بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گرینگوی پیر

گرینگوی پیر

گرینگوی پیر

کارلوس فوئنتس و 1 نفر دیگر
3.5
7 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

11

گرینگوی پیر تصویری از ماجراهایی است که بر آمبروز بی یرس، نویسنده و روزنامه نگار امریکایی، رفته است. بی یرس در 71 سالگی به مکزیک رفت تا در انقلاب 1910 مکزیک شرکت کند و در آن جا، آن چنان که می خواست، باشکوه بمیرد. بی یرسی که فوئنتس خلق کرده قهرمانی انقلابی و تنگ حوصله است که هرچند اسیر فکر مرگ است اما در بیابان های مکزیک زندگی تازه ای می یابد. فوئنتس در این رمان به رابطه ی ایالات متحد و مکزیک نیز می پردازد. گرینگوی پیر رمانی سرراست و آکنده از ماجراست که برخلاف پوستانداختن، اثر دیگر فوئنتس، برای طیف گسترده تری از مخاطبان جاذبه دارد. ترجمه ی انگلیسی گرینگوی پیر اولین اثری است که از نویسنده ای مکزیکی در شمار کتاب های پرفروش ایالات متحد بوده است.کارلوس فوئنتس در یازده نوامبر 1928 در پاناما متولد شد. پدرش، رافائل فوئنتس بوئتیگر، دیپلماتی مکزیکی بود و به همین خاطر کارلوس دوران کودکی اش را در کشورهای مختلف قاره ی آمریکا گذراند. چهارساله بود که پدرش به کار در سفارت مکزیک در ایالات متحده ی آمریکا مشغول شد. سال های دبستان را در واشنگتن دی سی گذراند. در سال های زندگی در واشنگتن اوضاع بر وفق مرادش بود تا این که در 1938 رئیس جمهوری وقت مکزیک، لاسارو کاردناس، دارایی شرکت های نفتی خارجی را ملی کرد و «بناگهان و به گونه ای شگفت انگیز، من آدم نجس مدرسه شدم.» در دوازده سالگی با خانواده اش به شیلی منتقل شد و در آن جا به دبیرستان رفت. سال های اقامتش در شیلی هم زمان بود با پیروزی کمونیست ها و سوسیالیست های شیلی در انتخابات ریاست جمهوری و او جنب وجوش سیاسی دموکراتیک ترین ملت آمریکای جنوبی را به چشم دید و همان جا به دیدگاه های سوسیالیستی گرایش یافت. در تمام سال هایی که در دوران کودکی و نوجوانی به دور از مکزیک زیست به خواست پدرش پیگیر فرهنگ و تمدن مکزیک بود. «پدرم مرا وامی داشت که تاریخ مکزیک را بخوانم و از نام ها و رؤیاها و شکست های مکزیک سر دربیاورم. آن روزها فکر می کردم مکزیک کشوری نابوده است که پدرم از خود درآورده تا خوراکی دیگر برای تخیل کودکانه ی من فراهم کند» و وقتی در شانزده سالگی برای نخستین بار به مکزیک رفت که در آن جا ماندگار شود هویت و زبان خود را جست وجو کرد. او در دانشگاه ملی مکزیکو در رشته ی حقوق تحصیل کرد. سپس در 1949-1950 به ژنو رفت و تحصیلات حرفه ای خود را در انستیتوی مطالعات عالی تکمیل کرد. از آن سال تا 1959 به مشاغل سیاسی پرداخت و البته ادبیات را نیز پی گرفت. اولین اثر ادبی اش در 1954 منتشر شد که مجموعه ای از داستان های کوتاه بود و نخستین رمانش، آنجا که هوا صاف است را در 1958 نوشت که شهرت و اعتبار فراوانی برایش به ارمغان آورد. فوئنتس پس از موفقیت آنجا که هوا صاف است مشاغل دیپلماتیکش را رها کرد و تمام وقت به نوشتن پرداخت. او در 1959 به هاوانا رفت و شاهد انقلاب کوبا بود و مقاله هایی در حمایت از فیدل کاسترو نوشت. در همین سال با ریتا ماسدو، بازیگر مکزیکی ازدواج کرد. در فاصله ی سال های 1959 تا 1962 نشریه ی ادبی معروف ال اسپکتادور را تأسیس کرد و دو رمان مرگ آرتمیو کروز و آئورا را نوشت. فوئنتس در 1975 تا 1977 در قامت سفیر مکزیک در فرانسه خدمت کرد و در اعتراض به انتصاب رئیس جمهوری سابق، گوستاوو دیاز اورداز به سفیری مکزیک در اسپانیا استعفا داد. همچنین در سال های پس از 1977 به تدریس در دانشگاه های مختلف از جمله پنسیلوانیا، کمبریج، هاروارد، پرینستون و کلمبیا پرداخت. در طول سال ها آثار برجسته ای از این نویسنده ی مکزیکی به جا مانده: مرگ آرتمیو کروز، آئورا، پوست انداختن، گرینگوی پیر، نبرد، درخت پرتقال، سر هیدرا و... عبدالله کوثری، مترجم آثار فوئنتس به فارسی در مقدمه ی کتاب از چشم فوئنتس می نویسد: «فوئنتس نویسنده ای است که توانسته از سرچشمه های گوناگون فرهنگ انسان در گذشته و حال سیراب شود، در فرهنگ و ادبیات ملت های بسیار کند و کاو کند و از هر یک خوشه ها برگیرد. با این همه، او در عین فرا رفتن از مرزهای ملی و منطقه ای نویسنده ای مکزیکی - امریکای لاتینی باقی مانده است.» کارلوس فوئنتس در 15 مه 2012 بر اثر خونریزی شدید داخلی درگذشت.

