با پایان یک تئاتر شروع میشه. وقتی که فلورانس دست رژین رو می‌گیره و برای تماشاچیان تعطیم می‌کنند. اما رژینِ سرکش ازین ناراحته که اون بازیگریه که خیلی بهتر از بقیه‌ و حتی فلورانسه. ولی چون اینجا یه شهره کوچیکه مردم متوجه این هنر نمی‌شن. داستان میره جلو و رژین با مردی بنام فوسکا آشنا میشه که با بقیه متفاوته و نمی‌میره. که از یه جایی به بعد،کتاب به زندگی فوسکا هم می‌پردازه.

فوسکا تو این عمر طولانیش تقریبا همه‌ی فعالیت‌های مورد علاقه‌ی انسان رو انجام میده: جنگ‌های کوچیک و بزرگ برای متحد  کردن کل دنیا یا خوشبخت‌ کردنشون از طریق یکپارچه‌سازی، ازدواج‌های متعدد و عشق‌‌های زیاد و طولانی، کشف علم، غرق شدن در ثروت فراوان، سفرهای طولانی برای دیدن دنیا، دین‌زدایی و ترویج دین برای کنترل مردم و.. .

شاید یکی از اهداف دوبووار تو این کتاب ملموس کردن عمر طولانی فوسکا بود به این صورت که با تکرار تاریخ (چه در یک منطقه چه در بقیه‌ی دنیا) این ملال طولانی بودن عمر رو به خواننده منتقل کنه.
ولی همزمان یکی از قشنگیاش این بود که داستانش رو به وقایع تاریخی گره زده. از کشف قاره‌ی آمریکا، جنگ‌هایی که اونجا صورت میگیره، ظلم‌های بیشماری که به سیاه‌پوست‌ها و سرخ‌پوست‌ها میشه، تا انقلاب‌های ریز و‌درشتی که در بقیه‌ی عالم اتفاق میفته. پس اگر به تاریخ علاقه داشته باشید یا اطلاعات بیشتری درین زمینه ها داشته باشید ممکنه ملال کمتری رو تجربه کنید.

همچنین تو این کتاب، با فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم به معنی و هدف زندگی انسان می‌پردازه. عمر کوتاهه ما و‌ اینکه فقط یکبار زندگی میکنیم، به کلی از فعالیت‌های ما معنی میده و بزرگترین موهبت برای ماست. اینکه فکر‌کنیم چون عمرمون کوتاهه خیلی از فعالیت‌های ما ارزش ندارند! یا چون خودمون نیستیم که پیامدهای تصمیمات و‌کارهامون رو ببینیم ممکنه بی‌ارزش باشند، اشتباهه. و در نهایت ارزش زندگی به یکبارشه.

با اینکه ایده‌ی قشنگی داشت، حس میکنم هنوز هم میشد بهتر و‌کامل‌تر روایتش کرد. 
✔︎به‌هم‌بستگی داستان بارها و بارها قطع میشه.
✔︎بعضی شخصیت‌ها یهویی وارد و یهویی از داستان خارج میشن! بعد از مکالمه و تصمیم‌گیری در مورد هرچیزی (اکثرا خیلی سریع و راحت) روایت قطع میشه، در پاراگراف بعدی بعد از گذشت زمان به نتیجه‌ی اون تصمیم پرداخته میشه. صرفاً لقمه‌ی آماده‌ای که برای خواننده گذاشته شده. 
✔︎در خیلی از قسمت‌ها، بار داستانی کم و پیامش مستقیم و‌ عریان جلوی خواننده گذاشته میشد و من رو به چالش نمیکشید.
در کل می‌تونست از من، خواننده فعال‌تری بسازه تا اینکه فقط دریافت‌کننده‌ی پیام و منفعل باشم!
✔︎هرچی کتاب به آخر نزدیک‌تر میشه، عمق بیشتری میگیره. به این صورت که تلنگرها بیشتر میشن و فلش‌بک‌هایی هم میزنه به گذشته و‌ اتفاقاتش. شاید اگه همه‌ی کتاب می‌تونست اینطور روایت بشه جذابیت و تأثیر بیشتری داشت!
✔︎گاهی حس کردم، کتاب لوس و سطحیه!
ولی خب از طرفی شاید این انتقال ملال انقدر مهم بوده که این داستان رو به این شکل درآورده!



