بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

پیکر فرهاد

پیکر فرهاد

پیکر فرهاد

3.2
12 نفر |
6 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

41

خواهم خواند

26

پیکر فرهاد که برنده‌ی جایزه‌ی سال ۲۰۰۲ بنیاد ادبی آرنولد تسوایگ است، یک تک‌گویی بلند از زبان زن تابلوی نقاشی است که مؤلفه‌های پست‌مدرنیسم را دارد. هنجارشکن است و انگار در رویا نوشته شده است و در رویا باید خوانده شود. دیالوگ‌ها را یک مرد نوشته است اما چنان از عمق درد تاریخی زنان که همانا مادر نشدن است، می‌گوید که گویی یک بار زنانه زیسته است. این کتاب را عباس معروفی برای «صادق هدایت» نوشته است. عباس معروفی زاده‌ی ۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۶ تهران رمان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، شاعر، ناشر و روزنامه‌نگار معاصر ایرانی مقیم آلمان است. او در دهه شصت با چاپ رمان «سمفونی مردگان» در عرصه‌ی ادبیات ایران به شهرت رسید. داستان پیکر فرهاد را زنی روایت می‌کند که در داستان «بوف کور» اثر «صادق هدایت» یک نقاشی روی قلمدان بود. در این کتاب زنی که داستان را روایت می‌کند؛ روی تابلوهای نقاشی و قلمدان‌های مختلف می‌رود و هر دفعه در نقش زنان مختلفی که در طول تاریخ حضور داشته‌اند، شروع به صحبت می‌کند. یک بار در نقش زن دورهٔ ساسانی می‌رود، یک بار دختری عینکی می‌شود، بار دیگر یک مدل، او نقش زنانی را بازی می‌کند که سرنوشت مشترکی داشتند، فقط در دوره‌های مختلف زندگی کرده‌اند، شخصیت‌هایی که مدام به دنبال خوشبختی می‌دوند ولی به آن نمی‌رسند و دور می‌شوند. در این داستان، اصل عدم قطعیت به‌وضوح مشخص است. داستان در رؤیا و ابهام و با گذر به شخصیت‌های تاریخی حرف‌های زیرین خود را می‌زند. سرنوشت زن در «پیکر فرهاد» به قدمت تاریخ و تمام ستم‌هایی که بر او رفته است تعریف می‌شود. زن در این داستان عاصی و معترض است، عصیان می‌کند و البته بسیار ماهرانه بزرگ‌ترین رنج زن را در جامعه‌ای سنتی به تصویر می‌کشد.

یادداشت‌های مرتبط به پیکر فرهاد

Mobina Fathi

1400/09/29

            «پیکر فرهاد» رمانی است که از همان خط اول فضای داستانی رمان «بوف کور» اثر صادق هدایت را برای ذهن نویسنده یادآور می‌شود؛ نوع قلم و نحوه روایت معروفی در این اثر، قلم معمول معروفی که در سمفونی مردگان یا سال بلوا با آن مواجه می‌شویم نیست و بیش از آنکه یادآور قلم معروفی باشد، یادآور قلم هدایت است که دقیقا همین موضوع از جمله نقدهای وارد شده به این اثر است. این مسئله ما را به یاد حرف سوزان سانتاگ درباره صدای نویسنده می‌اندازد، آنجا که از کامو می‌نویسد که:« کامو زمانی در بهترین حالتش قرار دارد که خود را از بار فرهنگ اگزیستانسیالیستی رها می‌کند و با صدای خودش سخن می‌گوید.» این «با صدای خود سخن گفتن» در هنر نویسندگی بسیار ارزشمند است. حال آنکه مخاطب در پیکر فرهاد که اثر معروفی است، صدای او را نمی‌شنود و به نوعی تقلید صدای هدایت را می‌شنود(هرچند «تقلید» واژه خوبی برای بیان این امر نیست.) 
چراکه معروفی به گفته خودش سعی داشته است تا با به تحریر درآوردن این کتاب ادای دینی به صادق هدایت و بوف کور داشته باشد. و بنا به این امر است که فضا، شخصیت‌ها و حتی تکرار جملاتی از قبیل «من سردم است.» برای مخاطب یادآور بوف کور است.
اما جدا از تمام این مسائل اگر بخواهیم اثر را به صورت مستقل بررسی کنیم شاید در اولین نگاه و اولین خوانش گمان کنیم که نویسنده از سبک جریان سیال ذهن استفاده کرده است، اما با ریزبینی بیشتر متوجه می‌شویم که اینطور نیست. چرا که ما در این سبک (جریان سیال ذهن) با ذهن پریشان یک راوی مواجه هستیم که میان گذشته و آینده پرسه می‌زند؛ حال آنکه در پیکر فرهاد، تنها با یک راوی مواجه نیستیم و داستان چندین راوی دارد که همه آن‌ها زن هستند. دختر مدل، زن ساسانی، دختر روی قلمدان و...
و فعلی که در زبان تمام این راوی‌ها جریان دارد، فعل «نرسیدن» است. هر کدام از خواسته‌های خود در عصری که زیست می‌کرده‌اند سخن می‌گویند و اینکه هرگز به این آمال دست پیدا نمی‌کنند. 
از همین رو داستان بعد فمنیستی پیدا می‌کند که زن را در ( تا حدودی در دوره‌های مختلف تاریخی) مورد مطالعه قرار می‌دهد و از خواسته‌هایی که هرگز به ان‌ها دست پیدا نکرده و اینکه چطور در طول تاریخ نادیده گرفته شده است، سخن رانده می‌شود.
با تمام این اوصاف، شاید بتوان گفت که معروفی زن را به عنوان شخصیتی واحد در طول تاریخ مورد توجه قرار داده است و  ما با ذهن پریشان زن مواجه هستیم که نام این سبک را جریان سیال ذهن گذاشته‌اند.

