بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

سارا کرمانی

@sarakkermani

1,617 دنبال شده

673 دنبال کننده

                      🌱🍃🤓🥳😌🥰💥💦🍏🏔️🧸📜📚
                    
Sarakkermani
sarakkermani
گزارش سالانه بهخوان

یادداشت‌ها

نمایش همه
                این کتاب رو یک نفس خوندم.
کتاب قطوریه
تقریبن دو روز طول کشید.
برای من که بعد زنانه ی وجودم رو تو جامعه کمتر زندگی می‌کنم مثل یه لیوان آب خنک بود بعد از یه عالمه تشنگی.

نگرانی های یک زن در جامعه ی مردانه، در ارتباطش با مادر، پدر، همسر، فرزند و ... 

من همسر و فرزند ندارم. اما نگرانی های مربوط بهش رو دارم‌. با قسمت‌هاییش که زندگی کرده بودم اشک ریختم. با ماجرای مستوره با پدرش، با دلتنگی برای مادرش و آرامش اسطوره ای که ازش می گیره.
سعی کردم مادر آرامش بخش درونم رو بیدار کنم.
با فهم پدرش و اینکه رمز آشتی باهاش رو توی تواضع پیدا کرد. سعی کردم خودم رو جای پدرم بذارم و از دید اون به ارتباطمون فکر کنم.
 اینکه چطور تونست حرف بزنه و خودش رو و انتظاراتش رو شرح بده و اونا رو محقق کنه. سعی کردم تلاش کنم به شرح دادن خودم حداقل برای خودم.
این کتاب انگار یه بار نگرانی بزرگی رو از دوشم برداشت. با چالش هام مواجه شدم. اعتماد به نفس گرفتم.

جمله جمله ی کتاب فکر شده و حساب شده بود. حس نمی کردم هیچ جمله‌ای الکیه و میشه حذف بشه.

و اینکه می خوام اعتراف کنم که زن ها بُعد زنانه ی خودشون، دغدغه ها و رویکرد های خودشون رو سانسور می کنند. یا لااقل من اینطوری ام. این کتاب و حس هایی که در حینش تجربه می کردم رو هم دوست داشتم برای خودم نگه دارم و حتا خجالت می کشیدم از نوشتن همین یادداشت. 
به دلیل همین میل به سانسور هر گونه حس زنانه، همین یادداشت رو هم دارم با دو ماه تاخیر می نویسم. 

 کتاب بسیار تاثیر گذاری بود برای من.
مثل چند سال زندگی کردن با کسی که انگار خود من باشه بود.
        

باشگاه‌ها

آفتاب‌گردان 🌻

277 عضو

قرآن کریم: ترجمه خواندنی قرآن به روش تفسیری و پیام رسان برای نوجوانان و جوانان

دورۀ فعال

پست‌ها

فعالیت‌ها

چالش به‌دور از هیاهو

فروردین و تعطیلاتش فرصتی است برای کتاب خواندن و این بار هم بهخوان چند کتاب پیشنهادی برایتان دارد.

            رمان خرمگس رو میشه درخشان‌ترین نمونه‌ی رمان سیاسی دونست. در کنار این سیاسی بودن، رویارویی و گفت‌وگوی مسیحی و ضدمسیحی هم در تمام داستان دیده میشه. مهم‌ترین ویژگیش اینه که در این بخش کاملا بی‌طرفانه است. هر دو طرف گفت‌وگو رو بدون پیش داوری یا خوب و بد نشون دادن یکی نمایش داده. یک عاشقانه‌ی کمرنگ اما اثرگذار هم در پس زمینه‌ی داستان جریان داره. توصیف صحنه‌ها، حالت چهره، حرکات بدن و نوع گفتار شخصیت‌ها بسیار گویا و زیباست و خواننده همه‌ی اون‌ها رو مثل فیلم در برابر خودش می‌بینه.
داستان در ایتالیای سده‌ی نوزدهم میلادی رخ میده. ناپلئون شکست خورده. ایتالیا به هشت کشور تقسیم شده و در اصل در اشغال اتریشه و پاپ و کلیسا در حال مذاکره و سازش با دشمن هستند. گروه ایتالیای جوان به رهبری ژوزف مازینی تلاش می‌کنه کشور رو متحد و متجاوزان رو بیرون کنه. آرتور؛ یکی از اعضای این گروهه که رابطه‌ی خوبی با کشیش مونتانلی داره اما درگیر ماجراهایی میشه، به دام جاسوسان اتریش میافته و... .
کتاب بیشتر از این که روی شورش یا قیام مسلحانه تمرکز داشته باشه، پیرامون قهرمان داستان یا همون خرمگس می‌گرده. ماجراهایی که بر این فرد گذشته و اون رو به یک انقلابی، به یک خرمگس تبدیل کرده به خوبی در داستان شرح داده شدند. ویژگی جذابش اینه که گذشته‌ی این شخص خطی روایت نمیشه. خواننده در صفحات آخر پی به این موضوع می‌بره و مدام از خودش می‌پرسه چی شد که این آدم اینجوری شد.

