بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کیمیاگر

کیمیاگر

کیمیاگر

پائولو کوئیلو و 2 نفر دیگر
3.8
539 نفر |
134 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

55

خوانده‌ام

1,403

خواهم خواند

327

رمان کیمیاگر درباره چوپانی به نام سانتیاگو است که پس از دیدن چندین رویای تکرارشونده، زادگاهش را در اندلس ترک می کند و به شمال آفریقا می رود تا گنجی مدفون را در حوالی اهرام مصر پیدا کند. در این راه، با کسانی آشنا می‌شود که هر یک چیزی از زندگی به او می‌آموزند؛ زنی کولی، مردی که خودش را پادشاه می داند، یک کیمیاگر و دختری صحرانشین به نام فاطمه، که عاشقش می‌شود. در نقد و بررسی رمان کیمیاگر پائولو کوئیلو، عده‌ای احتمال می‌دهند که داستان کتاب، اقتباس از داستانی در دفتر ششم مثنوی مولوی باشد؛ هرچند خود پائولو کوئلیو مدعی است که این رمان را با الهام از داستانی در هزار و یک شب و ترجمه خورخه لوئیس بورخس نوشته است. نظرات مختلفی درباره کیمیاگر پائولو کوئیلو و جایگاه ادبی آن وجود دارد. برخی منتقدان آن را رمانی بازاری و عامه‌پسند می‌دانند و برخی دیگر به دلیل زبان روان و داستانی که تمام مردم جهان از فرهنگ‌های مختلف یا آن ارتباط برقرار می‌کنند، کیمیاگر را اثری ویژه و ارزشمند می‌شمرند. هر چه که هست، کیمیاگر داستان سفری درونی و پر فراز و نشیب برای به ثمر رساندن ماموریت شخصی است که با سفر بیرونی قهرمان داستان همزمان می‌شود. بهترین ترجمه کتاب کیمیاگر را احتمالا باید میان ترجمه‌هایی از دل‌آرا قهرمان، آرش حجازی، حسین نعیمی و ‌ ‌‌... جستجو کرد، هر چند ترجمه‌های متعددی از این رمان در بازار موجود است.

لیست‌های مرتبط به کیمیاگر

نمایش همه

یادداشت‌های مرتبط به کیمیاگر

            یک شب پس از یک جلسه خسته کننده تله‌پاتی نشسته بودیم و صحبت می‌کردیم. پرسیدم چرا زبان کیمیاگران اینقدر مبهم و پیچیده است؟ استادم گفت:«سه دسته کیمیاگر است. کسانی که مبهم می‌گویند چون نمی‌داند چه می‌گویند، آنانی که مبهم می‌‎گویند چون می‌دانند چه می‌گویند اما می‌دانند که زبان کیمیاگری زبانی است که با دل و نه با عقل، سخن می گوید». پرسیدم و دسته سوم کدام است؟
«کسانی که هرگز درباره کیمیاگری سخن نمی‌گویند اما در طول زندگی خود موفق می‌شوند حجر کریمه را کشف کنند» و بدین ترتیب استادم که از دسته سوم بود تصمیم گرفت درباره کیمیاگری به من درس بدهد.
کیمیاگری در واقع فرایند تبدیل یک فلز کم‌ارزش به فلزی ارزشمند مانند طلاست. از کیمیاگری به عنوان نشانه‌ای برای تغییر سانتیاگو و حرکت به سمت ماموریت و هدف شخصیش استفاده شده است. این نماد به قدری اهمیت دارد که عنوان کتاب را به خود نسبت داده است. در کیمیاگری باید فلز پایه همۀ ناخالصی‌های خودش را از دست بدهد تا به حالت تکاملی برسد. به این ترتیب، سانتیاگو هم باید در این راه همۀ ناخالصی‌هایش را رها کند، مانند تمایل به پذیرفته‌شدن نزد خانواده‌، تمایل به زندگی به‌عنوان چوپانِ ثروتمند و حتی تمایل به زندگی در کنار فاطیما. او خودش را از این تمایلات خلاص کرد تا بتواند ماموریت شخصیش را انجام دهد و به مرحلۀ بالاتری برسد.
در آغاز داستان کیمیاگر زمان به عقب باز می‌گردد و در نقطۀ اکنون، خواننده همسفر سانتیاگو می‌شود. از این به بعد سیر و سلوک شروع می‌شود و در این سیر و سلوک نباید به گذشته نگریست و اکنون را از یاد برد. بنابراین هر گاه چوپان جوان نیازمند تجربه‌های پیشین است از عبارت «به یاد آور» استفاده می‌شود. یعنی شخصیتِ داستان در اکنون می‌ماند و گذشته تنها یاوری برای اکنون است. نویسنده در این داستان از انتقال زاویه دید بسیار استفاده کرده است.
یادگرفتنِ مهارت کیمیاگری، دقیقاً مانند حرکت در جهت دسترسی به ماموریت شخصی است. کیمیاگر به سانتیاگو می‌گوید، همۀ کتاب‌هایی که درباره مضامین کیمیاگری نوشته‌اند، فقط این کار را پیچیده‌تر می‌کنند. در حقیقت تمام اسرار کیمیاگری در لوح کوچک زمرد وجود دارد و این اسرار را نمی‌شود با کلمات بیان کرد. دقیقاً به همین ترتیب، راه‌های رسیدن به هدف شخصی هم گفتنی نیست و کلمه‌ای برای آن‌ها وجود ندارد. فرد باید غریزۀ خودش و چیزهایی که از روح جهان در خودش دارد، ارائه دهد. سانتیاگو در نهایت با گوش‌دادن به روح جهان، با همۀ طبیعت از جمله باد و خورشید ارتباط برقرار می‌کند و به حالت بالاتر می‌رسد.
رویای تکرارشونده در ذهن سانتیاگو، جوان چوپان ماجراجوی اندلسی می‌گذرد. هروقت سانتیاگو زیر درختی که در کنار کلیسا روییده می‌خوابد، این رویا را می‌بیند. در رویایش، بچه‌ای به او می‌گوید که پای اهرام ثلاثه مصر گنجی را جست‌و‌جو کن. سانتیاگو برای تعبیر خوابش پیش زنی کولی می‌رود و کولی در کمال تعجب به او می‌گوید که به مصر برود.
پیرمردی عجیب و جادویی به اسم ملشیزدک که ادعا می‌کند پادشاه سالم است، حرفِ زن کولی را تکرار می‌کند و به سانتیاگو می‌گوید که این ماموریت شخصی (حدیث خویش) توست و باید به سمت اهرام حرکت کنی. ملشیزدک سانتیاگو را متقاعد کرد که گله‌اش را بفروشد و راهی تانگیر شود. زمانی که سانتیاگو به تانگیر رسید دزدی همۀ پول‌هایش را برد. به همین دلیل برای پیداکردن کار پیش تاجر کریستال رفت. تاجر محافظه‌کار و مهربان به سانتیاگو درس‌های زیادی داد و سانتیاگو را تشویق کرد که وارد ریسک تجارتش شود. ریسک‌ها جبران می‌شوند و سانتیگو در عرض یک سال ثروتمند می‌شود.
سانتیاگو تصمیم می‌گیرد ثروتش را به پول نقد تبدیل کند تا برای انجام ماموریت شخصیش به سفرش ادامه دهد. او به کاروانی می‌پیوندد که از راه صحرا به سمت مصر می‌رفت و آنجا با مردی انگلیسی آشنا شد که در حال تحصیل در زمینه کیمیاگری بود. در طول سفر از مرد انگلیسی مطالب زیادی یاد می‌گیرد و در راه این سفر، سانتیاگو به نسخۀ بهتری از خودش تبدیل می‌شود.
          
