عطیه عیاردولابی

تاریخ عضویت:

بهمن 1400

عطیه عیاردولابی

بلاگر
@Atiehayyar

159 دنبال شده

337 دنبال کننده

                کاش هجده سالم بود و با اطلاعات الان تند تند فقط کتاب می‌خوندم.
              
atieh.ayyar

یادداشت‌ها

نمایش همه
        ابتدای کتاب نوشته رمانی تاریخی نیست و مبتنی بر تخیل است اما با توجه به شخصیت اصلی کتاب روزبه، اصل داستان در واقع بر اساس یه رویداد مهمه تاریخیه که نویسنده با افزودن شخصیت‌ها به اون و نزدیک شدن به روزبه و اون شخصیت‌ها حرف‌هاش رو زده.
از نظر تکنیکی میشه به کتاب ایرادهایی گرفت. مثلا چرا لحن و کلام بعضی شخصیت‌ها شبیه امروزی‌ها بود. به طور کلی با وجود کهن‌نویسی، حس داستان تاریخی نداشت. 
قبلا هم گفتم؛ من واقعا هیچ ایده یا الگویی ندارم که بگم روابط آدم‌ها تو دوران گدَشته و دیالوگ‌های اونها رو چطور باید نشون داد که بعد خواننده‌ها و منتقدین ایراد نگیرن که امروزی شده، نود و هشتیایی شده و قدیمی نیست. شاید اصلا الگو یا روش خاص و مورد قبول همگان هم نباشه. شاید یه نویسنده بیاد بگه از کجا می‌دونیم قدیم تو سطح خانواده و دوست و کوچه‌خیابون چطور حرف می‌زدن  یا زندگی می‌کردن. حرف بیراهی هم نیست چون ما هر چی می‌دونیم از کتاب‌های تاریخه که مورخیت رسمی دربار از اقدامات سیاسی پادشاهان نوشتن و شاید چند سند هم از رویدادهای اجتماعی و فرهنگی. 
برای همین دلایل نمی‌خوام فقط یه خواننده‌ای باشم که نشسته و ایراد نشخوار می‌کنه. منتها به نظرم یه روشی، راهی اسلوبی باید باشه که به داستان تاریخی یا وقوع یافته در زمان قدیم یه رنگ و بوی قدیمی‌تر بده. برای همین یه ستاره کم کردم. 

اما خود داستان و ایده؛ به نظرم کار ارزشمندی بود. اینکه تا یک سوم داستان ندونی ماجرا درباره کدوم شخصیت تاریخ ایرانه و بعد هم که بفهمی با اینکه آخرش رو می‌دونی با کنجکاوی دنبال کنی خودش امتیاز خیلی بالایی داره. داستانی که اولش یه عاشقانه نوجوانانه ساده به نظر میومد تبدیل شد به داستانی پر از چالش‌های فکری که تو هر دوره و زمانی می‌تونه صدق کنه. اینکه عشق حتی در غیاب معشوق می‌تونه باعث رشد یه آدم بشه هم نکته دیگه‌ای بود که خیلی دوست داشتم تو داستان. 

اما ایراد دیگه‌ای که به طور خاص به این کتاب فارغ از موضوع و زمانه داستانش داشتم و یه ستاره دیگه کم کردم متلک‌هایی بود که تو بطن داستان به وضعیت زمان حال داشت. شاید خیلیا خوششون بیاد و چنین این‌همانی رو نقطه قوت کار یه نویسنده بدونن اما به نظر من باعث دوری خواننده از جو کتاب می‌شد و کارکردی اصلی رمان رو توسط نوشته خودش نقض می‌کرد. 

کتاب برای خواننده نوجوان و جوان حتما جذاب خواهد بود و درگیرش می‌کنه و برای هدیه به یه نوجوون کتابخون خیلی گزینه مناسبیه.