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
اینکه رژین رو شخصیتی نارسیست، زیاده‌خواه، حسود و سیری‌ناپذیر به تصویر کشیده بود، حس کردم قراره با یک‌ داستان حسابی و یک شخصیت داینامیک روبرو باشم نه صرفا یک داستان توی یک داستان دیگه و یک پایان باز!! حس کردم رژین مثل یک سؤال بی‌جواب موند واسم(。ŏ_ŏ).
          
✨️تابش پسندید.
✨️تابش پسندید.
            همراه شیطان می‌شوید؟
سوال مهم این کتاب از زبان غریبه‌ای مطرح می‌شود که همه‌ی هست و نیست خویش را از دست داده اما همچنان بسیار ثروتمند است ولی بزرگ‌ترین دارایی‌اش را از دست داده و سرگردان همراه با شیطانی به دنبال جواب میگردد.

آیا کسی حاضر است بخاطر ۱۰ شمش طلا آدمی را بکشد؟

آیا مردم بی‌آزار روستایی دور افتاده همانطور که هستند می‌نمایند؟ داستان همه‌ی افراد را دچار دگرگونی می‌کند، گاه چهره‌ی افرادی تغییر می‌کند که سال‌ها ادعای مهربانی و بزرگی داشتند و گاه چهره معصومی فداکار را دگرگون.

در این ماجرا نبرد خیر و شر متفاوت پدیدار می‌شود و شخصیت‌های داستان را درگیر مسئله‌ای می‌کند که سال‌هاست از آن دور بوده‌اند، امکان انجام پلیدی و گناه، مردمانی که به اخلاقیات خود می‌بالند با وسوسه وجودی همراه می‌شوند، کسانی که با سفسطه و سیاست سیاه را سپید و پلیدی را نعمت می‌دانند.

پائولو کوئیلو نویسنده‌ای با ذهن و فکری متفاوت از نویسندگان روزگار خود داستانی را روایت می‌کند که خواننده را به تفکر وا می‌دارد، انتخاب‌های انسان را به چالش می‌کشد و جرأت خواننده همدل (کسی که خود را به جای شخصیت اصلی داستان می‌گذارد) را به چالش می‌کشد.

در این داستان  در کنار موضوع اصلی به مسئله‌ی سنت و مدرنیته نیز پرداخته می‌شود، که چه عیوبی در پایبند بودن به سنت، زندگی ساده و عدم تغییر وجود دارد و همچنین چه مصائب و مشکلاتی انسان امروزی را در این دو مکان دنبال می‌کند. 

می‌توان نام این اثر را  شیطان و فرشته نیز گذاشت اما سوال این جاست فرشته کیست؟ شیطان کیست؟

سپهر ناصری - میر
          
✨️تابش پسندید.
            حرص و طمع انسان از گوشت شروع شد و با توقف مصرف آن نیز به پایان می‌رسد.

هدایت بی‌نظیر بار دیگر دست به قلم برده و این بار جستار یا مقاله‌ای  نوشته در باب گیاه‌خواری. هدایت در آغاز، حکایت احشام پرورشی انسان را - چون  شخصیت مفلوک بوف کور - با روایت خود شرح می‌دهد، سرگذشت دردناک این حیوانات را برای انسان، این قاتل بی‌رحم به تصویر می‌کشد، که چگونه کره (بچه) حیوان را از او دور می‌کند و مقابلش سر می‌برد.

