Mohammad Sadeq Alizadeh

Mohammad Sadeq Alizadeh

کتابدار بلاگر
@mhsadeq1414

60 دنبال شده

182 دنبال کننده

            روزنامه‌نگار کتاب و فرهنگ، علاقه‌مند به مسائل نظامی و هوانوردی
          
mhsadeq1414.new

یادداشت‌ها

نمایش همه
        اگر واکنش فردی و جمعی انسانی را در برابر واقعیت پیچیده بیرونی دانش تلقی کنیم، در این صورت آن دسته از واکنش‌هایی که منجر به نتیجه درست می‌شوند در زمره دانش طبقه‌بندی خواهند شد. آن دسته از واکنش‌هایی هم که منجر به غایتی سوء شود هم هرچند زیر عنوان دانش طبقه‌بندی نمی‌شود ولی حداقل از جنس عبرت است. اینکه بدانیم پیش از ما فرد یا افرادی بوده‌اند که قدم در این مسیر نهاده و سرشان به طاق خورده. این خود نوعی راهنُمای مسیر است که مبادا در این مسیر قدم بگذاریم وگرنه سر همان سر است و طاق هم همان طاق. شخصا در مقام یک روزنامه‌نگار چنین نگاهی به خاطرات مقام‌ها و شخصیت‌های سیاسی دارم.

 انتشار خاطرات دوران مسئولیت در قالب کتاب و عرضه آن به بازار در بستر فرهنگی و سیاسی ایالات‌متحده و آمریکای شمالی نوعی آیین پسامسئولیت شخصیت‌های سیاسی به شمار می‌رود. آیینی که البته نسبت وثیقی هم با صنعت فرهنگ و مفهوم سرمایه دارد. برای فهم موضوع کافی است به نگارش خاطرات افرادی مانند باراک اوباما، همسرش میشل اوباما یا حتی جان بولتن مشاور امنیت ملی دولت ترامپ نگاهی بیندازیم و کمپین‌های سنگینی که بنگاه‌های انتشاراتی برای تبلیغات و فروش کتاب در خاک ایالات‌متحده و کانادا و حتی اروپای غربی اجرا می‌کنند و البته که خود شخصیت نقش مهمی در حضور و اجرای این کمپین‌ها دارد. 

درحقیقت بنگاه‌های انتشاراتی و فرهنگی بعد از اتمام دوره مسئولیتِ یک شخصیت، آخرین عصاره‌های او را می‌مکند و آن را تبدیل به دلار کنند؛ یک بازی برد، برد هم برای صنعت فرهنگ هم برای شخصیت مزبور. همه اینها اما منافی آن نیست که کارکرد این عصاره مکیده شده را فقط و فقط چرب کردن چرخ‌دنده‌های صنعت فرهنگ بدانیم. این کار نوعی انباشت تجربه و دانش است. جمع‌برداری تجربیات موفق و شکست‌خورده این چهره‌های سیاسی - که تاثیر آنها نه فقط در سازوکارهای داخلی حاکمیت آمریکایی، بلکه در ساختار بین‌المللی و حتی در امور جوامعی مانند ما قابل انکار نیست- حتما برای دیگرانی که در بستر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی متفاوتی روزگار می‌گذرانند هم قابل استفاده است.

چه استفاده‌ای؟! نحوه مواجهه با پدیده‌ها و واقعیت‌های پیچیده دنیای بیرون، ساختار روبه‌رو شدن و تحلیل این پدیده‌ها، سازوکارهای تصمیم‌گیری نسبت به این پدیده‌ها و در نهایت هم نوع عرضه تصمیم‌ها و معرفی و تبیین آنها برای افکار عمومی گوهر گران‌بهایی است که از لابه‌لای سطور متونی از این دست قابل صید است، به‌خصوص اگر جایگاه شخصیت موردنظر تقاطعی از سیاست و رسانه و افکار عمومی باشد. جایگاه سخنگویی مطبوعاتی کاخ سفید حتما یکی از همین جایگاه‌هاست و خاطرات کسی مانند سارا سندرز که در دوران پرحاشیه مسئولیت شخصی مانند دونالد ترامپ چنین مسئولیتی را بر دوش داشته حتما برای آنهایی که مسئله و مشغولیت اصلی حرفه‌ای‌شان «رسانه» محسوب می‌شود چیزهای جذاب و زیادی برای یاد گرفتن دارد. 