          
            اوردوز عباس‌آقای معروفی با بوف کور صادق‌خان هدایت.

اگر نگاهی به ریویوی سایر دوستان بیندازید، به تعداد موهای سرتان می‌خوانید که این کتاب، ابراز دین عباس‌آقا به صادق‌خان هدایت بوده، اول بوف کور را بخوانید و ... پس من دیگر با این حرف‌ها سرتان را درد نمی‌آوردم.
اگر سمفونی مردگان را در رده‌ی اول، تماما مخصوص و سال بلوا را در رده‌ی دوم، فریدون سه پسر داشت را در رده‌ی سوم قرار دهم، پیکر فرهاد را یک رده بالاتر از ذوب‌شده در رده‌ی چهارم کتاب‌هایی که از عباس‌آقا خوانده‌ام می‌دانم.

قلم همان قلم بود: ساده، روان و بی‌آلایش با طنازی‌های لطیف و دوست‌داشتنی در قالب همان سبک همیشگیِ سیال ذهن، اما عباس‌آقا زده بود به سیم آخر و بوسه‌اش گرمی نداشت! 
آمده بود با المان‌های بوف کور، داستانی خلق کند اما فکر کنم خودش هم فکر نمی‌کرد که داستانش تا این اندازه به درازا انجامد.  اینجا دیگر بحث سلیقه نیست، داستان کشش رمان‌های خوب او را نداشت. برای من که بر کسی پوشیده نیست چقدر به او تعلق خاطر دارم، دو بار پیش آمد که به فکر کنار گذاشتن کتاب افتادم چون ادامه‌اش را کاملا بی‌معنی می‌دیدم. 

عباس‌آقا کاش بودی، باز هم برایمان می‌نوشتی و ما دورت می‌گشتیم...  خیلی زود رفتی! چهره‌ات، صدایت، قلمت و یادت همیشه در قلب ما زنده خواهد ماند.

دهم بهمن‌ماه یک‌هزار و چهارصد و یک
          
            پیکر فرهاد داستان عجیبی بود. درست مثل بوف کور صادق هدایت. طبق گفته‌ی آقای معروفی این کتاب ادای دینی بود به بوف کورِ صادق هدایت.
قصه از زبان زن روی قلمدان بوف کور روایت می‌شد، و اگر بوف کور رو خونده باشید، درست مثل اون، از این کتاب هم چیز خاصی سر درنمیارید.
یک کتاب پر از توهمات ذهنی نویسنده، بدون سر و ته درستی، بدون داستان درستی که خواننده درکش کنه، و پر از مطالب مخالف با فرهنگ و شریعت اسلامی.
من نه خوندن بوف کور رو توصیه می‌کنم و نه خوندن این کتاب رو.
کتاب‌های قبلی آقای معروفی اونقدر زیبا و دلچسب بودند که فکر می‌کردم این اثر هم همونطوری باشه، اما خب اینطور نبود. و در حقیقت از همون صفحات ۲۰ به بعد رو به زور خوندم که تموم بشه و روزنه‌ی امیدی هم داشتم که شاید روند داستان یک جایی به ثبات برسه و از خیال و وهم خارج بشه تا بتونم بفهمم چی به چیه! ولی خب تا آخر روند داستان یک سیر یکنواخت رو داشت، بدون هیچ فراز و فرودی.
خلاصه این که اگه نظر من رو می‌خواین، نخوندید. هم غمگینه و هم خشن و هم چیزی به معلوماتتون اضافه نمیکنه، کتاب‌های خیلی بهتری هم وجود داره که وقتتون رو صرف خوندنشون کنید.