شاید بتوان گفت بخش علمی این کتاب باب طبع افراد غیر گیاه‌خوار نیست چون کسی امر می‌کند نباید گوشت بخورند و در ادامه شروع به نطق دلایل خود می‌کند، اما از منظر یک خواننده ادبیات این کتاب می‌تواند، باری دیگر قطره‌ای از دنیای هدایت را به علاقه‌مندان قلم او برساند.
در این کتاب بیش از همیشه با حقیقت صادق هدایت بدون حجاب داستان همراه می‌شویم و خشم او را نسبت به دنیا و آدمیان می‌بینیم، که به گمان نویسنده این حجم از تنفر مکتوب نویسنده تنها به دلیل اهمیت  ارزش زندگی حیوانات  نیست و بیزاری نویسنده از دنیا و آدمیان شدت کوبندگی این سطور را دوچندان کرده است.

در محتوای علمی مقاله، اطلاعات مفید و قابل توجهی از تحقیقات و کارآزمایی‌های انجام شده در این زمینه نقل می‌شود که می‌تواند دانش (و شاید علاقه) خواننده را نسبت به گیاه‌خواری افرایش دهد.
صحت و درستی برخی مطالب مشروح در کتاب بعد از گذشت زمان از درجه اعتبار ساقط شده‌ و بسیاری همچنان پا برجا هستند. تشکر و قدردانی لایق چنین نویسنده‌ایست که به جمع آوری این مطالب اهتمام ورزید و فرهنگ‌سازی نسبت به آمور نو ظهور را در عصری که چنین مسائلی فاقد اهمیت بودند فراموش نکرد.

«اگر انسان گاهی بعضی از حیوانات را می‌پروراند یا دوست دارد برای احترام به زندگانی و حس اخلاقی نمی‌باشد بلکه تنها از روی خود خواهی و منفعتی است که از آنان می‌برد تا اینکه وقت خوردن آن‌ها برسد، و در حقیقت فریبندگی دورویی و تمسخر به انسانیت است.» 