      

13

        ایده خوب بود، شخصیت‌پردازی خوبی داشت، داستانش قشنگ پیش رفت، به بهانه داستان عاشقانه هم تاریخ گفته هم گوشه‌ای از دردهای انسان استعمارزده ایرانی رو.
فقط یه ایراد داره که متاسفانه ایراد بزرگیه. لحن و زبانش سرشار از خطاست. یه مادربزرگ احتمالا متولد اواخر دورا ناصرالدین‌شاه که زمان  حال داستان (سال ۱۳۲۹) حدودا باید ۶۰ ساله باشه انقدر لفظ قلم و حتی به سبک کتاب‌های تاریخی که حرف نمی‌زنه. سراسر کتاب جمله‌هاش نیازمند بازنویسی و اصلاح این زبان بود. اصلا بعضی واژه‌هایی که این مثلا مادربزرگ تو سال ۲۹ به کار می‌برد، واژه‌ها و اصطلاحاتی بود که بعد انقلاب اسلامی تو دایره لغات فارسی رایج شده بود اونم تو متن‌های رسمی و خبری، نه گفتگوی روزمره مردم.

ولی با این حال کتابی بود که یه شب تا صبح پر از بی‌خوابی خوندم و یه درخت هم تو فیدیبو به خاطرش گرفتم. قبل شروع به خوندن کتاب تو یه طرح درختکاری شرکت کرده بودم و برای همین با این یه سره خوندن، درخت هفته اولم رو گرفتم.
      

20

        کتاب فوق اواین کتاب از مجموعه "ماموران اسراییل در ایران" بوده که نوسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی منتشر شده. طبیعتا با کتابی مستند روبه‌رو هستیم که اسناد و مدارک مربوط به یک جاسوس اسراییلی رو در کنار هم جمع‌آوری کرده و به ترتیب رخداد وقایع و توضیح و تشریح‌های مربوطه ارائه داده. برای کسانی جالب یا مفید خواهد بود که در این حوزه قصد کسب اطلاعات بیشتر و دقیق‌تر دارند یا می‌خوان کار پژوهشی انجام بدن. بعضی جاهای کتاب ابهام داره که نمی‌دونم واقعا برای خود پژوهشگر و مرکز مطالعات هم بعد این سال‌ها این ابهام‌ها رفع نشده یا بنا به مصلحت و اولویت افشای مطالب هنوز نباید اسامی یا اتفاق‌ها بازگو می‌شده.

 از نظر من ایراد بزرگ کتاب دو فصل آخره که اصلا با مطالب بقیه کتاب همگونی نداره. به خصوص فصل "موشه در دربار" که نویسنده کتاب با مقدمه‌ای طولانی از زمان حضرت عیسی و خیانت یهودا به ایشون شروع کرده و ردپای یهودهای آنوسی رو در سراسر دنیا پیگیری کرده و مثل یه متن سخنرانی رائفی‌پور نشان گفته و اومده جلو تا به امروز و ارتباط موشه با نیمروزی و دربار ایران هم اشاره کرده. مطالب این فصل می تونست تو یه کتاب جداگانه با سبک و سیاقی متفاوت بیاد نه تو کتابی که مستندنگاری بوده.

راستش رو بخواین از یه مرکز مطالعات انتظار کتاب قویتری داشتم. 

      

8

        صوتیش الان تموم شد ولی قطعا در اولین فرصت کتابش رو هم می‌خرم چون مرجع خوبیه و با ادبیات نسبتا ساده برای نوجوون‌های آینده خونه‌مون مناسبه. روخوانی آقای یامین‌پور هم خوب بود و آدم رو خسته نمی‌کرد. صوتی این کتاب در برنامه‌های نوار و طاقچه موجوده.

و اما درباره خود کتاب،
طبق گفته نویسنده، هدف این بوده تاریخ رو به زبانی متفاوت و داستانی برای مخاطب بگه تا جذاب‌تر بشه.
آیا موفق بوده؟ به نظرم نه. نتونسته یا کاملا نخواسته یا هر دلیل دیگه، در هر حال شما با داستانی تاریخی روبه‌رو نیستید. بلکه با کتابی تاریخی مواجه میشین که ترتیب روایت خوب و به‌قاعده‌ای داره، بعضی رویدادهای تاریخی رو با توصیف و صحنه‌سازی داستانی به تصویر کشیده و در فصل‌هایی هم چند شخصیت خیالی اضافه کرده و به بهانه اونها در وقایع مهمی مثل اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها دست شما رو گرفته و در زمان و مکان ۴۲ تا ۵۷ چرخونده. اگر نخوایم مته به خشخاش بذاریم که چرا پس حرف اول کتاب عملی نشده، به نظرم همین هم قابل قبوله. 

