سهیل خرسند

تصویر پروفایل
@bookish_soheil
                      ساکن اتاق شماره ۶ در شهر جفرسون، تبعه‌ی کشور یوکناپاتاوفا و شهروند افتخاری ماکوندو.
«کلیه‌ی نظراتی که برای کتاب‌ها درج می‌کنم، تنها مربوط به نظرات و عقایدم درست پس از خواندنِ آن کتاب‌هاست و ممکن است در آینده به دلایل مختلف دست‌خوش تغییر گردد.»
                    
bookish_soheil
reviewsbysoheil
https://www.goodreads.com/bookish_soheil

یادداشت‌ها

نمایش همه
سهیل خرسند

5 روز پیش

"تا چشم به هم بزنی روزگار یک لقمه‌ات می‌کند." ***هشدار*** به جای خرید نسخه‌ی نابود شده توسط سانسورچی، فایل پی‌دی‌اف از نسخه‌ی متن کامل کتاب را دانلود و مطالعه نمایید. خیمه‌ شب بازی، نخستین اثر صادق چوبک و مجموعه‌ای‌ست متشکل از یازده داستان کوتاه که در سال ۱۳۲۴ نسخه‌ی کامل آن توسط انتشارات «کتابخانه گوتمبرگ» چاپ و منتشر گردیده است. اولین داستانی بود که از چوبک می‌خواندم و پیش از مطالعه‌ی کتاب، شناختی از قلمش نداشتم. البته که با خواندن یک کتاب نمی‌توان افکار یک نویسنده را از تمامی جهات شناخت اما وقتی کتاب مورد نظر یک مجموعه‌ی داستان باشد، بر خلاف رمان کار را برای خواننده ساده می‌کند... در رمان بر خلاف داستان کوتاه دست نویسنده بسیار بازتر است و ایرادات کوچک را نیز می‌تواند طی داستانش مرتفع کند و خواننده نیز به سبب آن‌که می‌داند قرار است داستان بلندی بخواند از خطاهای کوچک با بزرگ‌منشی عبور می‌کند، اما در داستان کوتاه نویسنده زمان و فضای کافی در اختیار ندارد و خواننده‌ی داستان کوتاه نیز صبوری خواننده‌ی یک رمان را ندارد. بسیارند نویسنده‌هایی که به واسطه‌ی رمان‌هایشان، نامشان را تریلی هجده چرخ نمی‌تواند یدک بکشد اما داستان‌های کوتاه‌شان مزخرفی بیش نیستند و ارزش وقت گران‌بهای خواننده را ندارند. خیمه‌ شب بازی همان‌طور که پیشتر عرض کردم از یازده داستان به نام‌های نفتی، گل‌های گوشتی، عدل، زیر چراغ قرمز، آخر شب، مردی در قفس، پیراهن زرشکی، مسیو الیاس، اسائه ادب، بعد از ظهر آخر پاییز و یحیی تشکیل شده است، و من برای شناخت چوبک کافی بود یازده داستان یا به عبارت دقیق‌تر یازده ایده و پرداخت او را مطالعه کنم تا شناختی نسبی از او بدست آورم. چوبک نه نویسنده‌ای‌ست توصیف‌گرا و نه نویسنده‌ای‌ست که به دنبال واکاوی رویدادها باشد و به دنبال چرایی‌ها بچرخد. او یک نویسنده‌ی رئالیسم است که رویدادهایی را که در زندگی دیده و یا شنیده را روی کاغذ برای خواننده روایت کرده و از هر گونه قضاوت شخصیت‌ها دوری جسته. هنگام مطالعه‌ی داستان‌های ابتدایی در دلم گفتم امیدوارم او به مانند آقای آل‌احمد نباشد و داستان‌ها را پس از روایت در نقطه‌ای رها نکند، اما چوبک نیز تقریبا در تمام داستان‌ها این رویه را در پیش گرفت! پیش از مطالعه از دوستانی می‌شنیدم که او را با صادق‌خان هدایت مقایسه می‌کنند، اما اعتراف می‌کنم حقیر دست‌کم پس از مطالعه‌ی این اثر، چیزی در قلمش ندیدم که مجاب شوم او در حد و اندازه‌های نام، خلاقیت و توانایی‌های صادق‌خان هدایت است. اعتراف می‌کنم رگه‌هایی از نبوغ ذاتی و نه اکتسابی را در چند داستان خاص این اثر به صورت کاملا محسوس ملاحظه کردم که این مهم من را مجاب کرد در آینده داستان‌های بعدی او را نیز بخوانم بلکه قلمش در گذر زمان به تکامل رسیده باشد و چه بسا با دوستان خود هم‌نظر شوم. اگر بخواهم به یک نقطه‌ی قوت از چوبک اشاره کنم، بی‌شک از توانایی خلق شخصیت‌های ناب او یاد می‌کنم، شخصیت‌هایی که جان داشتند و می‌شد چشم‌هایم را ببندم و خود را کنار آن‌ها حس کنم. کارنامه همانند تمامی مجموعه‌ی داستان‌ها، این مجموعه نیز دارای داستان‌های عالی، خوب، معمولی و ضعیف بود به شرحی که به ترتیب برای داستان‌های نام‌برده (دو، سه، دو، چهار، یک، چهار، سه، سه، دو، سه و یک ستاره) منظور کردم و مطابق رویه‌ی همیشگی خود در نمره دادن به مجموعه‌ی داستان‌ها میانگین نمرات یعنی «دو و نیم ستاره» را برای کتاب عادلانه دانسته، اما به سبب آن‌که نمی‌شود نیم نمره را تخصیص داد و از طرفی نخستین کتابی بود که از چوبک می‌خواندم و هیچ‌گونه موردی به جهت لطف و ارفاق در اختیارم قرار نداشت نهایتا دو ستاره را برایش منظور نمودم.