یادداشت‌های مرتبط به گرینگوی پیر

            از گلایه‌ها از برخی دوستان کتاب‌خوان گرفته تا بررسی کتاب گرینگوی پیر، ترجمه و باز نشر ایران را در وید‌ئوی زیر می‌توانید تماشا کنید:
https://www.youtube.com/watch?v=ywXL8lF5m0s
گرینگوی پیر، روایتی است تخیلی از یک داستان واقعی.
کارلوس فوئنتس، نویسنده‌ی مشهور و پر آوازه‌ی مکزیکی، ماجرای سفر آقای «امبروز بیرس»، نویسنده و روزنامه‌نگار ۷۱ ساله‌ی امریکایی به مکزیک را که پس از مدتی از صفحه‌ی روزگار پاک می‌شود را به شکل تخیلی روایت می‌کند چون هیچ اطلاعی از سرنوشت واقعی او وجود نداشت.
گرینگو کیست؟
نه فوئنتس و نه قهرمان داستان او، هیچ علاقه‌ای برای معرفی نام حقیقی خود ندارند. مکزیکی‌ها به هر شخص امریکایی که در مکزیب پناهنده شده باشد یا مشغول به کار باشد، گرینگو گویند و به سبب کهولت سن و پیری قهرمان داستان، به او لقب «گرینگوی پیر» داده‌اند.
شخصیت‌های کتاب
داستان علاوه بر گرینگوی پیر، سه شخصیت اصلی و مهم دیگر نیز دارد:
-یک ژنرال خودخوانده‌ی مکزیکی به نام «توماس آرویو» که به دنبال ارتباط با «ویلا» است که در مکزیکوسیتی با ارتش فدرال در جنگ بود.
-زن جوانی به نام «هریت وینسلو» که تازه از ایالات متحده امریکا به مکزیک آمده بود تا به عنوان پرستار بچه و معلم زبان برای فرزندان ثروتمندان مکزیکی مشغول به کار شود اما با رسیدنش می‌فهمد که ثروتمندان پیش از رسیدنش فرار کرده‌اند.
-و همچنین «لالونا» یا همان‌طور که استادکوثری در داستان خطابش کرده‌اند، زن ماه سیما.
شخصیت‌ها به تدریج با یکدیگر آشنا می‌شوند.
از آشناییه اولیه گرینگو با آرویو و کشمکش‌های آن‌ها در داستان تا ورود هریت به جمع آنان و تشکیل یک مثلث آتشین از جذابیت‌های داستان آقای فوئنتس است.
تمام شخصیت­‌ها بار گذشته‌­ای تلخ خود را حمل می­‌کنند.
گذشته­‌ای که برشانه‌­هایشان سنگینی می­‌کند و آزارشان می‌دهد. هر کدام از آن‌ها به شکلی در حال فرار از گذشته خویش هستند. گذشته‌­ای که نه می‌­توانند رها و فراموشش کنند و نه می­‌توانند تغییرش دهند. آن‌ها هر کدام به شکلی زخم خورده‌ی گذشته­‌ی خویش‌­ هستند. در این میان گرینگوی پیر فقط مرگ را چاره­ خود می‌دید.
تکرار، تکرار و باز هم تکرار...
فوئنتس ده‌ها بار در کتابش تکرار کرد که، گرینگوی پیر به مکزیک آمده بود تا بمیرد! گاهی برایم خواندن این جمله خسته کننده می‌شد اما می‌توان این جمله را یک شور حماسی برای ادامه‌ی داستان دانست. گرینگویی که به مکزیک آمده بود تا بمیرد اما وقتی پایش به مکزیک رسید، گویی دگر باره جوان شده بود و شور زندگی یافته بود! او با یک کوله پشتی که درون آن یک جلد از کتاب دون کیشوت قرار داشت، سوار اسبی که خریده بود وارد مکزیک شد تا بمیرد و ... .
هویت، تنهایی، نژاد و انقلاب
فوئنتس با بهره گیری از المان‌های فوق به داستانش شکل داد. داستان کتاب یک روایت غیر خطی است اما به سبک سیال ذهن نگارش نشده است. خوانش داستان ساده نیست و خواننده باید صبوری کند، گویی از خوابی برخواسته و مشغول به یاد آوردن خواب خود هست، همان‌طور که خود فوئنتس می‌نویسد:
اکنون تنها می‌نشیند و به یاد می‌آرد.
در میان دیالوگ‌های داستان روایت‌های فلسفی هم دیده می‌شود اما فلسفه‌اش دل خواننده را نمی‌زند.
داستان، زاده‌ی فرهنگ مکزیک و طبیعتا ادبیات امریکاست و بنابراین رابطه‌ی جنسی بخشی از آن است اما فوئنتس زیاده روی نمی‌کند و خواندنش دلچسب می‌نماید.
گلایه از برخی دوستان
ترجمه‌ی استاد کوثری خوب و قابل قبول بود و فاقد ایراد ساختاری ولی چند مورد بسیار مهم وجود دارد که در ویدئویی که در یوتوب آپلود کردم به آن مفصل پرداخته‌ام و پیشنهاد می‌کنم ویدئو را تماشا کنید چون گلایه‌ای هم نسبت به برخی دوستان داشتم و امیدوارم موارد این چنینی از ذهن و فکر علاقه‌مندان کتاب خارج شود.
          