از همون منظر داستانی، خودم اون فصل گسیل جمعیت از تهران به قم برای تشییع آیت‌الله بروجردی رو خیلی دوست داشتم و صحنه‌ای به شدت قوی بود.

خوبی و جذابیت کتاب این بود که امام و فعالیت‌ها و اقداماتش رو از زوایای مختلف و از زبان راویان متنوع نشون داده بود. اگرچه توی دو فصل آخر کمی به سمت توصیف‌ها و اظهارنظرهای شخصی رفته بود و از اون استقلال روایتش کم شده بود اما کلیت کار تونسته بود زاویه دید جدید و متفاوتی برای خواننده ایجاد کنه؛ حتی برای خواننده‌ای که امام رو درک کرده یا درباره‌ش زیاد خونده.
بعضی مطالبش هم برام کاملا جدید بود و نمی‌دونم تا به حال کسی بهش نپرداخته بود یا من اون طور که باید مطالعه نداشتم.

تو فصل آخر مقایسه‌ای بین شاه و امام کرده بود که باید بگم تا به حال اینطور و از این زوایه بهش نگاه نکرده بودم. مقایسه‌ای که از سطح و شعار فراتر رفته بود و دیدگاهی نقادانه و عمیق‌تر به دو متولی کشور داشت.

حرف آخر، حسرت همیشگی من برای انقلابی به این باشکوهیه که این چنین به خطا و انحراف رفت. اگر سیمای زیبای قدرت مسئولین رو اونطور مسحور نمی‌کرد که به قول شهید مدنی ترنج در دست خودشون رو ببازن چقدر شرایطمون متفاوت می‌شد و چشم و چراغ تاریخ و جهان و اسلام و بشریت می‌شدیم. در موارد زیادی از کتاب و به خصوص در بازخوانی سخنرانی‌های امام خطاب به محمدرضا پهلوی و افرادش می‌شد به راحتی مسئولین ادوار مختلف کشور رو جای اونها گذاشت. آیا ایران برای درست شدن و برگشتن انقلابش به مسیر اصلی به خمینی دیگری نیاز داره؟ آیا اصلا فرصتی هست؟ اون هم با توجه به اینکه در آستانه جنگی آخرالزمانی با رقیبی ایدئولوژیک‌تر از خودشه؟

      

16

        چند روزه تمومش کردم ولی هنوز از روی میزم برنداشتمش بذارم تو کتابخونه یا کارتن کتاب‌های خوانده شده. کتاب خوبی بود و خوبیش تا ۹۰ درصد به خاطر شخصیت خاص و متفاوت حاج‌آخوند بود و بقیه‌اش هم قلم مهاجرانی. ستاره‌های کم داده هم به خاطر این بود که از یه جایی مهاجرانی دیگه حاج‌آخوند رو گذاشت کنار و بیشتر از خودش و بقیه گفت و نهایت با یه جمله یا یه سرک کشیدن و سلام کردن حاج‌آخوند اون داستان شده بود یکی از ماجراهای حاج‌آخوند.
با یه دوستی صحبت می‌کردم و می‌گفت ترجیح میداده به غیر از لحظات معلمی و آموزگاری حاج‌آخوند، لحظات عادی‌تری هم از اون  تو کتاب بوده. این نظر اون مسئله من نبود چون به نظرم یه شخصیتی مثل حاج آخوند همه زندگیش و حرکات و سکناتش درس بود و فرقی نمی‌کرد کدوم رو بگیم و کدوم رو نه. مثلا کاری که برای گرگ پیر کرد چه فرقی با اون جلسه‌ای داشت که با سه تا آدم خداناباور درباره خیام برگزار کرده بود؟ همه‌اش به یه میزان درس داشت و تاثیرش رو روی مهاجرانی گذاشته بود.