5 نفر پسندیدند.

سهیل خرسند

1402/3/9 - 16:24

رمانی با موضوع غنی، ساختار ضعیف و پرداخت افتضاح! این کتاب را به همراه «شرق بهشت» خریده و در حال مطالعه‌‌اش بودم و از خواندن هر سطر آن لذت می‌بردم، که دوستانی پیام می‌دادند که حتما خوشه‌های خشم را نیز بخوان. این چنین شد که آن‌قدر تعریف و تمجید از آن شنیدم که در اتاق شماره شش با دعوت از کتی، شقایق و شیوای عزیزم، هم‌خوانی آن را آغاز نمودیم. حقیر نیت به گلایه از کسی ندارم، چون ایرانی‌ها خدایگانِ جوگیری، بت ساختن و اورریتد کردن یک اثر یا شخص هستند. البته که این رمان افتضاح چیزی از علاقه‌ی من به عموجانی و قلم ساده، روان و شیوایش کم نمی‌کند، اما من تعارفی با هیچ نویسنده‌ای ندارم. استاین بک در خوشه‌های خشم، خود نمی‌دانست چه می‌کند! او برای نوشتنش هدف داشت و موضوعش مشخص بود اما راهی ناهموار را در پیش گرفت که کنترل فرمان را به بدترین شکل ممکن از دست داد. خوشه‌های خشم رمانی‌ست دیالوگ محور که استاین بک، داستانش را از زبان شخصیت‌هایش پیش می‌برد و لا به لای فصل‌های اصلی کتاب، فصل‌هایی را در کمال تعجب از زبان دانای کل بازنویسی کرد و اصطلاحا فیت داد! این مورد از دید من، نقطه‌ی ضعف بزرگ عموجانی در خوشه‌های خشم بود، زیرا تا به امروز ندیده‌ام و اصلا در دنیای ادبیات مرسوم نیست که نویسنده‌ای داستانش را دیالوگ محور پیش ببرد و مجددا در طی فصل‌های زیادی برگردد به دنبال اختراع مجدد چرخ! اگر حرفی بود باید از زبان شخصیت‌ها زده می‌شد، اگر او دلش می‌خواست رمانش را چند کاناله و از زبان دانای کل پیش ببرد باید از روایت دیالوگ‌ها بدین شکل دوری می‌کرد. دیالوگ‌های کتاب، طولانی، خسته کننده و زائد بودند و خواننده را کلافه می‌کردند. جالب این است که پس از مطالعه‌ی کتاب وقتی به تماشای فیلم آن نشستم، به خودم گفتم: عه! این همه حذفیات در فیلم به نسبت کتاب انجام شده اما باز هم گزافه گویی‌ست! این همه حرف برای چیست؟ عموجانی می‌توانست این رمان را حتی کوچک‌تر از فسقلی‌هایش خلق کند، بدون آن‌که خواننده کم و کاستی در آن حس کند اما...! شخصیت‌های عموجانی در خوشه‌های خشم بر خلاف شخصیت‌های شرق بهشت برای من زنده نبودند، از آن‌ها حس نمی‌گرفتم و ساده بخواهم عنوان کنم: حرف‌های آن‌ها به دلم نمی‌نشست. توصیف‌های محیطی خوب نبود، و تحت هیج شرایطی حتی با تلاش مضاعف نمی‌توانستم چشم‌هایم را بسته و وارد داستان شوم. ساختار کتاب نه تنها استحکام کافی را نداشت، بلکه بسیار شکننده و ضعیف بود. روایت عموجانی پر نقص و به بدترین شکل ممکن انجام شد که باعث شد بدترین تجربه‌ ما بین کتاب‌هایی که از او خوانده بودم را داشته باشم. به همین دلایل برای این کتاب سه ستاره منظور کردم، اما این بدین معنی نیست که از دید من لیاقتش را داشته باشد. نمره‌ای که من برای این کتاب شایسته می‌دانم ۲.۵ستاره است و از آن‌جایی که امکان منظور نمودن آن میسر نیست، با توجه به علاقه‌ای که به قلم عموجانی دارم، با لطف و محبت با او برخورد کردم. به عنوان حرف آخر عرض می‌کنم که اگر جایی صحبت از فقر باشد، نویسنده‌ای نمی‌تواند آن را به مانند امیل زولا وصف کند. کافی نبود عموجانی و قطعا خواندن این کتابت را به گرگ بیابان پیشنهاد نخواهم کرد چه برسد به دوستانم، چون اگر بنا به پیشنهاد چنین اثر ضعیفی باشد، شاهکاری به نام «ژرمینال»‌ در آسمان ادبیات به من چشمک می‌زند. نهم خردادماه یک‌هزار و چهارصد و دو

13 نفر پسندیدند.

سهیل خرسند

1402/2/11 - 14:57

سفر به بارسلونا چهل و دو روز به درازا کشید. چهل و دو شبانه‌ روز را با خواندن چهار جلد، بالغ بر دو هزار و یک‌صد و دوازده صفحه متن با ترجمه‌ی بی‌نظیر خانم لوسیا گریوز به سر رساندم. نوشتن سفرنامه برای سفری چنین طولانی آسان نیست، همان‌طور که پس از سفر به کلیدر و زندگی در چادر پیرمرد کلمیشی، و همچنین پاریس و زندگی در خانه‌ی آقای تیبو، رمقی برای بازگشت نداشتم. از کودکی وقتی به سفر می‌رفتم و زمان برگشت فرا می‌رسید، زانوی غم به بغل می‌گرفتم و آه می‌کشیدم... اما بزرگ‌تر که شدم آموختم که هر رفتی، برگشتی نیز دارد. ذهنم خسته هست و برای این کتاب هیچ ریویویی نمی‌نویسم جز اینکه: از خواندن هر سطر این مجموعه‌ی حجیم لذت بردم و اصلا آقای (به قول انگلیسی‌ها زافون و به قول اسپانیایی‌ها ثافون) باعث و بانی این شد که نوشتن اثری بلند را آغاز کنم، تنها برای ماست مالی کردن پایان اثری کم‌نظیر در دنیای ادبیات، یک ستاره از این جلد کسر می‌کنم، و در آینده‌ی نه چندان دور، ریویوی مفصلی از آنچه در «گورستان کتاب‌های فراموش شده» بر من گذشت را خواهم نوشت.