سپهر ناصری - میر
          
✨️تابش پسندید.
            کتاب خاطرات یک آدمکش داستانی جنایی با درون مایه‌ی روانشناختی است که دغدغه‌های نویسنده اثر ،کیم یونگ‌-ها، در برخورد با بیماری خود، فراموشی، را در قالب داستان به تصویر می‌کشد. 
در این داستان نسبتاً کوتاه همراه قاتل بازنشسته‌ای می‌شویم که در دهه‌ی هفتم زندگی مبتلا به زوال عقل می‌شود و ما را همراه با خود به دنیایی متفاوت وارد می‌کند کسی که تمام زندگی خود را با کشتن دیگران سپری کرده اکنون شاعری لطیف است که در حال فراموشی دنیاییست که در آن زیسته. در این بین شخص دیگری وارد داستان می‌شود که فریبنده و قاتل دختران جوان است و شخصیت اصلی داستان را به تکاپو وا می‌دارد تا از جان دختر خود محافظت کند. او که پس از بازنشستگی سال‌ها روح و روان خود را با شعر و ادبیات تغذیه کرده اکنون مجبور است به ذات خونسرد و رعب انگیز خود بازگردد برای این اخرین قتل.
داستان که از زبان قاتل شاعر روایت می‌شود، لحنی بسیار ساده و بی‌غل و غش دارد، گرچه روایت اصلی داستان در عصر حاضر است اما سال‌های تاریک پس از جدایی دو کره را در خاطرات خود به شکلی ملموس به تصویر می‌کشد.
کودکی نویسنده به دلیل مسمومیت با دود زغال سنگ به طور کلی از حافظه‌ی او حذف شده و نویسنده به واسطه‌ی این خاطرات از دست رفته، به شیوه‌ای استادانه کتاب خاطرات یک آدمکش را ساخت و دنیای یک فرد دچار بیماری آلزایمر را به شیوه‌ای حقیقی خلق کرد.
داستان کیم یونگ-ها اگرچه بسیار کم حجم است اما جزئیات کافی، با دقت بسیار تصاویر را مقابل چشم خواننده می‌سازند و دنیای آدمکش ما را به خوبی به تصویر می‌کشد، گویی که به راستی خاطرات روزانه یک آدمکش به شکل معجزه آسایی به دست خوانندگان رسیده و ما را در این سفر فراموشی با خود همراه می‌کند.
این کتاب همانطور که از نامش پیداست در ژانر جنایی نوشته شده اما به مسائل اجتماعی، فلسفی و روانشناسی توجه ویژه‌ای دارد و روایتی تک بعدی از یک آدمکش فراموشکار را ارائه نمی‌دهد.
در این ماجرا شکاکی و بدبینی افراد مبتلا، دنیای در حال تغییر بیمار و جدا افتادگی این پیرمرد از دنیا احساساتی آشنا برای خواننده پدیدار می‌کند که این روایت را هرچه بیش‌تر خواندنی می‌کند.
در میانه‌ی کتاب شعری ساده و پر مغزی می‌خوانیم که به قلم قاتل شاعر نوشته شده و احساسات او را شرح می‌دهد:
پس در فنا نه شکلی هست،
نه حسی، نه فکری، نه طریقی،
نه شعوری.
نه چشمی، نه گوشی، نه دماغی، نه زبانی، نه تَنی، نه ذهنی.
نه رنگی، نه صدایی، نه بویی، نه طعمی، نه لمسی.
نه ادراک ذهن،
نه ادراک حس
نه جهلی، نه دانشی،
نه حاصلِ جهلی.
نه هلاکی، نه مرگی،
نه پایانی بر این‌ها.
نه دردی هست و نه دلیل دردی،
یا تسکین درد، نه صراط مستقیمی
که درد سرمنزل اوست.
نه حکمتی که حاصل آری!
که حاصلْ خودْ همه فناست.
از دیگر آثار نویسنده می‌توان به "گل سیاه"، "تجسم ویرانگر رابطه‌ی میان واقعیت و خیال" و "تأملی باریک‌بینانه بر امکان بیرون ماندن از جمع یک ملت" اشاره کرده، همچنین از کتاب حاضر، خاطرات یک آدمکش، 2 اقتباس سینمایی با همین نام صورت گرفته است.

سپهر ناصری - میر 
          
✨️تابش پسندید.
            چرا آرامش نایاب شده؟

به عنوان یک انسان برای هرکدام از ما پیش می‌آید که احوال خوبی نداریم و در دنبال لحظه‌ای آرامش زمین و زمان را دشنام می‌دهیم، دچار حمله عصبی می‌شویم و سعی میکنیم نفس عمیق بکشیم، شاید این موضوعات در روزگار نسل‌های پیشین ما کمتر پیش می‌آمد و در این اندازه که قشر بزرگی از جامعه با آن آشنایی دارد یا آن را تجربه کرده.

کودکی که با لالایی مادر گوش می‌دهد و کلام مادر را درک نمی‌کند اما از آوای آن آرام می‌گیرد و می‌خوابد. آسمانی که روزگاری صفحه نمایش انسان برای شب بود تبدیل به علمی مخصوص ستاره‌شناسان شده و جز اندکی علاقه‌مند کسی به این سیاه و سپید درخشان نگاه نمی‌کند. 
موسیقی، آسمان، طبیعت، مذهب و بسیاری چیزهای دیگر که می‌توانند زندگی ما را ساده‌تر و آرام‌تر از امروز کننده، از موضوعاتی هستند که می‌توانند در این کتاب برای خواننده مفید باشند، همه‌ی توصیه‌ها  برای افراد از جذابیت یکسانی برخوردار نیستند اما هرکسی ‌می‌تواند آنچه برای اوست پیدا کند.
          
✨️تابش پسندید.
✨️تابش پسندید.
✨️تابش پسندید.
✨️تابش پسندید.
            کتاب خوبی بود. تقریبا ۲۰ درصد اول کتاب برام جذابیت نداشت اما باقی کتاب رو بی وقفه خوندم و کشش لازم رو در خودش داشت. ژانر کتاب کاراگاهی و رازآلود هست.