این کتاب ارزش چند بار خوندن رو داره. من که توش کلی نوشتم و هایلایت کردم. اگه خدا قسمت کنه بعضی‌هاش رو اینجا تو بریده کتاب‌ها میارم. فقط کاش یکی مثل حاج‌آخوند جاویدان بود و حکایاتی که ازش نقل شد، بیشتر بود.
      

9

        خیلی کتاب نوجوان ایرانی نخوندم که الان بتونم این کتاب رو با کتاب‌های مشابه مقایسه کنم و بگم بهتره یا ضعیف‌تره. اما تو بررسی انحصاری خودش با در نظر گرفتن نکاتی که قرار بوده بهش برسه کتاب خیلی خوبیه.

ما به بهانه داستان یرحای یهودی‌زاده به روزگاری میریم که امام رضا تازه به مرو برده شده و ولیعهدی رو به گردنش انداختن. در خلال داستان یرحا اوضاع اون روز شهر مرو و چند دستگی مسلمان‌ها به خصوص شیعیان رو می‌بینیم. از مباحثه‌های دانشمندان اون عصر با امام رضا می‌شنویم و البته از توطئه‌هایی که یهود جماعت همیشه نسبت به پیامبر اسلام و اهل بیت روا داشته هم خبردار میشیم. این قسمت از توطئه‌های یهودی چیزی بوده که ما هیچ‌وقت هیچ جا نخوندیم و ندیدیم. تازه شاید حدود ده ساله که تو ادبیات و سینمای ایران اون هم به طور محدود داریم نقش این گروه همیشه در صحنه رو تو موقعیت‌های مختلف و مهم تاریخی اسلام می‌بینیم. حالا کو تا حضرات روشون بشه بیان از توطئه‌های این جماعت علیه ایران بگن. خلاصه که خیلی عقبیم. 
با این اوصاف یرحا قدم مهم و بزرگی برداشته. البته به قول یه منتقد ما دقیقا نمی‌دونیم مسئله کتاب یرحا چیه؟ رابطه عاطفی شخصیت یرحا با پدرش و نجات اون از عذاب؟ تغییر در رویکرد پدر و پدربزرگش؟ نشون دادن وضعیت مرو و ارائه روایت‌هایی از امام رضا برای نوجوون‌ها از زاویه دید یه نوجوون بی‌طرف تو اون دوران؟
اگه نخوایم مته به خشخاش بذاریم همه اینا کمابیش برآورده شده و تعلیق‌ها و چالش‌های جذابی رو هم برای خواننده ایجاد کرده.
شاید تنها ایرادی که بهش گرفت پایان رهای کتابه که کاملا مشخصه نویسنده قصد داره جلد دومی هم برای کتاب بنویسه و شاید تا حالا هم شروع کرده باشه و امیدوارم زودتر بیاد. 
      

7

        گرتا دختری دوازده ساله و آلمانی است که در هشت سالگی شاهد بالا رفتن دیوار برلین بوده، در شرایطی که درست دو روز قبل از اون شب، پدر و یکی از برادرهاش به قسمت غربی برلین رفته بودن تا ببینن شرایط چطوره و برگردن هر طور هست بقیه خانواده رو ببرن. این دیوار به همین راحتی گرتا رو از پدرش محروم می‌کنه تا چهار سال بعد که بالاخره راهی برای فرار از شرق و ملحق شدن خودش، مادر و برادر بزرگش به پدر در اون طرف دیوار پیدا می‌کنه.

ما در خلال تلاش‌های گرتا برای این فراز، تاریخ آلمان در جنگ جهانی رو به طور مختصر می‌خونیم و از شرایط برلین شرقی در اون دوران به تفصیل باخبر می‌شویم. شرایطی که اگر اهل خوندن کتاب‌های داستان و تاریخ مربوط به اون دوره باشید قطعا براتون تکراریه و می‌تونین همه رو از حفظ بگین. شرایطی که خیلی ترسناکه و همیشه همین‌قدر ترسناک هم گفتن و به نظرم تو این کتاب شاید خیلی شدیدتر و اغراق‌شده‌تر از کتاب‌های قدیمی‌تر ابراز شده.