14 نفر پسندیدند.

سهیل خرسند

1402/1/22 - 18:43

زندانی آسمان، پس از «سایه باد» و «بازی فرشته»، سومین عنوان از مجموعه‌ی «گورستان کتاب‌های فراموش شده» است. این کتاب را نمی‌توانید همانند بازی فرشته، بصورت مستقل بخوانید، پیش نیاز مطالعه‌اش، خواندن دو عنوان نخست مجموعه است. زندانی آسمان داستانی‌ست بلند و رئال. زافون در این عنوان پایش را از مرزهای واقعیت بیرون نگذاشت و به پیوند دو عنوان نخستش پرداخت. همان‌طور که در ریویوی بازی فرشته نوشته بودم، یک رئالیسم جادویی تمام عیار بود، و طبیعی‌ست که سوالاتی را در ذهن خواننده ایجاد می‌کرد. حقیر پس از نگاهی مختصر به ریویوی دوستان عزیز در گودریدز، متوجه شدم کاملا با آن‌ها اختلاف نظر دارم. برخلاف نظر این دوستان، از دید من زافون هیچ پاسخی در این عنوان برای آن سوالات خاص نداشت و البته که «نباید می‌داشت»، چون همان‌طور که بارها گفته‌ام، این از اصول و ماهیت این سبک است. نویسنده هیج پاسخی به خواننده نمی‌دهد و فقط نقش استاد راهنما را خواهد داشت، خواننده خود باید با قوه‌ی تخیل خود به دنبال چرایی‌ها باشد، و جالب‌تر این‌که اگر چند ماه بعد، آن داستان را بازخوانی نماید ممکن است به جواب‌هایی کاملا مخالف از بار قبل برسد. زندانی آسمان، پاسخ‌نامه‌ی دو عنوان نخست نیست. عنوانی‌ست که همانند چسب دوقلو، به پیوند عمیق دو عنوان نخست می‌پردازد. خواننده‌ای که سایه باد را می‌خواند، برای بازی فرشته له له می‌زند، اما با شروعش متوجه می‌شود هیچ ربطی به عنوان نخست ندارد، اما پس از پایان بازی فرشته به خود می‌گوید، خب که چه؟! اصلا چه نیاز بود زافون این کتاب را در مجموعه‌اش قرار دهد؟! کاملا طبیعی‌ست که کتابی ارائه کند تا نقاط اتصالی در داستان خود به وجود آورد، و انصافا از عهده‌ی این‌کار نیز به بهترین شکل ممکن برآمد. برای این‌ کتاب به هیچ‌وجه متقاعد نشدم که پنج ستاره را درج کنم، چون این را جنایت در حق دو عنوان نخست می‌دانم. من از خواندن این عنوان لذت بردم اما احساس می‌کردم زافون روی دیوار خانه‌اش نقاطی از دو عنوان نخست را ترسیم کرده و برای اتصال هر کدام از نقاط به یکدیگر یک فصل نوشته که با اینکه به هدف خود رسید و صدالبته خواننده را راضی می‌کند، اما برای من که به ساختار منسجم یک کتاب احترام زیادی قائلم رضایت‌بخش نبود، همان‌طور که برای نبود ساختاری منسجم یک نمره از «محاکمه» از کافکای عزیزم کسر کردم. وقایع زندانی آسمان در ۱۹۵۷ آغاز می‌گردد، یعنی یک‌سال پس از ازدواج دنیل و در برگیرنده‌ی دوران سیاهی‌ که مردم بارسلونا زیر ضرب پوتین‌ها و قنداق‌های سگ‌های کاسه‌لیس دیکتاتور فرانکو بودند. داستانی تلخ و وحشتناک که البته زافون به مشکلات مردم عادی در کوچه و خیابان ورود نکرد و اگر گاهی به کولی‌های رانده شده و یکی دو مورد خاص اشاره کرد، صرفا به دنبال پیش‌ بردن اهداف خود در داستان بود و نه واکاوی جامعه‌ در آن دوران. با همه‌ی این‌حرف‌ها، چه داستان را دوست داشته باشید چه نه، زافون برای تمام سلایق شخصیت‌هایی خلق کرده که بتوانیم دوست‌شان داشته باشیم و آن‌ها را به آغوش بکشیم. شخصیت‌هایی که برای ما زنده هستند و با آن‌ها احساس نزدیکی می‌کنیم. دل‌مان می‌خواهد با آن‌ها قدم بزنیم، به کافه برویم و چیزی بخوریم و ... . آقای فرمین رومرو د تورس، شخصیت محبوب من بود. ضمن تبریک‌های فراوان به مناسبت پیوند ازدواجش، به نظر باید آماده شویم که او را به عنوان نگهبان جدید گورستان کتاب‌های فراموش شده ببینیم. دنیلِ این عنوان را دوست نداشتم، چموش بود و کله‌اش بوی قرمه‌سبزی می‌داد، اگر زافون در عنوان آخر بخواهد کمی زیر شعله‌ی رئال داستانش را زیاد کند، بعید نمی‌دانم سرش بدجوری به سنگ بخورد. در نهایت بی‌صبرانه برای خواندن عنوان آخر مجموعه، لحظه‌شماری می‌کنم.