            امروز به بهانه زادروز امبروز بیرس "Ambrose Bierce" آمدم و این یادداشت را سر و سامانی دادم. حالا بخوانید: 

روایت احساسات ضدآمریکایی در هر کجای جهان رنگ‌وبوی خودش را دارد. بسته به این که آمریکایی‌ها در یک کشور چه نوع تجاوز و سوءاستفاده‌ای انجام داده‌باشند، تصویری در آینۀ ادبیات آن کشور منعکس می‌شود که رنگ و بویی خاص دارد.

یکی از کشورهایی که از دست‌اندازی آمریکا در امان نمانده، همسایۀ جنوبی این کشور، یعنی مکزیک است.

«کارلوس فوئنتس» نویسندۀ مطرح مکزیکی در رمان خواندنی «گرینگوی پیر» راوی بخشی از دست‌اندازی این همسایۀ مزاحم به خاک مکزیک است.

فوئنتس شخصیت نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی «امبروز بی‌یرس» را بهانه‌ای قرار می‌دهد تا با قرار دادن یک آمریکایی در دل انقلاب مکزیک برخی از تفاوت‌های عمیق فرهنگی و اقتصادی بین این دو همسایه را حلاجی کند و از این رهگذر تیغ انتقاد را به روی انسان آمریکایی که جز با غارت و تصرف، راهی برای شناخت پدیده‌ها نمی‌داند، کشیده‌است.

امبروز بی‌یرس نویسنده و روزنامه‌نویس آمریکایی بود که بابت لحن تند نوشته‌ها و انتقادهای آتشینش به فرهنگ و نظام حاکم بر آمریکا شناخته‌شده‌بود. وی در میانۀ آشوب انقلاب مکزیک به تنهایی از مرز آمریکا وارد مکزیک شد و پس از آن دیگر خبری از سرنوشت وی در دست نیست. اما فوئنتس با جعل ماجراهای بی‌یرس در مکزیک داستانش را به پیش برده‌است.

به روایت فوئنتس بی‌یرس پس از ورود به مکزیک به نیروهای «ژنرال آرویو» - که دومین شخصیت مهم رمان است -  می‌پیوندد و اگرچه از طرف شورشیان یک «گرینگو»، یعنی غریبه، حساب می‌شود، اما از طرف ژنرال آرویو مورد پذیرش قرار می‌گیرد. نام امبروز بی‌یرس تنها یک بار در طول رمان برده می‌شود و نویسنده همه جا او را «پیرمرد» می‌نامد.

سومین شخصیت مهم رمان دختری آمریکایی به نام »هریت وینسلو» است که به مکزیک آمده تا در شهر چیهو اهوا به دختران تنها خانوادۀ متمول شهر زبان انگلیسی بیاموزد.