رمان خرمگس اسم جذابی نداره. خود من هرگز اونقدری جذب نام و طرح جلدش نشده بودم که خودجوش به سمتش برم. به پیشنهاد یکی از آشنایان خوندم و حالا میگم اگر طرفدار داستان‌های سیاسی، تاریخ اروپا، تقابل دین و ضددین، عاشقانه‌های یواش و کلا طرفدار کتاب هستید، از دستش ندید.

از این کتاب یک نسخه‌ی صوتی با صدای آرمان سلطان‌زاده هم موجوده که اصلا وااای!


نکته‌ی آخر:
چرا خرمگس؟! افلاطون میگه سقراط خرمگسی بود که اسب بی‌حس آتن رو آزار می‌داد و تلاش می‌کرد بیدارش کنه. 
در این تشبیه خرمگس کسیه که دیدگاه‌های عموم جامعه و شیوه‌ی اداره‌ی کارها رو به چالش می‌کشه. خرمگس، تلنگری برای همه است. او همه رو تحت تاثیر قرار میده حتی اگر در عمیق‌ترین خواب‌ها باشند.

برش‌هایی از متن:
***
ما مرتدین بر این عقیده‌ایم که اگر مردی ناگزیر از تحمل چیزی است، باید آن را به بهترین وجهی تحمل کند؛ و اگر در زیر آن پشت دو تا نماید، وای بر احوال او. اما یک مرد مسیحی، مویه‌کنان، به خدا یا مقدسین خود روی می‌آورد؛ و اگر آنان یاری‌اش ندادند، متوجه دشمنان خود می‌شود؛ او همیشه قادر به یافتن پشتی است که بار خود را بر آن انتقال دهد.
***
برای انسان، عشقی والاتر از آن نیست که به‌خاطر یارانش دست از زندگی خود بشوید.
***
آیا هرگز از خاطرتان نگذشته است که شاید آن لوده‌ی تیره بخت نیز روحی داسته باشد-روحی زنده در تلاش انسانی- که در جثه‌ی بد منظری به نام جسم مقید شده و ناگزیر به بندگی است؟ به روحی فکر کنید که از سرما می‌لرزد و از شرم و تیره روزی در برابر همه‌ی آن مردم دم فرو می‌بندد- روحی که نیشخند‌های مردم را که همچون تازیانه‌ای چاک می‌دهد، احساس می‌کند.
***
در مبتذل گوئی‌های تند خرمگس نکته‌ی چنان غیر قابل مقاومتی وجود داشت که حتا آنان که از وی نفرت داشتند و ملامتش می‌کردند، همچون پرحرارت ترین هواخواهانش از همه‌ی هجو‌های او شدیداً به خنده می‌افتادند.
          