داستان درباره دختری به نام سایاکا هست. دختری که ازدواج کرده و فرزندی داره و مدتی میشه که پدرش از دنیا رفته. سایاکا نمیتونه باور کنه مرگ پدرش طبیعی بوده چون اون رو در حال رفت و آمدهای عجیبی دیده که پدرش هیچوقت توضیحی درموردشون نداده. پس با یک کلید و نقشه‌ای که از وسایل پدرش به جا مونده، به سراغ دوست قدیمیش در دوران تحصیلش میره و ازش میخواد بهش کمک کنه تا راز کلید و خانه نشانه گذاری شده در نقشه رو بفهمه. اما دلیلش برای رفتن به اون خونه، فقط راز مرگ پدرش نیست. بلکه کودکی فراموش شده سایاکا نیز هست. اولین خاطره سایاکا مربوط به اولین روز مدرسه در کنار مادرش هست اما قبل از اون رو به خاطر نداره. تنها چیزهایی رو از اون دوره میدونه که پدر و مادرش براش تعریف کردن اما نیاز داره درباره گذشته خودش بیشتر بفهمه تا دلیل یکسری اتفاقات در زندگیش رو متوجه بشه. پس به همراه پسری که زمانی اون رو دوست داشت، راهی خانهٔ عجیب میشه.

در طول داستان حدسهای زیادی زدم که بعضیشون درست از آب دراومدن. از این نظر داستان به دلم نشست چون این یعنی نویسنده سرنخ‌هایی در داستان قرار داده تا مخاطب رو با خودش همراه کنه. از اون داستانهایی نیست که بخواد همه جوابهارو خودش بهتون بده؛ شما هم میتونید حدس بزنید و شاهد درست از آب دراومدنش باشید. من جاهایی که درست حدس زده بودم هم غافلگیر میشدم. روی روشی که برای رسیدن به هر حقیقت طی میشه درست و حسابی کار شده.
پایان معقولی داشت و جواب سوالات هم داده شد.
ترجمه هم روان هست و از مترجم کتاب و نشر قطره تشکر میکنم.
پیشنهاد میکنم اگر به این ژانرها علاقه دارید، بخونیدش.
          
✨️تابش پسندید.
✨️تابش پسندید.
تاریخ ترسناک جهانهزارتوی پننه شهریار امبر

کتابهای ترجمه پیمان اسماعیلیان

32 کتاب

اخیرا متوجه شدم چقدر انتخاب‌های پیمان اسماعیلیان در ترجمه کتاب رو دوست دارم! ترکیب دلچسبی داره از فانتزی و طنز ظریف، که خیلی دلچسبه. حتی این کتاب جدیدی که دارم می‌خونم (افسانه اَمبر) باوجودی که چیز زیادی ازش نمی‌فهمم!! (چون مبتنی بر اسطوره‌ها و افسانه‌های کارت‌های تاروته) ‌ حالا این وسط داشتم کتاب‌های این مترجم رو بالا و پایین می‌کردم، کنجکاو شدم ببینم این آقای "پیمان اسماعیلیان" چه شکلیه اصلا... و حدس بزن چی پیدا کردم؟؟ . . . هیچی!!😐 هیچ عکسی ازش توی اینترنت نبود! دارم فکر می‌کنم نکنه خودش هم یکی از شخصیت‌های دنیاهای فانتزیه و هرگز کسی ندیدتش؟! شاید مثلا ناشرها، کتاب‌ها رو براش ایمیل می‌کنن و اسماعیلیان از دنیایی که توشه میاد توی سایه‌های زمین، ایمیل رو دریافت می‌کنه و برمی‌گرده به دنیای خودش! شاید جاییه توی "هزارتوی پن" یا "اَمبِر" یا "خانه خانم پرگرین" یا "لورین" یا "نارنیا"... کسی چه می‌دونه!! #شوخی

✨️تابش پسندید.