سبحان افشار
@Sobhaaan_Af
57 دنبال شده
61 دنبال کننده
sobhaaan_af
یادداشتها
نمایش همهباشگاهها
این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.
چالشها
این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.
پستها
فعالیتها
سبحان افشار پسندید.
41
سبحان افشار پسندید.
22
سبحان افشار پسندید.
53
سبحان افشار پسندید.
14
سبحان افشار پسندید.
11
سبحان افشار پسندید.
13
سبحان افشار پسندید.
43
سبحان افشار پسندید.
یک مونولوگِ طولانی: "خدا مرده است." 0- ترجمه ابوالحسن نجفی قند و نبات بود. چقدر مترجمها اگر زیر تیغِ سانسور نباشند، راحت میتوانند حرف بزنند و لغت معادل انتخاب کنند. دیگر مجبور نیستند به تلمیح حرف بزنند! برای نمونه، فرض کن این اثر میخواست مجوز بگیرد و تن میداد به ممیزی، البته بعیده چیزی از اثر بماند پس از ممیزی، ولی تحقیقا تمام شخصیتها و موقعیتها ابتر میماندند. به تاریخ یک فرهنگ میتوان از خیانتهای سانسور گفت. 1- با سارتر مشکل دارم؛ با سارتر روشنفکر، با سارتر عضو حزب کمونیست و با سارترِ ساحت عمومی! در کتابفروشی بودم، میخواستم اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر را بخرم، کنارش چشمم با کتاب "در دفاع از روشنفکران" از سارتر افتاد. تفعلی به کتاب زدم و یکی از سخنرانیهای سارتر آمد. سرتان را درد نیاورم یکی دو صفحه خواندم و حالمان به هم خورد. قالبی اندیشیدن و در کلیشه مفاهیم و کلمات چپی غرق بود؛ زیربنا و اهیمت آن و دوری جستن از درگیریِ صوری با روبنا، فقرا و دولت که نماینده بورژوآزی است و کلی حرف قالبیِ دیگه. تصدقتان بروم، نشد، در لحظه کتاب را به قفسه برگرداندم و سعی کردم با "هنر" سارتر، کاری کنم حالم دلم باهاش خوشتر باشد؛ شد. ساده بگم، وقتی خام با ایدههای سارتر مواجه میشوم از در و دیوار به نقد میکشم حرفهایش را و مفصل زاویه دارم باهاش، ولی وقتی همین مفاهیم را در قالب نمایشنامه/رمان، قالبِ آدم میکند، سپر انداخته همگام میشوم باهاش. از امراض هنر است. تجربهام با آندرییف هم همین بود... 2- برم سر اثر. زیادی طولانی بود. خیلی طولانی بود. مطول بود. بعضا هم سارتر میدید ایدههای فلسفی را نمیتوان در دیالوگهایش انتقال دهد، شخصیتها را با حفظ سمت بروی یک بلندی میبرد که مونولوگها را ایراد کنند. تقریبا اثر دچار "سندروم مونولوگِ بیقرار" بود. یعنی واضحه سیطره فلسفه بر روایت، اما این حتی بر فرم و ساختِ اثر هم اثر گذاشته بود. 3- از دگردیسیهای عدیدهٔ گوتز میتوان گفت (که منطق نمیتواند همراه چنین تغیری با چنان محرکی باشد) که به نظرم باید با دیدهٔ اغماض بهش نگاه کرد و درگیر "منطق دگردیسی ِ شخصیت" نشد. یعنی دوست دارم باور کنم تغییر شخصیت گوتز را که روایت کار کند. شخصیت زنها در آثار سارتر برایم گنگ است. مقایسهاش کنید با صلابت زن در آثار ایبسن یا بیضائی. عجیب از سارترِ ترقیخواه (شاید)! 4- مسئله شر در این اثر مهم بود، اما نه به آن میزان که من گمان میکردم. همچنان رخدادِ مرگ و مسئله وجود، اختیار انسان و جایگاه خدا، دالِ مرکزی سارتر است در این اثر. به نظرم گوتز یک مونولوگ مهم داشت که چکیدهای بود از کل نمایشنامه: "جوابش را میدانم: هیچچیز. خدا مرا نمیبیند، خدا مرا نمیشنود، خدا مرا نمیشناسد. این خلا که بالای سرمان است را میبینی؟ این خداست. این شکاف در را میبینی؟ خداست. این حفره روی زمین را میبینی؟ این هم خداست. سکوت، خداست. نیستی، خداست. خدا، تنهایی انسان است. فقط من وجود داشتم: من به تنهایی تصمیم به بدی گرفتم؛ من به تنهایی خوبی را انتخاب کردم. من بودم که تقلب کردم، من بودم که معجزه کردم، منم که امروز خودم را متهم میکنم، منم که تنها میتوانم خودم را تبرئه کنم؛ من، انسان. اگر خدا هست، انسان عدم است. و اگر انسان هست... " خیلی دارم وسوسه میشوم این جمله و دالِ مرکزی را با ارجاع به" مرگِ خدای" نیچه توضیح بدهم، ولی میترسم، میترسم که اشتباه کنم. برای همین صرفا همین اشاره گذرا را از من پذیرا باشند ارباب خرد. مسئله شر مهم است برای اثر، اما از جنبهای دیگر. 5-شوخیها و کنایههای موجود در اثر در چند فقرهای بسیار جالب بود. من معمولا، اصلا با کاراکترهای مریض و نچسب سمپاتی پیدا نمیکنم. یعنی کِرم ندارم که از شخصیت بدِ داستان خوشم بیاید، ولی گوتز خونخوار ابتدای نمایشنامه، جذاب بود برایم😅 کلا مسیحیت از هزاران جهت منگنه شده در تاریخ اروپا. از علمباوری گرفته، تا فلاسفه روشنگری، تا امثال سارتر و... 6-نمره رو هم دست و دلبازانه دادم چون موقع مطالعه اثر حالِ دلم بد نبود. سارتر ازت بدم میاد، ولی هنر ما را پای یک میز برای دیالوگ نشانده است. لعنت به هنر! 7-الان که متن یادداشت بچههای محاکات را خواندم، و در آن حین به نمایشنامه فکر میکردم، یک نکتهای بسیار برایم جالب شد. "انتخاب" و آزادی برای سارتر مهم است. گوتز و تکوتوک برخی شخصیتهای مهم اثر از خودشون فاعلیت داشتند، اما "مردم" خیر. مردم در اثر صرفا تودهای بودند لعبت دستِ این کشیش و آن فرمانده؛ تودهای بیشکل. کلا برایم جالب شد تصویر جامعه در آثار سارتر چگونه است؟ خیلی جامعه توسریخور و منفعلی رو تو این اثر دیدیم (البته شاید این برداشتم اشتباه باشد، چون در حین مطالعه اثر حواسم بهش نبود که به شواهد له و علیهش توجه کنم.) این یادداشت را ناقص میگذارم تا بعدا با توجه به این لیست پایین کامل کنم: 1) اون فایل صوتی که تو کانال محاکات رو ما علیآقای دائمی فرستاده بود را بشنوم. 2) مسئله شر را اندکی بیشتر بشناسم. (مشخصا نمودی مهمی در ادبیات دارد مسئله شر. برای مثال در کتاب "درباره شر" از تری اینگلتون، کلی ارجاع از ادبیات و هنر میبینید که به معضله شر ارجاع دارد" 3) مرگ خدای نیچه دقیقا چی چی است! متن یحتمل کلی ایراد نگارشی و تایپی داره، فعلا به بزرگی خودتون ببخشید، به مرور بازخوانی میکنم و لاک غلطگیری میکنمش...
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
49
سبحان افشار پسندید.
44
سبحان افشار پسندید.
23
سبحان افشار پسندید.
33
سبحان افشار پسندید.
32
سبحان افشار پسندید.
44
سبحان افشار پسندید.
36
سبحان افشار پسندید.
25
سبحان افشار پسندید.
14
سبحان افشار پسندید.
60
سبحان افشار پسندید.
32
1
0