از نحوه رتق و فتق امور رسانه‌ای در کاخ سفید گرفته و نگاهی که رئیس‌جمهور به این جایگاه دارد تا نحوه مواجهه به رسانه‌های امریکایی و بین‌المللی که هر کدام غول‌های رسانه‌‎ای دنیا محسوب می‌شوند. برای امثال من که رسانه برایشان یک مساله است و برای فهمیدن نظامات رسانه‌ای آمریکایی کنجکاوند، متونی از این دست می‌تواند چیزهای زیادی داشته باشند. نیازی نیست تا من سخنگوی مطبوعاتی کاخ سفید شوم تا آن نظامات را بفهمم و تجربه کنم. سارا سندرز که از قضا از یکی مثل من سه سال بزرگ‌تر است یکبار این مسیر را رفته، آن هم در کنار فرد پرحاشیه‌ای مانند ترامپ.

همه اینها البته به آن معنا نیست که متونی از این دست در زمره متون مقدس‌اند و باید بدون تامل و تاویل خوانده شوند. حتما این متون حاوی شعارها، دیدگاه‌ها، مواضع و لفاظی‌های سیاسی به‌خصوص علیه کشورها و جوامعی مانند ایران است به‌ویژه که این موضوع در مورد شخصیت‌های جمهوری‌‎خواه آمریکایی شدیدتر و غلیظ‌تر هم هست و اگر دموکرات‌ها در راستای اهداف سلطه‌طلبانه ایالات‌متحده خود را ملزم به رعایت بعضی ملاحظات می‌کنند، جمهوری‌خواه‌ها اما با اتکا به رویای آمریکایی آن ملاحظات را ندارند و ویترین لخت و عور نظامات آمریکایی‌اند. با همه اینها اما معتقدم مخاطب اصلی چنین آثاری، علاقه‌مندان و کارشناسان حوزه سیاست و رسانه و بین‌الملل محسوب می‌شوند. کسانی که قادر به تشخیص سره از ناسره و تفکیک لفاظی‌ها و خودبزرگ‌بینی از سایر امور را دارند و حتما هم استفاده مناسب و درخورشان را هم از این متون خواهند برد.

در پایان امیدوارم نگارش و انتشار خاطرات دوره کاری مسئولان در کشور ما نیز به یک آیین پسامسئولیت تبدیل شود. این کار بیش از همه کمک به ارتقای فرهنگ سیاسی کشور و گسترده کردن دایره تجربیات سپهر سیاسی و حکمرانی کشور است تا از یک‌سو از تکرار الگوهای ناموفقی که پیش‌تر توسط مسئولیان سابق تجربه شده خودداری کرده و از سوی دیگر، الگوهای موفق حکمرانی هم ارتقا یافته و بهینه شوند و حتما که صنعت نشر کشور را هم نصیبی خواهد بود به فراخور از این نمد.
      

4

        حسن روزی‌طلب یک روز صدایم زد بیا بالا! دفتر ما در #ایران_جمعه طبقه اول #روزنامه_ایران بود و دفتر مدیرعامل در طبقه چهارم. رفتم بالا. از سفر #قطر برگشته بود. تعدادی #کتاب از جمله اثر محققانه و دو جلدی #عزمی_بشاره از #انقلاب_مصر را که مرکز عربی مطالعات سیاسی قطر منتشر کرده گذاشت جلویم و گفت شکار سفر است. چشم‌هایش برق می‌زد. برقی که فقط یک کتاب‌باز می‌فهمیدش. دو جلد عزمی بشاره را کشید بیرون که برای این لعبت هم مترجم پیدا کن که برسانیمش به #نمایشگاه_کتاب سال بعد. مترجم را پید کردم و #کتاب هم به همت حسن رسید به نمایشگاه سال بعد. دو جلدِ تقریبا هشتصد صفحه‌ای. روزهای آخر اسفند چهارصدودو کتاب از چاپخانه بیرون آمده بود که دو جلدش را داغ داغ به من هدیه داد.

و اما کتاب...
فهم امروز تاریخ معاصر ایران و جایگاهش در غرب آسیا بدون فهم تاریخ معاصر و تاریخ سیاسی همسایه‌ها و رقبای منطقه‌ای‌مان ناقص است و به درد لب کوزه می‌خورد. از همین جهت خواندن تاریخ معاصر این کشورها و وضعیت ژئوپلتیک‌شان از #ترکیه گرفته تا #اسرائیل و #مصر و #عربستان و گوگولی‌های خلیج فارس اوجب واجبات است برای هر کسی که می‌خواهد بفهمد توی این نقطۀ عجیب و غریب کرۀ زمین چه خبر است و ایرانی معاصر، کجای این معادلات می‌گنجد و شباهت‌ها و تفارق‌ها و تنافرهایش با کشورهای هم‌قد و اندازۀ خودش در منطقه کجاست. جلد اول انقلاب مصر از دوران #استعمار_انگلیس تا انقلاب ژانویه که #حسنی_مبارک را کله‌پا کرد جان می‌دهد برای مطالعه یکی از همین کشورها که از قضا کشور مهمی هم هست.