داستان از نظر ویژگی‌های فنی و داستانی، شخصیت‌پردازی، فضاسازی، پیرنگ و هر چیزی در این حوزه ایرادی نداره. می‌تونین از این جهت با خیال راحت دست بگیرین (یا گوش بدین. من با ترجمه‌ای دیگه و به صورت صوتی تو اپلیکیشن کتابراه گوش کردم).

اما از جهت محتوا و پیامی که می‌خواد برسونه برای من آزاردهنده بود. پیام ظاهری داستان آزادگی، پافشاری بر اصول، تلاش برای رسیدن به هدف، مقاومت و البته حفظ انسانیت بود. چه عالی! اما به نظرم میزان ابراز تنفرش از پدیده‌ی-الان-محوشده‌ی بلوک شرق با همه مختصاتش خیلی زیاده از حد بود؛ انقدر که از جهاتی می‌شد گفت سبک کارش شبیه همون بلوک‌شرقی‌ها شده بود؛ یعنی تکرار یه شعار و اصرار بر درست بودن خودش و بد بودن دیگری اون هم به زور و با بدگویی. 

البته که منظور من تطهیر و تبرئه همه اندیشه‌های بلوک شرقی نیست که امتحانش رو پس داده و شکست‌خوردگیش مشخصه. اما خباثت و کثافت اون اندیشه دلیل بر درستی و پاکی اندیشه و مکاتب مخالفش در غرب نبوده و نیست. اینکه بعد از حدود ۳۰ سال از فروپاشی شوروی و بلوک شرق، هنوز نو به نو آثاری در محکومیت و سیاه‌نمایی اونها توسط غربی‌ها تولید میشه، به چه دلیله؟ خیلی خوش‌بینانه و ساده‌لوحانه‌اس که بگیم غرب می‌ترسه اون روزها تکرار بشه. بگذریم که خود غرب و تفکرات و مکاتبش حالا چی هست که بخواد نگران بازگشت شرق و به هم خوردن صلح جهانی بشه؟ اینا همه حرف و ادعای اوناست وگرنه دنیا همین الان هم با وجود تک‌قطبی بودن هیچ رنگی از آرامش نداره.

من قبلا هم بعد خوندن کتاب‌های مشابه همیشه این رو گفتم که اگر دنیا تو شرایط منصفانه‌تری بود، معلوم نبود ما چه کتاب‌ها و آثار دیگری رو در تقبیح غرب می‌خوندیم و چه جنایاتی از اونها رو می‌دیدیم که روی شرق رو سفید می‌کرد. البته که همین الان هم هر آدم باهوش و اهل فکری این جنایات رو می‌بینه و بهش اذعان داره ولی در مقایسه با کل جمعیت دنیا، این افراد درصد پایینی رو به خودشون اختصاص میدن. هنوز بخش زیادی از مردم دنیا غربی‌ها و به اصطلاح سفیدپوست‌ها رو قوه عاقله دنیا می‌دونن و در برابرشون تسلیم هستن.  

به این دلايل، با اینکه ویژگی‌های گرتا شخصیت اصلی داستان خیلی الهام‌بخشه و برای هر کسی می تونه انگیزه ادامه راه در زمانه سختی بشه، به شخصه این کتاب رو به هیچ نوجوانی معرفی نمی‌کنم چون اطلاعات جهت‌دار تاریخی که میده رو نمی‌پسندم.