            سانتیاگوی پائولو کوئلیو را می‌توان به نوعی پیام‌آور امید برای ذهن‌هایی دانست که احتمالاً ادراک خوش‌بینانه‌‌ای از جهان و مشتقاتش دارند و از این امید بی‌نیاز هستند، چیزی که بسیاری از ما در اوایل دوران نوجوانی تجربه کرده‌ایم. به شخصه هنگام خواندن این کتاب 13 سال داشتم و این تعابیر افسانه‌ی شخصی و دنبال کردن و رسیدن به آن برایم در آن زمان بسیار شیرین بود. با این حال، بازخوانی‌ای که بعدها از این کتاب داشتم نظرم را نسبت به آن منفی‌تر کرد.
داستان سانتیاگو و منظور کوئلیو را می‌توان پذیرفت و یا می‌توان آن را بی‌پایه و خوش‌خیالانه دانست، در این مورد نمی‌شود ایرادی به نظرات متفاوت خوانندگان کتاب وارد کرد. اگر کسی بر این باور باشد که در صورت خواستن چیزی از صمیم قلب، تمام کائنات و هستی دست به دست هم می‌دهند تا مسیر را برای وصال او و اهدافش هموار سازند، از خواندن این کتاب لذت می‌برد و انگیزه می‌گیرد و آن را دوست خواهد داشت. اگر هم زندگی را پیچیده‌تر از این ببینیم که کسی در آن دلش برای ما و مسیر و هدف‌مان سوخته باشد و قصد داشته باشد به این راحتی و بی‌مزد و مواجب کمک‌مان کند، این کتاب احتمالاً پاره‌ای مطلب بدون منطق و کودکانه به نظرمان می‌رسد که خواندنش جز تلف کردن وقت نیست. 
با این حال در اینجا آنچه به زعم من لایق انتقاد است، تعابیر تا حدودی توهین‌آمیز کوئلیو است. در سطوری از این کتاب، نویسنده گویی این چنین به ما القا می‌کند که کسی که زندگی خود را رها نکند و به دنبال چیز موهومی تخت عنوان افسانه‌ی شخصی نرود، بازنده است. حقیقت این است که نمی‌شود به جهان آدم‌ها نگاه کرد و چنین نوشت. نمی‌شود پیوندهای ناگسستنی ما با خانواده و دوستان و آشنایان‌مان و کسانی که نسبت به آن‌ها مسئولیت داریم را نادیده بگیریم و به چنین چیزهایی فکر کنیم. سرپرست خانواده‌ای را تصور کنید که هر روز فقط برای تأمین حداقل‌های خانواده‌اش کار می‌کند و فرصت اندیشیدن به چیز دیگری را ندارد، تعابیرِ بازنده‌انگارانه‌ی کوئلیو از چنین افرادی به مذاق من خوش نیامد. 
نکته‌ی دیگری که برای من بسیار جای تعجب داشت، وجود رگه‌های پنهانی از مردسالاری در کتاب بود. با توجه به اینکه کیمیاگر در سال 1988 منتشر شده، می‌توان این انتظار را از آن داشت که تنها زنِ مهم داستانش، صرفاً "بخشی از افسانه‌ی شخصی مرد دیگری" نباشد یا دوست‌داشتنی بودنش به واسطه‌ی صبر کردن برای مردی که بیاید و آرزوهایش را برآورده کند نباشد. فاطمه در داستانی که تمام عناصر داستانی‌اش تخیلی و غیرواقعی هستند، بیش از حد واقعی (با توجه به نرمال‌های قبایل عرب) توصیف شده و این نکته‌ای است که به نظر من نویسندگان، به خصوص در نیمه‌ی دوم قرن بیستم "باید" به آن توجه کافی نشان دهند. 
با این حال، کیمیاگر بلاشک از مشهورترین داستان‌هایی است که می‌شود خواند. گذر خیلی‌ها به آن می‌افتد و البته که به مقدار متناسب این شهرت هم به آن پرداخته شده است. و گرچه که شاید در حال حاضر آن را اصلاً جالب یا مفید نیابم، اما نمی‌توانم احساسات خوبی که طی دو هفته خواندنش داشتم را انکار کنم. روزهایی که پنداره‌هایی کاملاً متفاوت از امروز داشتم و با خواندن این کتاب انگیزه‌ای مضاعف برای دنبال کردن داستان شخصی خودم در زندگی پیدا کرده بودم.
          