خب که چه؟!
خواندن جلد اول -سوای آشنایی با تاریخ سیاسی یکصد سال اخیر مصر که حقا و انصافا محققانه است- چند فایدۀ مهم دارد. نخست آنکه ورژن ایرانی و پسا هشتادوهشتی و‌ جنبش سبزی قضیه که تقریبا همزمان بود با اوایل بهار عربی در مصر و #تونس و خیلی با این بهار این‌‎همانی می‌شد حداقل با ورژن مصری زمین تا زیرزمین متفاوت است. دوم افول ستارۀ #اخوان_المسلمین بود در ذهن خودم به‌عنوان تنها نسخۀ اسلام سیاسی جهان #اهل_سنت و رقیبِ اسلامِ سیاسیِ شیعی در ایران. تصورم آن بود اخوان حداقل یکی دو سیلندر باشد از چهار سیلندر انقلاب مصر که به تیر دروازه زده بودم گویا. این آنجایی مهم است که به ریشه اخوانی بعضی جریانهای مقاومت مثل ح‌م‌ا‌س فکر کنیم و نزدیکیشان به ایران. سوم یتیم بودن خیزش‌های بدون رهبر که جَوگیرهای امروزی آن را موهبت خیزش‌های سایبرپایۀ عصر جدید می‌دانند. نه آقا! اینجور هم نیست.

پیش به سوی...
پیش به‌سوی جلد دوم و دزدیدن انقلاب و کودتای سیسی!
      