اما برای خواننده آگاه و توانمند در تفکر انتقادی، داستان پر از تعلیق و هیجانه و می تونه لحظات دلچسبی رو فراهم کنه. از اون کتاب‌هاست که واقعا نمیشه زمین گذاشت و اضطراب زیاد آدم رو مجبور به خواندن و ادامه می‌کنه. انقدر که گاهی پیش خودم می‌گفتم آیا این کتاب واقعا برای سن نوجوان مناسبه؟ این حجم از هول و تکون آیا رواست که به خواننده نوجوانش منتقل بشه؟ 

و یه سوالی که برام مطرح بود آیا یه دختربچه ۱۲ ساله می‌تونه انقدر عاقل و توانا باشه؟ رفتارهایی که گرتا داشت حداقل برای یه دختر ۱۶ ساله بود و نه ۱۲ ساله، اونم ۱۲ ساله‌ای که در شرایط محدودیت و شستشوی مغزیه و منبع الهام فکریش یعنی پدرش رو ۴ ساله ندیده که بگیم از طریق اون به این شکل از تفکر و عمل رسیده. نمیدونم شاید هم ۱۲ ساله‌های دهه ۶۰ میلادی همین‌قدر عاقل و مقاوم و بیانیه‌خوان بودن.

*سه ستاره رو فقط به خاطر جذابیت داستان کتاب و ویژگی‌های داستانیش دادم وگرنه به خاطر رویکرد ایدئولوژیکش به نظرم حتی یه ستاره هم زیادشه.

پ.ن ۱: همین الان تو همین دنیای تک‌قطبی عاری از کمونیسم و مکتب شرق، یه دیوار بلندبالا و طولانی تو سرزمین فلسطين اشغالی کشیده شده به اسم دیوار حائل و اشغالگرها صاحبین واقعی اون خاک رو تو مناطقی محصور کردن و به واسطه اون دیوار حسابی اذیتشون می‌کنن. روایت این دیوار و سبعیت رژیم اشغالگر رو تو کدوم خبرگزاری غربی بدون هیچ سانسور یا موضع‌گیری میشه ببینیم؟

پ.ن ۲: یه عنوات یه طرفدار انیمه اتک و ارادتمند نویسنده مانگای اون، هاجیمه ایسایاما، باید بگم ایسا اون ذهنتو...
تو این داستان اول هر فصل یه نقل قول هست. فصل ۳۰ با نقل قولی از گونتر وِتزِل شروع میشه که با بالن از بالای دیوار فرار کرد. عین همین صحنه تو اتک هم بود و پدر و مادر آرمین اینطوری فرار کردن هر چند موفقیت‌آمیز نبود. باز باید بگم اون ذهنتو هاجیمه...
      

54

        سید عباس رو تا حالا از نزدیک ندیدم ولی از چند سال پیش تو اینستا با هم روابط فالویینگی داریم. پیگیر فعالیت‌هاش تو حوزه داستان و نویسندگی بودم و حسودیم می‌شد به بچه‌های بوشهر که پاتوقی دارن برای دور هم جمع شدن و مشق نویسندگی. پارسال یه دوره کوتاه تو جایی کار کردم و اون مدت دورادور - من تو تهران و ایشون تو بوشهر- همکار محسوب می‌شدیم. برای همینا که گفتم وقتی کتاب سید اومد یه طور دیگه برام مهم بود بخونمش.

کتاب همه اون چیزی بود که یه بوشهری اهل ادبیات می‌تونه و باید بنویسه. داستانی درباره دلاوری دلیران تنگسیر ولی با کمی فاصله و از دید جوانی وطن‌پرست و منزجر از بیگانه به نام یحیا. او برای وطن حاضر شد همه کاری بکنه، تاوان زیادی هم داد، تلاش کرد انتقام بگیره و هر آنچه از دستش برمیومد انجام داد. در خلال این داستان، چند روز از مقاومت بوشهر زمان رئیسعلی رو می‌خونیم، سبعیت بیگانه و دردناکی خیانت رو می‌بینیم و داغ همیشه تازه و مکرر این مملکت رو مرور می‌کنیم.

انگلیس از روز اول اومد که همه موجودیت ما رو به توبره بکشه. خیلی جاها هم موفق شد و این موفقیتش نه فقط به خاطر برتری تسلیحاتی و نفری و سیاسی که تا حد زیادی به خاطر خائنین ایرانی‌زاده بوده. تو این داستان هم از این ایرانی‌زاده‌ها می‌خونیم همون طور که این روزها و وسط جنگ با اسراییل دیدیم و شنیدیم. اصلا به نظرم موقع خوندن این کتاب همین الانه که از شکست‌ها ناامید نشیم و از وجود خائنین بینمون نترسیم. اینها همیشه بوده و با این حال ایران، الان اینجاست.

