ترم دوم برای کلاس تاریخ ادبیات پژوهشی به عهده گرفتم؛ دیدگاه بهار و اخوان و شفیعی به شعر سبک هندی. به این نتیجه رسیدم که ذهنیت خراسانیپسند مانع از قضاوت منصفانه دربارهٔ سبک هندی میشود، و اینکه برخی دلایل مخالفت آنها با جریانهای شعر معاصر همریشه است با هندیناپسندیشان.
شناخت ما از تاریخ ادبیات و بهطور خاص سبک هندی از دریچهٔ فهم اساتید نسل اول است. یک روزی باید از زیر سایهٔ آنها بیرون بیاییم و بدون واسطه با متون برخورد کنیم.
ما به کتابهای مدخل و مقدماتی نیازمندیم، کتابهایی که رئوس و خطوط کلی بحث را مشخص کند که هم تصویر تمامنمای کوچکی را نشان بدهد و هم راههایی برای ادامهٔ مطالعه پیش پای خواننده بگذارد. مجموعهٔ مسائل نظری ادبیات از نشر فاطمی گام روبهجلویی در این مسیر است. جلد سبک هندیِ این مجموعه هم رسالتش را برآورده میکند. آن مزیت کتاب که برای من جلوهٔ ویژهای دارد، این است که نویسنده فرمالسیم میداند؛ میتواند تحولات ادبی را با این منطق توضیح بدهد.
بنیهاشمی در آغاز نظرات ادبای معاصر را نقل میکند. در طول کتاب نظراتشان بهمرور نقد و تصحیح میشود.
موضوع فصل اول زمینهٔ تاریخی سبک هندی است. اول سراغ نگاه پادشاهان صفوی به شعر میرود. دیدگاه رایج این است که آنها ارجی به شعر نمینهادند. کتاب شواهدی میآورد که خلافش را ثابت میکند. این فصل همچنین شرحی از شاهان شعردوست هند و شاعران هنددوست ایران به دست میدهد. دغدغهٔ مهم نویسنده در این فصل -و اساساً در این کتاب- نزدیک شدن به فهم مردم عصر از شعر است. گسترش توجه به مخاطبشناسی و هرمنوتیک در تحقیقات جدید اتفاق مبارکی است.
در فصل دوم از سبک«ها»ی رایج در قرن دهم تا دوازدهم سخن میکند. جدای از وقوع و واسوخت، دو سبک عمده در این قرون بازمیشناسد: طرز تازه(یا آن نام که من ترجیح میدهم؛ مثلبندی) که صائب نمایندهاش است، و طرز خیال که کمال آن را در بیدل میبینیم. این طرز خیال همواره گرفتار واپسرانی بودهاست، بهویژه در ایران. بنیهاشمی یک بیت بیدل بهعنوان الگو را شرح میکند تا کلید فهم و برخورد با طرز خیال را در اختیار خواننده بگذارد.
فصل سوم به اصطلاحات خاص سبک هندی میپردازد. مثلاً اصطلاح زمین از همین دوره وارد ادبیات نقد شد.
در فصل چهارم با بلاغت سبک هندی آشنا میشویم. مؤلف تاکید دارد که «نباید شعر سبک هندی را فارغ از زمینه و زمانهاش با عینک امروزین» سنجید و باید «به نظرگاه زیباشناسانهٔ آن روزگار» نزدیک شد.
شاید قبلاً هم گفته باشم، من به این پدیده بوطیقاپریشی میگویم. بوطیقاپریشی این است که با معیارهای یک بوطیقا(مثلاً سبک خراسانی) به اشعاری در بوطیقای غیر از آن(مثلاً سبک هندی) نگریست. خیلی از سوءتفاهم و اختلافها در ادبیات از همین جنس است. چون تکثر بوطیقا را پذیرفتی، خلاف از میان برخاست. اما گاهی چنین میاندیشم که این کافی نیست. ما به معیارهای فرابوطیقایی هم نیاز داریم (حالا این را واگذار میکنیم به دورهٔ پساپستمدرنیسم!).
در این دوره علم بلاغت هم پیشرفت کرده. برایم جالب بود که قبل از تعریف متناقضنما به قلم شفیعی، آزاد بلگرامی آن را با نام «وفاق» شناخته بود. (داخل پرانتز: یکی از نشانههای سیطرهٔ شفیعی بر آکادمی ادبیات، همین جا افتادن اصطلاحات وضعشدهٔ اوست: متناقضنما، حسآمیزی، جادوی مجاورت و اسلوب معادله. که گمان میکنم «مدعامثل» بر اصطلاح اخیر برتری دارد.)
«برخی از این قضاوتها زادهٔ بهرسمیت نشناختن تطورها و تغییرهایی است که در ذات هر زبانی وجود دارد.» در فصل پنجم این تطورهای زبانی را توضیح میدهد. همیشه وقتی به این بیت طالب فکر میکردم:
«سخن که نیست در او استعاره نیست ملاحت
نمک ندارد شعری که استعاره ندارد»
با خودم میگفتم ضعف زبانی بیت خیلی توی چشم میزند. «نیست ملاحت» معنی ندارد؛ یا «ملاحت ندارد» یا «ملاحت در آن نیست». نکتهای از نهجالادب حکمت این تعبیر را برایم آشکار کرد:«مصدر عربی به معنی اسم فاعل کذا بالعکس اکثر در کلام فارسیان مستعمل است.»
فصل ششم دربارهٔ محتوا و فکر شعر سبک هندی است. اینجا هم تصور رایج این است که سبک هندی مشتش خالی است. حال آنکه بیدل نمونهای است از شاعری که علاوه بر شعریت، اندیشهٔ نظاممند دارد. بهچالشکشیدن پیشفرضها و تصورات رایج یکی دیگر از کارهای مهم کتاب است.
تقسیمبندی هوشمندانهٔ دیگر کتاب، جدا کردن مشخصات هر نوع و قالب ادبی است. در فصل هفتم بهتفکیک از مشخصات غزل و قصیده و مثنوی و دیگرقالبهای سبک هندی میگوید.
رشد نقد ادبی دورهٔ سبک هندی در فصل هشتم بررسی میشود. نقدهای آن دوره عملی بود و قهوهخانهای، نه نظری و علمی.
شفیعی میگفت رشد نقد ادبی در یک دوره نشانهٔ انحطاط ادبیات آن دوره است، که این نقد هم سبک هندی را نشانه میگیرد، هم شعر معاصر را. جالب است که مشابهات زیادی بین این دو وجود دارد؛
- باز شدن پای واژگان جدید عصر به شعر،
- ساخت ترکیبهای واژگانی نو،
- بیتوجهی به معیارهای فصاحت سنتی،
- کنار گذاشتن سنت ادبی،
- فینفسه بودن شعر،
- اعتقاد به اینکه «شعر خوب معنی ندارد» (از تذکرهٔ مرآت الخیال)،
- شباهت کوچکی هم بین مدعامثل در سبک هندی و همپیوندی عینی در شعر جدید وجود دارد.
البته که همهٔ این شباهتها لزوماً معنادار نیست، اما بهشخصه برای من این ویژگیهای سبک هندی متداعی شعر معاصر است. آن ریشهٔ مشترک مشکل ادبای خراسانی با سبکهای هندی و معاصر که در ابتدای نوشتار گفتم، به همین برمیگردد.
در ضمیمهٔ کتاب، منابع دست اول شعر سبک هندی معرفی شدهاست که به همان شناخت بیواسطه از متن کمک میکند.
سخن کوتاه کنم، بهنظرم این کتاب بهترین گزینه برای ورود به سبک هندی است.