2

        شعاری و سیاسی و پروپاگاندا! همین! تعارف که نداریم! همین است! از چه حرف می‌زنیم؟! از نسبتی که رسانه‌ها در ایران با موضوع فلسطین برقرار می‌کنند. ما در ایران در حکم یک انسان ایرانیِ مسلمان، نسبتی که با فلسطین، غزه و مفاهیم مرتبط با آن داریم در محدوده همین سه چهار کلمه ابتدای متن است: شعاری و سیاسی و پروپاگاندا و گاهی هم مثل مورد اخیر روی مود مظلومیت. اینها پایه‌های اصلی تصویری هستند که نظام رسانه‌ای در ایران از مفهوم فلسطین یا مقاومت می‌سازند. خوب است یا بد؟! خب اجازه بدهید فعلا وارد قضاوت در فقره خوب یا بد بودن این موضوع نشویم که موضوع سخن، بحث دیگری است. 
مقاومت یک احساس کورِ تعصب‌آمیز ایدئولوژیک نیست که در مقیاس میلیتاریستی‌اش یک ماشین جنگی صرف راه بیندازد. مقاومت سرریز یک زیست است و یک حیات و یک زندگی. زندگی و حیات وقتی که غنی شد و اشباع، سرریز می‌شود و فرهنگ را می‌سازد... و مقاومت دقیقا در همین نقطه است که زاده می‌شود. ایضا دقیقا در همین نقطه است که راه مقاومت از راه دیگر نحله‌های آدمکش مسلحانه ایدئولوژیک و تکفیری جدا می‌شود. ایضا از مسیر ماشین کشتارهایی که نمونه‌اش را در ارتش‌ها و تفنگداران کلاسیک و آدمکش‌های پروژه‌ای غربی و شرقی می‌بینیم. همه این آسمان و ریسمان‌ها را بافتم که این را بگویم: مقاومت، سرریز زندگی است. 
نسبت رسانه و فرهنگ با مقاومت را اگر در سطح شعار و سیاست و پروپاگاندا و حتی مظلومیت باقی بماند لاجرم ناتوان خواهد ماند از تشریح هسته سختی که زندگی را ساخته و در ادامه هم مقاومت از آن سرریز شده. ماندن در این سطح نه‌تنها انسان و جامعه انسانی را از فهم ریشه‌های مقاومت ناتوان می‌سازد بلکه اصولا آن را با دیگر نحله‌های سیاسی و نظامی مشابه شبیه می‌بیند از تکفیری‌های جهان سومی که الله‌اکبر گویان، خون زن و بچه و کودک می‌ریزند تا آدمکش‌های مجهز جهان‌اولی که اصولا انسان‌ها برایشان پروژه محسوب می‌شوند برای حذف شدن و کشتن. پس نقب زدن به هسته سختی که مقاومت را ساخته اوجب واجبات است. هسته سختی است که از قضا از جنس زندگی است. 
«لهجه‌های غزه‌ای» در همین نقطه ایستاده و مجموعه‌ای از یادداشت‌های روزانه دو شاعر است؛ یک زن و دیگری مرد. زن فلسطینی از قضا حدود یک دهه است که از غزه خارج شده و مقیم یکی از کشورهای اروپای غربی است که برای دیدار خانواده‌اش راهی نوار غزه شده و در ادامه وسط دعوا گیر می‌افتد. دیگری هم شاعری مقیم خان‌یونس. یادداشت‌ها عموما ناظر به وقایع زندگی روزمره مردمی است که زیر واقعیت سنگین جنگ و هجوم قرار گرفته‌ و دردسرها و مشکلاتی که برای زندگی و زیست روزانه با آن روبه‌رو شده‌اند. چرخ زندگی باید بچرخد ولو اینکه واقعیت سنگین جنگ بر آن تحمیل شده باشد و لهجه‌های غزه‌ای روایت چرخاندن زندگی به‌دست اهالی غزه است. 
بعضی روایت‌ها آن‌قدر در چرخ زندگی غور می‌کند که تا مرز شناساندن تفاوت‌ لهجه‌های زنان و دختران غزه هم پیش می‌رود. عنوان کتاب برگرفته از یکی از همین روایت‌های زندگی‌ساز است. این هسته سخت زندگی هرچند ممکن است در ظاهر با بعضی شعارهای سیاسی مقاومت همراهی نداشته باشد اما سرریز آن مقاومت را می‌سازد. نکته آنکه زن شاعر راوی کتاب در زمره شخصیت‌هایی است که همراهی چندان با وجه سیاسی و نظامی مقاومت هم نداشته و اتفاقا یکی از دلایل خروجش از غزه در حوالی یک دهه قبل، فشارهایی بوده که به او وارد شده است. 
با این حال حجم سنگین واقعیتی که جنگ بر او آوار کرده به‌حدی است که ادبیات و جهت‌گیری و مواضع چنین شخصیتی را هم رادیکال کرده و به یک شخصیت ضدصیهونیستی بدل می‌کند؛ شخصیتی که از هنگام خروج غزه تلاش داشته تا خود را به‌عنوان یک شاعر که روایت لذت زندگی و زیبایی است به جهان بشناساند نه یک فلسطینی که متحمل خشونت شده است. حال اما طوفان سنگین صهیونیسم چنان او را تغییر می‌دهد که گویی یک شخصیت سیاسی است که در کف خیابان‌های واشنگتن پرچم‌دار یک مبارزه ضداسرائیلی شده تا فریاد بزند آپارتاید صهیونیسم ضدزندگی است. لهجه‌های غزه‌ای اثر یوسف القدره و فاتنه الغره به ترجمه محمدرضا ابوالحسنی و سعی انتشارات سوره مهر در ۱۳۶صفحه رقعی و قیمت ۹۸هزار تومان منتشر شده است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

        یک گزاره چهار کلمه‌ای مهیج! تمام حرف حساب کتاب یک گزاره چهار کلمه‌ای‌ست: «بهاییت یک سازمان است!» همین گزاره چهار کلمه‌ای که البته از یک سیر تاریخی مفصل روغن‌کشی شده این واقعیت را روشن می‌کند که این فرقه پیش و بیش از آنکه یک عقیده باشد یک فرقه یا سازمان سیاسی است همان‌گونه که سازمان مجاهدین خلق پیش و پس از انقلاب یک «سازمان سیاسی» بود یا آژانس یهود پیش و پس از تشکیل اسرائیل یا حتی حزبِ تودۀ پیش و پس از انقلاب! از این جهت بهاییت هم یک سازمان است و قائم به روابط سازمانی. این روابط اگر باشند کانسپت و مفهوم «بهاییت» هم هست و اگر نباشند این کانسپت هم نیست. 