17 نفر پسندیدند.

2 نفر نظر دادند.
سهیل خرسند

1402/1/19 - 19:26

پس از خواندن سایه باد، بلافاصله خواندن بازی فرشته را آغاز کردم. سایه باد ۴۸۷صفحه‌ داشت و خواندنش۱۲روز به درازا انجامید، اما بازی فرشته با ۵۳۱صفحه در ۶ روز به پایان رسید. زافون در بازی فرشته من را میخکوب پای کتابش نگه داشت. من با یک نمره ارفاق برای سایه باد پنج ستاره کامل را درج کرده بودم، و دلیل ارفاقم: نشانه‌هایی بود که دیدم زافون در انتهای کتاب با تمام توان در حال تلاش جهت بازپس گرفتن اثرش از بورخس، اکو و گابو بود. آقای زافون، یادت گرامی و آن نمره‌ی ارفاق نوش جانت. حدسم کاملا درست بود. زافون سبکش را در بازی فرشته تغییر داد، و رمانش را بر پایه‌ی یک رئالیسم جادویی تمام عیار نوشت. درسته که در انتهای کار با یک پاراگراف به بورخس ادای احترام کرد و ضدقهرمانش(کورلی) همان ابرقهرمان خانم سیمون دوبوار در شاهکارش «همه می‌میرند» بود، اما او در بازی فرشته خودش بود. با اذعان به این‌که سلایق مختلف است، به هیچ‌وجه درک نمی‌کنم چرا بازی فرشته به نسبت سایه باد مورد اقبال خواننده‌ها واقع نشده! دست‌کم آن‌طور که مشخصه خواننده‌ها موقع نمره دادن دست‌شان لرزیده و شاید هم دل‌شان خواسته کمی خسیس بازی درآوردند، اما من بر خلاف سایه باد، بدون ارفاق یا هرگونه لطفی، پنج ستاره برای بازی فرشته منظور می‌کنم. از ادامه دادن این مجموعه‌ خرسندم و قطعا بلافاصله به سراغ عنوان سوم مجموعه‌ خواهم رفت. بازی فرشته دومین عنوان از مجموعه‌ی گورستان کتاب‌های فراموش شده است. همان‌طور که پیش‌تر اشاره کردم یک رئالیسم جادویی تمام عیار است و نه نیم‌بند همانند آن‌چه در سایه باد خواندیم. داستان کتاب کاملا مستقل از سایه باد است، اما اگر بخواهم به دوستان خود پیشنهادی ارائه کنم: قطعا آن‌ها را به خواندن به ترتیب مجموعه دعوت خواهم نمود. وقایع داستان همچنان در بارسلونا به وقوع می‌پیوندد اما سال‌ها قبل از وقایع سایه باد. آقای سمپره(پسر) در بازی فرشته، همان آقای سمپره(پدر) در سایه باد است. جز شهر و المان‌های آن و کتاب‌خانه‌ی آقای سمپره، شخصیت‌ها کاملا متفاوت هستند و نویسنده نیز خط داستانی جدید و متفاوتی به نسبت سایه باد را جلو می‌برد. جاودانگی، جاه‌طلبی، ایمان و تنهایی، خمیرمایه‌ی زافون برای داستانش هستند. زافون برخلاف استادش گابو، در رئالیسم‌جادویی