            الان یهو تو کتابخونه‌م این کتاب رو دیدم و یادم افتاد که ازش دو نسخه داشتم و یکیش دست دوستمه. با دختراش داشتن از کتابخونه سان میدیدن. گفتم من این کتاب رو ده سالگی خوندم. دختر دوستم با چشمهای برق زده گفت منم میتونم بخونم.
گفتم نخیر. به درد تو نمی‌خوره. ولی چرا پدرجان فکر کرده بود که این کتاب به درد من می‌خوره؟ 
خرمگس داستان یک عشق شکست خورده است.
داستان یک فریب بزرگ.
داستان مبارزه.
داستان رنج.
ده سالگی رو اگه بشه نوجوانی به حساب آورد در سالهای نوجوانی این کتاب رو بارها خوندم. داستان یک جوان مبارز ایتالیایی که متوجه یک فریب بزرگ میشه و همه چیز رو رها می‌کنه و میره.
اما سالها بعد در قامت یک مبارز رنج دیده برمیگرده و هیچ‌کس اونو نمی‌شناسه. گرچه مخاطب متوجه میشه که خرمگس همون آرتوره.
یه شخصیت دوست داشتنی.
این کتاب اولین رمانی بود که من خوندم.
برای سن و سالم سنگین بود ولی من  لذت میبردم ازش.
بچه‌های الان سطحشون بالا رفته. ولی بعید میدونم یه بچه ده ساله این کتاب رو درک کنه.
به نظرم این کتاب برای زیر شانزده سال مناسب نیست.
هم از لحاظ مضمون و هم از نظر غم و رنج نهفته در کتاب.
فکر می‌کنم از آخرین باری که کتاب رو خوندم بیست سالی گذشته باشه. باید دوباره بخونمش ببینم چقدرش یادم رفته.
          
قاضی محمد در کریسکان

دهه ۲۰، دهه مبارزه دولت مرکزی با جعفر پیشه‌وری در آذربایجان و قاضی محمد در مهاباد بود. این دو نفر که بودند؟

سه گانه اسارت در دست گروهک‌های کرد: «شنام»، «عصرهای کریسکان» و «برده سور»

به بهانه انتشار و مطالعه کتاب «برده سور» توسط انتشارات «سوره مهر» نگاهی انداختم به سه گانه نوشته شده توسط آقای «کیانوش گلزار راغب» سه کتاب از خاطرات سه نفر که هر سه در دوران دفاع مقدس به اسارت گروهک‌های مسلح در کردستان در آمده اند. یادداشت پیش‌تر در مجله الکترونیک «واو» منتشر شده است.

            تجربه دو تا بچه مدرسه ای مغرورم کرده بود. ته تغاری خوب رویم را کم کرد. با دل خجسته ای که از مدرسه رفتن پسرک و دخترک داشتم هیچ وقت فکر نمی کردم این طور اسیر ته تغاری شوم. روزهای شلوغ اول مهر و کارهای اداره با دماغ قرمز و گونه های خیس از اشک ته تغاری کمرم را شکست. هیچ وعده و وعیدی کارساز نبود. وسط هق هق های پر از بغض، حرفش این بود" اصلا چرا باید بریم مدرسه؟" و من هرچه توضیح منطقی که در آستین داشتم رو می‌کردم و جواب نمی‌داد. دلش برای مادرش که اینجانب باشم تنگ می‌شد. مادری که هر روز سر کار بوده است.حالا عذاب وجدان کمرم را شکسته بود. حس می‌کردم هزار سال است  ندیدمش. او هم همین را می‌گفت. جلوی در مدرسه این دلتنگی شکوفه می‌زد و دل من ریش می شد.  مربیان مدرسه  ترفندهایشان  را  خرج کردند  اما ته تغاری حرف خودش را می‌زد. بیشتر بچه های مدرسه شان ترس از جدایی داشتند. مریضی امروزه دختر و پسرها.آن روز غرهایم را پیش دوستانم در گروه رو کردم. زینب ، دوست ندیده ام، کتاب نخ نامرئی را معرفی کرد. همان موقع از طاقچه خریدمش. کلاس روایت نویسی که تمام شد ، ته تغاری را توی بغلم گرفتم و با هم کتاب را خواندیم. توی تخت ته تغاری و در آن نیمه شب ، نتیجه این بود: گریه نخ را نازک می‌کند. فردا صبح جلوی در مدرسه، بغضش را قورت داد. یکبار از ماشین پیاده شد و دوباره برگشت. همدیگر را بوسیدیم. نگران بود نخ نامرئی بینمان نازک شود. به دو قطره اشک بسنده کرد. از ماشین پیاده شد  و با پای خودش وارد مدرسه شد.