تحلیل و نگاه کردن به بهاییت از این منظر باب دیگری در تحلیل این فرقه یا سازمان باز می‌کند. بابی که حالا خیلی از کنش‌های این فرقه نه فقط قبل از انقلاب با دستگاه پهلوی بلکه با آژانس یهود و دستگاه سیاسیِ قیمومیت بریتانیای کبیر در فلسطینِ پیش از تشکیل رژیم صهیونیستی هم قابل فهم و توجیه است. از همین منظر هم نفوذ این سازمان در دستگاه سیاسیِ و امنیتیِ پهلوی دوم به‌خصوص در دو دهۀ آخر عمر دستگاه پهلوی معنادارتر می‌شود به‌ویژه که یک چهرۀ بهایی(امیرعباس هویدا) از سال چهل‌وسه تا پنجاه‌وشش نخست‌وزیر ایران بوده. 

فارغ از بُعد فقهی و  اینکه فقه شیعه چه موضعی در برابر بابیت و بهاییت دارد اما فقط با نگاه سازمانی است که نفوذ دستگاه بهاییت در رأس دستگاه پهلوی قابل تحلیل و توجیه است. این دقیقا همان رفتاری‌ست که سازمان مجاهدین خلق و حزب توده هم در دستگاه پهلوی آن را انجام می‌دادند و هم بعد از پیروزی انقلاب با جمهوری اسلامی آن در پیش گرفتند. سازمان دانستن و سازمان تحلیل کردن بهاییت چشم‌اندازی واقعی به این جریان است که می‌خواهد خود و کنش‌هایش را پشت یک نقاب عقیدتی پنهان کند؛ درست نقطۀ مقابل سایر اقلیت‌های دینی و مذهبیِ موجود در ایران.

سازمان سیاسی بهاییت در جایزه جلال سال گذشته برگزیدهٔ بخش مستندنگاری شده. نقطهٔ شروع بهاییت هم جالب است بدانید که با تروریسم و ترور ناصرالدین شاه بوده و اصولا یک علت مهم سخت‌گیری دستگاه قاجار به بابیت و تداومش‌ بهاییت هم همین رفتار تروریستی بوده.
      

1

        بزنگاه‌های تاریخ دو وجه دارند؛ وجهی تراژیک و وجهی حماسی! زمین سوخته احمد محمود را اگر قائم بر وجه اول بدانیم، ایران‌شهر شهسواری روی شقۀ دوم است. حماسی هم نه آن تصور موهومی که توی ذهن داریم و تنه به تنۀ اسطوره می‌زند و تایش را شاهنامه می‌داند؛ نه! بل بدان معنا که نباء عظیمی که خودش را بر جمع انسانی تحمیل کرده، انسان‌ها را از تک و تای زندگی نینداخته! مرگ، فقدان و حتی جنگ در متن زندگی مردمان معمولی نه آنگونه‌ست که ذهن و زندگی را به هپروت بن‌بستِ انتلکتوئل‌مآبانه بکشاند و نه آنقدر عادی که انگار نه خانی آمده نه خانی رفته. 

مرد عادی کوچه - به تعبیر جلال - این وضعیت را خوب فهم می‌کند. زندگی و حیات انسانی حتی با مرگ و فقدان و جنگ جاری‌ست که اصلا انسان حیء است و زنده و این خصلت را حضرت حق در او به ودیعه گذشته و اینجاست که زندگی فردی و جمعی بشر با همۀ فقدان‌ها جاری است و اینجا دقیقا همان‌ جایی‌ست که ایرانشهر ایستاده. از کار خوشمان بیاید یا نیاید اما به جایی که ایرانشهر ایستاده نمی‌توان ایراد گرفت. رئالیسم شهسواری در ایرانشهر توی ذوق نمی‌زند، مخاطب را در هپروت بی‌عملی رها نمی‌کند.

حماسۀ شهسواری حماسۀ مردمی معمولی‌ست که بعضا از فرط معمولی بودن ممکن است حتی به چشم هم نیایند.  هرچند نویسنده در مسیرِ معمولی‌نمایی مردم گاه به افراط هم افتاده و در پاره‌ای سطور به چاه عوام‌گرایی سقوط می‌‍کند اما کلیت روایتش از مردم جنگ‌زدۀ روزهای نخست قابل دفاع است. جهان‌بینی کاراکترهایش هم نه از لفاظی و شعار که از میان عمل‌شان بر می‌خیزد. هرچند عجله‌ نویسنده برای کشاندن ذهن مخاطب به معرکۀ پرریتم و تند جنگ مانع از آن شده که مخاطب را راهی باشد به جهان کاراکترها. 