داغ رییسعلی و نحوه شهادتش من رو یاد شهید فرودگاه بغداد انداخت. هر دو مهمان بودن و هر رو به تیر نامردی شهید شدن. برای همینه میگم این داستان داغ همیشه تازه و مکرر ما رو مرور می‌کنه.

از لحاظ اصول فنی هم داستان کار شسته رفته‌ای بود. شخصيت پردازی، فضاسازی، استفاده از ویژگی‌های بومی مثل گویش یا طبیعت خاص بوشهر همه به اندازه بود. کمی ویرایش حرفه‌ای کار رو تمیزتر هم می‌کنه.

طرح جلد کتاب کار جدید و خاصی بود. تصویری از قطار فشنگ یحیا با برجستگی‌‌هایی براق روی جلد که حس خیسی و نم رو از نظر بصری برای آدم تداعی می‌کنه و با اون کلمه شرجی تو عنوان خوب جور شده.
      

10

        یه قول سید احمد مدقق سفرنامه درباره افغانستان زیاده. اگه خارجی‌ها نوشته باشن که با نگاهی به جنگ‌های طولانی و تاثیر اونها بر این سرزمین بوده و اگه ایرانی بودن با تاکید بر فرهنگ و تاریخ و زبان مشترکمون نوشته شده.
حالا سفرنامه‌ای اومده که کمی تفاوت داره. خانم قره‌باغی سالهاست مددکاره و از همون دوران کارورزی از هر روش و راه قانونی و غیرقانونی برای کمک به مهاجرین قانونی استفاده کرده. پیشنهاد می‌کنم مطالب و استوری‌هاش درباره مهاجرین افغانستانی رو حتما بخونید چون از زاویه‌ای حرفه‌ای و بدون تعصب به این مقوله که عده‌ای تبدیلش کردن به معضل، نگاه کرده.

بگذریم. همنشینی سالیانی نویسنده با مهاجرين باعث شده ایشون همه جا از افغانستانی‌ها با عنوان وطن‌دار (هموطن) یاد کنه. همین میشه که نوروز ۹۸ تصمیم میگیره سرزمین وطن‌دارهاش رو ببینه. اون موقع، دوره فترت افغانستان بین دو حکومت طالبانی بوده و شاید همه به آینده افغانستان امیدوارتر بودند. 
آشنایی قبلی نویسنده با فرهنگ افغانستانی و  داشتن دوستان و آشنایانی آنجا به واسطه دوستانش در ایران کمکش کرده تا به لایه‌های درونی‌تری از زندگی گروهی از افغانستانی‌ها بره. دیده‌هاش رو با بیانی طنزآمیز ترکیب کرده و برای ما نوشته. 
به نظرم تنها ایرادی که میشه به کارش گرفت اینه که کم بود. می‌شد با جزئیات بیشتر نوشت و حرف‌های بیشتری زد ولی نویسنده خیلی عجله داشت. 

ایراد دیگه که دخلی به نویسنده نداره شکل و قطع کتابه. نشر میخ کتاب‌هاش رو تو قطع بروشوری ( نمی‌دونم درستش چیه، برای اینکه بدونین چقدره این رو نوشتم) منتشر کرده و راستش خوندنش سخت بود. گتاب رو نه میشه یه دستی گرفت و نه دو دستی. هر کدوم یه طور نامانوسه.


