یادداشت نرگس

نرگس

1402/12/25

                قطعاً یک از بزرگترین آرزوهای انسان عمر جاودانه‌ست. اما این نامیرایی یک موهبته یا نفرین؟<(' .' )>

داستان با پایان یک تئاتر شروع میشه. وقتی که فلورانس دست رژین رو می‌گیره و برای تماشاچیان تعطیم می‌کنند. اما رژینِ سرکش ازین ناراحته که اون بازیگریه که خیلی بهتر از بقیه‌ و حتی فلورانسه. ولی چون اینجا یه شهره کوچیکه مردم متوجه این هنر نمی‌شن. داستان میره جلو و رژین با مردی بنام فوسکا آشنا میشه که با بقیه متفاوته و نمی‌میره. که از یه جایی به بعد،کتاب به زندگی فوسکا هم می‌پردازه.

فوسکا تو این عمر طولانیش تقریبا همه‌ی فعالیت‌های مورد علاقه‌ی انسان رو انجام میده: جنگ‌های کوچیک و بزرگ برای متحد  کردن کل دنیا یا خوشبخت‌ کردنشون از طریق یکپارچه‌سازی، ازدواج‌های متعدد و عشق‌‌های زیاد و طولانی، کشف علم، غرق شدن در ثروت فراوان، سفرهای طولانی برای دیدن دنیا، دین‌زدایی و ترویج دین برای کنترل مردم و.. .

شاید یکی از اهداف دوبووار تو این کتاب ملموس کردن عمر طولانی فوسکا بود به این صورت که با تکرار تاریخ (چه در یک منطقه چه در بقیه‌ی دنیا) این ملال طولانی بودن عمر رو به خواننده منتقل کنه.
ولی همزمان یکی از قشنگیاش این بود که داستانش رو به وقایع تاریخی گره زده. از کشف قاره‌ی آمریکا، جنگ‌هایی که اونجا صورت میگیره، ظلم‌های بیشماری که به سیاه‌پوست‌ها و سرخ‌پوست‌ها میشه، تا انقلاب‌های ریز و‌درشتی که در بقیه‌ی عالم اتفاق میفته. پس اگر به تاریخ علاقه داشته باشید یا اطلاعات بیشتری درین زمینه ها داشته باشید ممکنه ملال کمتری رو تجربه کنید.

همچنین تو این کتاب، با فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم به معنی و هدف زندگی انسان می‌پردازه. عمر کوتاهه ما و‌ اینکه فقط یکبار زندگی میکنیم، به کلی از فعالیت‌های ما معنی میده و بزرگترین موهبت برای ماست. اینکه فکر‌کنیم چون عمرمون کوتاهه خیلی از فعالیت‌های ما ارزش ندارند! یا چون خودمون نیستیم که پیامدهای تصمیمات و‌کارهامون رو ببینیم ممکنه بی‌ارزش باشند، اشتباهه. و در نهایت ارزش زندگی به یکبارشه.

با اینکه ایده‌ی قشنگی داشت، حس میکنم هنوز هم میشد بهتر و‌کامل‌تر روایتش کرد. 
✔︎به‌هم‌بستگی داستان بارها و بارها قطع میشه.
✔︎بعضی شخصیت‌ها یهویی وارد و یهویی از داستان خارج میشن! بعد از مکالمه و تصمیم‌گیری در مورد هرچیزی (اکثرا خیلی سریع و راحت) روایت قطع میشه، در پاراگراف بعدی بعد از گذشت زمان به نتیجه‌ی اون تصمیم پرداخته میشه. صرفاً لقمه‌ی آماده‌ای که برای خواننده گذاشته شده. 
✔︎در خیلی از قسمت‌ها، بار داستانی کم و پیامش مستقیم و‌ عریان جلوی خواننده گذاشته میشد و من رو به چالش نمیکشید.
در کل می‌تونست از من، خواننده فعال‌تری بسازه تا اینکه فقط دریافت‌کننده‌ی پیام و منفعل باشم!
✔︎هرچی کتاب به آخر نزدیک‌تر میشه، عمق بیشتری میگیره. به این صورت که تلنگرها بیشتر میشن و فلش‌بک‌هایی هم میزنه به گذشته و‌ اتفاقاتش. شاید اگه همه‌ی کتاب می‌تونست اینطور روایت بشه جذابیت و تأثیر بیشتری داشت!
✔︎گاهی حس کردم، کتاب لوس و سطحیه!
ولی خب از طرفی شاید این انتقال ملال انقدر مهم بوده که این داستان رو به این شکل درآورده!



❌⚠️احتمال لو رفتن داستان:
اینکه رژین رو شخصیتی نارسیست، زیاده‌خواه، حسود و سیری‌ناپذیر به تصویر کشیده بود، حس کردم قراره با یک‌ داستان حسابی و یک شخصیت داینامیک روبرو باشم نه صرفا یک داستان توی یک داستان دیگه و یک پایان باز!! حس کردم رژین مثل یک سؤال بی‌جواب موند واسم(。ŏ_ŏ).
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.