اینجا همان جایی‌ست که عرفان علی بدخشان فهم نمی‌شود و دستگاه فکری پروفسور حسیب علیسان از سطرهای روی کاغذ بالاتر نمی‌آید و کاراکترها را – چه انقلابی چه چپ چه ملی‌گرا - از شخصیت به تیپ تنزل می‌دهد و از فهم پیچیدگی‌هایشان باز می‌دارد؛ حالا می‌خواهد کنتراست حسین و جمشید باشد در جنگ ظفار یا کاوۀ چپ‌گرا که مادر و خواهرش او را نجس می‌دانند یا علی و زهرایِ حزب‌اللهی. زمین سفت رمان هم لرزان است حداقل تا پایان جلد پنجم! خرمشهر اگر استعاره‌ از ایران باشد که قرار است تیپ‌های مختلف را گرد خود جمع کند پس باید خود کاراکتری باشد سنگین و ثقیل و لنگرگاه کار که حداقل تا پایان جلد پنجم چیزی جس نمی‌کنیم جز قربان صدقه‌ رفتن‌های نویسنده برای دست و پای بلوری و سابقِ شرکت نفتی #خرمشهر و #آبادان.

پ.ن: تصویر را از مجله الکترونیک واو برداشتم.
      

6

        حالا را نگاه نکنید که کرک و پر بریتانیای کبیر ریخته. تا حدود هفتاد سال قبل انگلیس ابرقدرت و امپراطور بلامنازع دنیا بود و حداقل یک‌چهارم کرۀ زمین را زیر ناخن داشته. از جنگ جهانی دوم هر قدر در تاریخ عقب‌ و عقب‌تر بروید، زور انگلیسی‌ها بیشتر و بیشتر بوده. لاجرم رد پا و حضورشان در بلاد جنوبی ایران و درگیری با امثال رئیس‌علی هم محدود به سال‌های 1295شمسی نیست که به حوالی 1236 شمسی بر می‌گردد. ایران برای شکستن گردن حاکم هرات که افسار پاره کرده و به تحریک انگلیسی‌ها عَلَم تجزیه‌طلبی برداشته بود به هرات در نیمۀ شمالی افغانستان لشکر کشیده بود. 

انگلیسی‌ها که همه‌کارۀ هندوستان بودند برای فشار به ایران ریختند توی جنوب و بوشهر را اشغال کردند. ناصرالدین‌شاه را تهدید کردند که اگر بی‌خیال هرات نشوی لاجرم باید بی‌خیال بوشهر شوی. ایرانی‌ها هم که زورشان نمی‌رسید بی‌خیال هرات شدند. این قضایا تقریبا سی سال قبل از به‌دنیا آمدن رئیس‌علی است. این شکلی بود پای انگلیس به بوشهر باز شد و هر وقت می‌خواست فشاری به ایران بیاورد یا امتیازی بگیرد در بوشهر نیرو پیاده می‌کرد. گذشت تا زمان جنگ جهانی اول(1294ش) و اوضاع شترگاوپلنگ کل ایران به‌طور عام و جنوب به‌‌طور خاص. 

براثر بی‌عرضگی حکومت مرکزی در صفحات و بلاد جنوبی ایران سگ سیلی می‌زد و گربه تپانچه. از زد و خورد خوانین محلی با یکدیگر گرفته تا همپیمان شدن با هم علیه دیگران و عوض شدن جبهه‌ها با تغییر منافع. این وسط بعضی هم به‌خاطر حضور انگلیسی‌ها با آنها وارد معاملات پشت پردۀ سیاسی شده بودند. کنسول و نیروهای نظامی انگلیس در بوشهر هم هر غلطی می‌خواستند می‎کردند از بازداشت افراد تا تبعیدشان به هندوستان و مصادره کردن اموال گمرک و الخ! این وسط یکی مثل رئیس‌علی، بزرگ ناحیۀ دلوار هر ازچندی پَرَش به پر انگلیسی‌ها می‌گرفت و زهر خودش را بهشان می‌ریخت. 

با تق و توق جنگ جهانی اول، انگلیسی‌ها در بوشهر نیرو پیاده کردند. اینجا بود که خون یکی مثل رئیس‌علی به جوش آمد و ادامۀ ماجرا. کتاب شرح خوبی از درگیری‌های خوانین محلی با هم و سابقه حضور انگلیسی‌ها و انتفاع آنها از این اختلافات دارد. خواندنش خون یکی مثل ما را هم جوش می‌آورد که صدوهشت سال بعد از آن وقایع داریم تاریخ می‌خوانیم. در نهایت بدانید خون رئیس‌علی به‌دست یک ایرانی روی زمین ریخت! یک ایرانی احمق که وسط درگیری رئیس‌علی با بیگانگان به احتمال زیاد به محبوبیت او رشک برد و خونش را بر زمین ریخت تا اسمش او را لای دالان تاریک تاریخ گم کند ولی خب در عمل اتفاق دیگری افتاد.
      