صاحب سبک نیست، و البته تلاشی هم برای شخصی‌سازی این سبک برای خود حداقل در این کتاب انجام نداد. آسمان، رد خون، آینه و چشم، المان‌هایی هستند که او برای سفرهای خود بین دو دنیا از آن‌ها بهره گرفت. داوید مارتین، با اختلاف شخصیت محبوب من در داستان است. داوید شخصیت اصلی و قهرمان زافون است، اما با دنیل تفاوت‌هایی دارد، که این تفاوت‌ها شاید با سلیقه‌ی برخی خواننده‌ها سازگار نباشد. او همانند دنیل همیشه مهربان نیست که همه به او دل ببندند و عاشقش شوند، خودسر است و تا حدودی مغرور، اما من دوستش داشتم چون شخصیتی استوار بود یا دست‌کم تلاش می‌کرد قوی باقی بماند و سقوط نکند. او من را به یاد کافکا(ابرقهرمان موراکامی در کافکا در ساحل) می‌انداخت. بارسلونای زافون بوی غم می‌دهد و تنهایی... هم‌چنان دلم می‌خواهد بارسلونا را ببینم، در کافه‌هایش بنشینم و به کتاب‌فروشی‌هایش سرکی بکشم، اما قطعا بارسلونا هرچه که باشد دیگر آن‌ بارسلونا نیست... شهر عیش است و شادی، شهر موسیقی‌ست و مشروب و رقص، شهری زنده که شب‌هایش زنده است، اما تفاوت قطعا وجود دارد همان‌طور که بندرلنگه‌ای که در واپسین‌ روزهایی که در ایران بودم با بندرلنگه‌ای که احمدمحمود توصیف می‌کرد یکی نبود. حرف آخر برای خواننده‌هایی چون من که شیفته و کشته مرده‌ی سبک رئالیسم جادویی هستند، این حرف تکراری‌ست و امیدوارم حرف‌های تکراری‌ من را ببخشند... خواننده‌ی داستان به این سبک نباید دنبال چرایی‌ها باشد. نویسنده حرف خود را می‌زند، در لا به لای حرف‌هایش کلید‌هایی برای اهل ایمان می‌گنجاند و برای همیشه کتابش را می‌بوسد و کنار می‌گذارد. این خواننده است که باید پس از اتمام کتاب با استفاده از کلیدهایی که یافته به دنبال پاسخ برای سوال‌های بی‌جوابش آن‌هم به کمک قوه‌ی تخلیلش باشد. اگر کلیدها را نیافت و یا همچنان سوال‌های بی‌جواب در ذهنش باقی ماند، ارجاعش می‌دهم به مصاحبه‌ی هاروکی موراکامی(نویسنده محبوبم)، دوباره بخوان، سه باره بخوان، چهار باره بخوان و ... . اما اگر شخصی با این سبک بیگانه باشد، تا نویسنده از دنیایی به دنیای دیگر می‌پرد، خواننده به زمین و زمان فحش می‌دهد: یعنی چه؟ چه معنی داشت؟ این دیگه چیه؟ و ... . پس اگر عزیزی دلش نمی‌خواهد از دنیای رئال خارج شود، پیشنهاد می‌کنم از خواندن چنین کتاب‌هایی دست بکشد و وقت خود را به بطالت نگذارند.