Elahe

1400/08/19

            
کیمیاگر یکی از معروف¬ترین کتاب¬های دنیا و همچنین معروف¬ترین اثر پائولو کوئیلیو به¬شمار می¬رود. 
این رمان داستان زندگی سانتیاگوست. او چوپانی است که زندگی¬اش گوسفندانش و سفر کردن با آن¬هاست. تقریبا در تمامی کتاب¬های کوئیلیو عنصر حرکت و کاووش و پیداکردن مسیر زندگی خود با روش خود، حرف اصلی را می¬زند. سانتیاگو تا شانزده سالگی به منظور کشیش شدن که علاقه پدر و مادرش بوده است، در صومعه درس می¬خواند. سانتیاگو از کودکی در پی دیدن دنیا، کشف موجودات و شناخت خدا بود. همین موضوع باعث می¬شود که درس را رها کند و گوسفندانی بگیرد تا در کنار آن¬ها و به¬واسطه آن¬ها، دنیا را ببیند. داستان اصلی از نقطه¬ای آغاز می¬شود که سانتیاگو دوبار خواب مشخصی می¬بیند که ذهنش را بسیار درگیر می¬کند. خواب درمورد گنجی است که در حوالی اهرام مصر مدفون است. در همین بین، سانتیاگو با پیرمردی آشنا می¬شود. پیرمرد با او صحبت¬هایی می¬کند که سبب می¬شود او به دنبال خواسته و آرزوی دیرینه خودش رهسپار شود. 
سانتیاگو تلاش می¬کند تا گنجی را که در اهرام مصر مدفون است بیابد. شروع سفر او سرآغاز ماجراهایی است که در این بین برای او اتفاق می¬افتد. 
این رمان برای گروه سنی نوجوان و جوان توصیه بیشتری می¬شود. همانطور که در خود کتاب هم ذکر شده است، با گذشت زمان، تمایل به دنبال کردن آرزوهای بزرگ سخت¬تر می¬شود. اما روحیه جوان به شکلی است که می¬تواند آغازگر کارهای بزرگ و خارق¬العاده باشد. 
خواندن این کتاب همراه با حس خوبی است که به انسان انگیزه می¬دهد. این انگیزه در قالب داستان بیان شده و به همین علت حالت تحمیلی و اجبارگونه ندارد و خود به تنهایی حس دلنشینی ایجاد می¬کند. 
نکته دیگر قابل بیان، تمایل کوئیلیو به بیان این نکته است که سرنوشت را توجیه¬کننده انفعال خود ندانیم. همانگونه که او می¬گوید اگر آرزوی در انسان وجود دارد، روح کائنات منتظر اوست تا به آن برسد. 
در انتها بیان این نکته ضروری است که کیمیاگر کتابی ساده، روان و دلنشین است و نه دارای مفاهیم بسیار پیچیده عرفانی و یا فلسفی، همانگونه که احتمالا قصد نویسنده هم این نبوده است. از این رو، کتاب کیمیاگر برای شروع کتابخوانی گزینه بسیار مناسبی خواهد بود.