3

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

سام نامه: طومار نقالی
          شاهنامه فردوسی یا امیر ارسلان نامدار؟ مسئله این است...

بعد از اینکه شاهنامه فردوسی سروده شد و جای خودش رو بین مردم باز کرد و کلی مورد استقبال قرار گرفت ، خیلی ها شروع کردن به خوندن و روایت کردن اشعار و قصه های این اثر سترگ جهانی بین مردم کوچه و بازار و همین موضوع هم باعث شد که شاهنامه و شاهنامه خوانان بیش از پیش بین مردم و در دل اون ها جایگاه رفیعی پیدا کنند.
این استقبال باعث شد که هم دشمنان شاهنامه مخصوصا کسانی که از  این اثر که ایران و ایرانی و پهلوان های ایرانی رو بالا برده ، ناراضی بودند و هم کسانی که به دنبال تکرار موفقیت این اثر بودند و می‌خواستند چیزی در سطح این اثر بنویسند و مثل فردوسی برای خودشون جایگاهی دست و پا کنند ، دست به تقلید و خلق آثاری مشابه این اثر بزنند...

دسته اول ، آثاری مثل اسکندرنامه،  خاور نامه و حمزه نامه رو سرودند که بعدها این آثار دستمایه مناقب خوانان و فضائل خوانان شد ، کسانی که مثل نقالی از روی همین آثار و بعدا آثاری که خودشون خلق کردند به نقل داستان هایی از رشادت ها و پهلوانی های خلفای اهل سنت و امامان شیعه پرداختند. 
دسته دوم هم دست به خلق آثاری از پهلوانان دیگه ای از شاهنامه و یا کسانی که در شاهنامه نبودند ، زدند و قصه های دیگه ای از این اثر بزرگ رو به نظم در آوردند مثل ابومسلم نامه ، گرشاسب نامه ، سام نامه ، فرامرزنامه بزرگ و کوچک ، جهانگیر نامه و...
اینها بعدا دستمایه نقال ها شد و این داستان ها رو نقل می کردند. 
بعدها نقال ها و کسانی که اشعار فردوسی رو میخوندند ، وقتی نقل شون خیلی مورد توجه قرار می‌گرفت و مردم قصه گویی اونها رو دوست داشتند ، دست به نوشتن طومارهای نقالی می‌زدند،  طومارهایی که قصه همون شخصیت های شاهنامه رو روایت می‌کردند اما داستان هاشون فرق می کرد و در شاهنامه وجود نداشت.
نقال ها بعدا دست به نقل قصه های عامیانه مثل سمک عیار،  امیر ارسلان نامدار،  شیرویه نامدار ، حسین کرد شبستری و... هم می‌زدند.

بعضی از نقال ها هم منظومه های قدیمی که به تقلید از شاهنامه سروده شده بودند رو به زبون ساده و به شکل طومار در میاوردند و نقل می‌کردند که حسابی مردم دوست داشتند و لذت می‌بردند.

سام نامه ، یکی از همین منظومه ها و کتاب حاضر طومار نقالی این منظومه ست.
سام پدر زال و پدربزرگ رستمه که از نسل گرشاسب ، پهلوان اساطیری ایران و فرزند نریمان پهلوان دیگه ایرانیه که در زمان منوچهر نوه ایرج زندگی می‌کرده.  داستان سام به خاطر ماجراش با زال و بردنش به کوه و بعدا برگردوندنش معروفه و البته نقش مهمی هم در داستان آرش کمانگیر داره که البته در شاهنامه فردوسی موجود نیست.

منظومه سام نامه ، داستانی تخیلی و خارج از شاهنامه فردوسی رو نقل میکنه. اینکه سام نامه کِی نوشته شده و کی سروده رو نمیدونم اما طوماری که من خوندم ، شباهت زیادی به داستان امیر ارسلان نامدار داشت که آخرش هم کاملا کپی از شاهنامه فردوسی بود.