15 نفر پسندیدند.

1 نفر نظر داد.

پست‌ها

نمایش همه
چرا؟

سال‌ها پس از آن شب شوم و تمام‌ نشدنی که یلدا باید در مقابلش سجده می‌کرد و رگبار باران و صدای آذرخش‌‌، دل هر انسانی را به خوف می‌انداخت و اشک‌ چشم‌هایم رودی را به راه انداخته بود که تمام کوچه‌های بالامحله را غرق کرده و پس از عبور از روی جاده‌ی کمربندی، پایین محله را در نوردیده و ساکنین مرده‌ی قبرستان را سیراب کرده بود، در شبی مهتابی زیر درخت گردو زانویم را روی گردنش گذاشته بودم و از او فقط یک سوال داشتم: چرا؟

15 نفر پسندیدند.

6 نفر نظر دادند.
مستر خیمنز یا مستر وایت مسئله این است!

به خانه بازگشتم که دیدم باز هم جلوی درب ورودی نشسته! خانم امی مشغول مرتب کردن گاراژ بود. کاری نداشتم و گفتم به بهانه‌ی کمک، کمی با او صحبت کنم تا وقتم بگذرد. درحال پوشیدن لباس راحتی، در مخم به دنبال موضوع گفتگو می‌گشتم که دوباره چشمم به او افتاد. درست همان‌طور که جلوی او ایستادم و با کلید درب را وا کردم، و از روی سرش رد شدم تا وارد خانه شوم، بدون حتی یک میلیمتر حرکت و در کمال آرامش و خونسردی همان‌طور لم داده بود! از خانم امی پرسیدم: شما می‌دونید مستر خیمنز کیه و از کجا میاد این‌جا؟! پرسید: کی؟ مسترخیمنز دیگه کیه؟

12 نفر پسندیدند.

فرانی و زویی و سهیل

در زندگی لحظاتی هست که هرچه بیشتر به مرگ فکر می‌کنید، که حسش می‌کنید، که صدایش را می‌شنوید، که بویش را استشمام می‌کنید... مثل عاشقی که در تنهایی به محبوبش فکر می‌کند... مثل وقت‌هایی که در شلوغی خیابان بین همهمه‌ی جمعیت، صدایی نمی‌شنوید و احساس می‌کنید کر شده‌اید، اما صدایی گنگ به اعماق گوش‌تان می‌رسد که نمی‌دانید از کیست یا از کجاست... مثل وقت‌هایی که با محبوب خود قهر کرده‌اید و پشت به او خوابیده‌اید، دل‌تان نمی‌خواهد به او نگاه کنید اما با بوی تنش آرام می‌شوید. حالا بیش از هر زمان دیگری این فکرها به سرم می‌زند.

30 نفر پسندیدند.

3 نفر نظر دادند.
در حال مطالعه

کتاب در حال مطالعه‌ای وجود ندارد.

با جستجو می‌توانید کتاب‌های مورد علاقه‌ی خود را انتخاب کنید و به این لیست اضافه کنید.