      

11

        کتاب فوق از اولین جمله با تعلیق شروع میشه، با تعلیقی تمام وقت ادامه پیدا می‌کنه، با تعلیق تمام میشه و به گمونم با تعلیق محشور میشه. اگه بگم از شدت نگرانی و اضطراب و فشارهای اضافی دیگه گاهی احساس قلب درد هم کردم و خیلی جاها همراهش گریه کردن اغراق نکردم. یحتمل الان می‌پرسین پَ چرا باید این کتاب رو بخونیم؟
دقیقا به خاطر همین استفاده درستش از تعلیق و دلهره، فضاسازی‌ها، شخصیت‌پردازی‌هاش و بازی‌های عمیقی که با احساسات شما خواننده می‌کنه. مگه یه رمان خوب نباید همه اینا رو تو بهترین حالتش داشته باشه؟ خب بفرمایید. تازه آخرش هم پایان خوشه. 
پایانش خوشه؟ امیدوارم. 🤪

از شوخی گذشته رمان استانداردی بود. سوژه‌ای کم دستکاری شده، استفاده درست از سوژه، زاویه دید به شدت مناسب و شخصیت‌هایی که به حسب حس و حال اصر تا آخرین لحظه باید اونها رو بشناسید. پیچش پیرنگش هم به خوبی غافلگیرتون می‌کنه. با همه رمان‌های مشابه این ژانر متفاوت بود و حدسم اینه جزو اولین رمان‌های این سبک بوده و بقیه خواستن اداش رو دربیارن. 

ترجمه خیلی خوبی هم داشت که لذت خوندن رو دوچندان می‌کرد. 

فقط یه هشداری بدم که اگه به هر دلیلی خودتون تو حال روحی خوبی نیستین یا حوصله ندارین یا احیانا خدای نکرده سوگوار هستین خوندن کتاب رو به تعویق بندازین. اضطراب جاری در تمام لحظات کتاب و فقدان‌هایی که شخصیت اصلی تحمل می‌کنه می‌تونه موجب همذات‌پنداری عمیق بشه و شاید حال نامساعد روحی‌تون رو تشدید کنه. باز هم بستگی به شناختتون از خودتون داره. من که تو همون حال نامساعد خوندم و گاهی گریه هم کردم اما نتونستم از عطش فهمیدن آخر داستان دست بکشم.

سال ۲۰۱۴ از این کتاب فیلمی ساخته شد با همین نام که من قبلا دیده بودم ولی یادم نبود. اگه حوصله کتاب رو ندارید فیلمش هم قشنگه. بالاخره بانو نیکول کیدمن در اون ایفای نقش کرده و اصلا مگه میشه بد باشه؟
      

15

        دومین کتابیه که از چندلر می‌خونم. به مراتب از "سی و نه پله" بهتر بود ولی همچنان خوشم نیومد. فکر کنم من کلا با این مردی آبم تو یه جوب نره 😁 بامزه‌اش اینجاست که کتاب بعدیش رو تو طاقچه گذاشتم تو آب نمک بخونم. البته با فاصله از این یکی. بالاخره باید اثر این رو دتاکس کنم یا نه؟

خلاصه داستان رو بقیه گذاشتن و من تکرار نمی‌کنم ولی اینطوری بگم که هر چی با دقت می‌خوندم هیچی نمی‌فهمیدم. نویسنده وسط داستان نشسته بود و هی تاکید می‌کرد که: "مارلو" دنبال "راستی ریگن" نیست‌ها! ببین منو! دنبال اون نیست، خب؟ تو مخت فر روفت؟ 
اون وقت بعد کلی ماجرا و اتفاق تهش گفت اون‌ پیرمرده یه پرونده اخاذی داده دست مارلو تا امتحانش کنه و پرونده ریگن رو بسپره بهش. حالا چرا انقدر دنبال ریگن بود؟ چون جوون بود و چشم‌های یه سرباز رو داشت. فکر کنم دهه سی و چهل میلادی دلایل کارها همین‌قدر ساده بوده و می‌شده به خاطرش کلی هزینه کرد.

از ترجمه نگم براتون. این یکی که افتضاح بود. شاید یه ترجمه بهتر داستان رو دلچسب‌تر می‌کرد. مخصوصا که شخصیت مارلو به خاطر اینکه اصول و مبادی داشت برای خودش، برام شخصیتی قابل اعتنا و احترام شد. اگه خواستین بخونین گول بی‌نهایت بودن این ترجمه رو نخورین و اون بهتره رو بخونین.
      

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.