داستان از جایی شروع میشه که سام از منوچهر میخواد که اجازه بده کمی استراحت بکنه و منوچهر هم اجازه میده. سام به شکار میره و اونجا یک پری ، که عاشق سام شده اونو میدزده و میبره حبسش میکنه و ازش میخواد که با هم ازدواج کنن. سام اونجا عکس دختر خاقان چین رو میبینه و عاشقش میشه ( مقایسه کنید به امیر ارسلان ) و بعد راهی چین میشه تا این دختر رو به دست بیاره... در این راه با انوع و اقسام حیله ها و نیرنگ های شاه چین و وزیرش ، حیوان ها و دیوها و جادوگرها و طلسم هاشون میجنگه ( کاملا مشابه امیر ارسلان رومی ) و دست آخر هم ماجرای تولد زال تا تولد رستم ، مطابق شاهنامه در این طومار نقل شده.

نمیدونم ، سام نامه اصلی داستان رو چطوری بیان کرده اما این طومار به طور قطع تحت تاثیر داستان امیر ارسلان قرار داره.

در کل کتاب خوب و لذت بخشیه ، اگر به اساطیر و داستان های عامیانه ایرانی علاقه دارید، پیشنهاد میکنم که این طومار رو حتما بخونید.
        

32

تاریخ اجتماعی زنان در عصر قاجار
          وقتی شروع به خوندن مقدمه کردم ترس برم داشت، چون متن خشک و خالی ای بود که اصلا لذتی بهم نمی داد.  اما بعدتر که شروع به خوندن مقاله ها کردم، خیلی سریع تر پیش رفتم و لذت بخش تر هم بود. 

این کتاب مجموعه از مقاله های مختلف درباره ی وضعیت زنان در عصر قاجاره و هر مقاله به جنبه ی خاصی از این زندگی می پردازه. من مقاله ی «نهاد شبستان در عصر قاجار» رو خیلی دوست داشتم چون به بررسی موضوعی می پرداخت که ما الان بهش میگیم حرمسرا. این مقاله هم واژه شناسی کرده بود، هم راجع به ساختمان شبستان صحبت کرده بود، هم درباره ی اداب و ریتم زندگی زنان در اندرونی شاه اطلاعات میداد. 

مقاله ی «واکاوی نمونه ها...» رو هم خیلی دوست داشتم چون اومده بود بخش هایی از خاطرات نوشته شده ی دو زن واقعی در عصر قاجار رو بررسی کرده بود. خاطرات نوشته شده ی ادمها به قلم خودشون همیشه برای من جذابن 

قسمت های دیگه ی کتاب هم اشاره های جذاب و جالب زیاد داشت. اگر راجع به زندگی عصر قاجار چیزی نمی دونید و کلا نسبتا به موضوعات تاریخی کنجکاو هستید، کتاب جالبیه. اما اگر اطلاعات کافی و وافی درباره ی دوره ی قاجار داشته باشید شاید مطالب کتاب مقداری براتون سطحی باشه

با اینکه هر مقاله نویسنده ی متفاوتی داره، اما یکسویه نگری خاصی در کل کتاب موج می زنه که البته در بعضی مقاله های شدیدتره. به نظرم اومد بعضی از نویسنده ها عقاید شخصی شون رو در نوشتن کتاب دخالت داده بودن. مثلا در صفحه ی ۷۲ کتاب نوشته شده: « زن ایرانی از ابتدای تاریخ تا امروز، دارای حق مالکیت فردی بوده.» اینجا نویسنده داره با قدرت زن ایرانی رو با زن اروپایی مقایسه میکنه. خب منم دلم میخواست که این جمله راست باشه، احتمالا از بعد ورود اسلام به ایران راسته، اما قطعا برای قبلش صدق نمیکنه. چون زن ایرانی هم در برهه ای حتی به عنوان ارث، پس از مرگ شوهر به پسرش ارث می رسیده. 

یا در دو تا از مقاله به وضوح و به شدت از مخالفین مشروطه انتقاد میشه انگار هرکسی که موافق مشروطه بوده روشنفکر و خیرخواه ایران و سنتی ها و مذهبی ها بدخواه بودن. به صراحت از شیخ فضل الله نوری بد گفته میشه و حتی یک جا به کنایه از «مشروطه مشروعه» ذکر میشه! 

در کل کتاب جالبیه اما چون این یک جانبه گری ها رو دیدم به نظرم رسید بهتره در کنار کتابهای دیگه خونده بشه و مطالبشون با هم مقایسه بشه تا دید واقع گرایانه تری به دست بده
        

70

سقوط سلطنت: جنگ بزرگ و پایان امپراتوری عثمانی

3