 
لشکرکشی آمریکا به بندر وراکروز

فوئنتس داستانش را در بستر تحولات انقلاب مکزیک پی‌ریزی کرده‌است و ما همه‌جا با نیروهای ژنرال آرویو که یکی از فرماندهان تحت امر «پانچو ویلا»، از رهبران انقلاب مکزیک است، همراه هستیم. در چندین فراز از رمان به واقعه تاریخی اشغال بندر وراکروز به دست سربازان آمریکایی اشاره می‌شود و این مسئله به عنوان یک تجاوزگری معرفی می‌شود. از جمله در فصل 20 که تماماً به شخصیت پانچو ویلا ارتباط دارد می‌خوانیم:

«راستی، ژنرال ویلا دربارۀ اشغال وراکروز به دست آمریکایی‌ها چه نظری دارید؟»

«مهمان ناخوانده و آدم مُرده دوروزه گندشان بلند می‌شود.»

«ژنرال، ممکن است دقیق‌تر صحبت کنید؟»

«تفنگدارهای دریایی بعد از بمباران شهر و کشتن دانشجوهای دانشکده افسری توی وراکروز پیاده شدند... آمریکایی‌ها توی طرفداران انقلاب شکاف انداختند و به اوئرتا، این مردکۀ دائم الخمر، امکان دادند مالیات لعنتی‌اش را تحمیل کند. بچه‌هایی که فکر می‌کردند به وراکروز می‌فرستندشان تا با گرینگوها جنگ کنند، به کواهوئیلا فرستاده شدند تا با من بجنگند. من نمی‌دانم شما از این وضع خوشتان می‌آید یا نه، اما انگار آمریکایی‌ها جایی که برای منافع خودشان زرنگی نشان نمی‌دهند، پاک خنگ می‌شوند.»

 
آمریکایی‌هایی که از خود می‌گریزند

یکی دیگر از جنبه‌های ضدآمریکایی رمان «گرینگوی پیر» شخصیت‌های آمریکایی آن است که برای فرار از جامعه و فرهنگی آلوده، به مکزیک گریخته‌اند. پیرمرد یکی از این آمریکایی‌هاست که نمود گریز وجدان بیدار از فضای آلودۀ فرهنگی و رسانه‌ای آمریکاست. او از دروغگویی و فساد دولتمردان و ارباب رسانه فرار کرده و برای دوشیزه وینسلو تعریف می‌کند که چطور یکی از سرمایه‌داران بزرگ آمریکا می‌خواسته با رشوه دادن صدای او را خفه کند. پیرمرد از هر چیزی که رنگ آمریکایی دارد متنفر است:

«همه‌تان را با ریشخند خودم میکــُــشم. همه‌تان را زیر خنده‌های زهرآگینم دفن می‌کنم. به ریشتان می‌خندم، همان‌طور که به ریش ایالات متحد می‌خندم. به آن ارتش و پرچم مسخره‌اش.»

اما هریت وینسلو نیز در حال گریختن از خود است و کمی که جلوتر می‌رویم متوجه می‌شویم او نیز از «خانوادۀ آمریکایی» می‌گریزد. پدر او که چندان مرد وفاداری نبوده‌است، در لشکرکشی نیروهای آمریکایی به کوبا شرکت کرده؛ ولی در کوبا ماندگار شده و با فرار از مسئولیت‌های خانوادگی‌اش در کوبا به زنی دیگر دل باخته‌است. هریت شدیداً از پدرش متنفر است و تنها راه برای فرار از خانوادۀ از هم پاشیده و نفرت‌انگیزش را آمدن به مکزیک به بهانۀ تدریس زبان انگلیسی دیده‌است. او آگهی خانواده پولدار میراندا را در روزنامه دیده و به مکزیک آمده، غافل از آن که موج انقلاب پیش از رسیدن او خانوادۀ میراندا را از شهر چیهواهوا فراری داده‌است. اگرچه در ابتدا می‌بینیم که او به آمریکایی بودنش افتخار می‌کند و قانون اساسی آمریکا را محافظ جان خودش می‌شمرد، اما به تدریج در می‌یابیم او تعلق خاطری به این کشور ندارد.

هریت که توان درک فرهنگ مردم مکزیک را ندارد، آنها را بدوی می‌شمارد و سعی می‌کند به زنان مکزیکی متمدنانه زیستن را یاد بدهد؛ اما در تلاش خودش ناکام می‌ماند و با اشارات ژنرال آرویو به این حقیقت پی می‌برد که آنچه این مردم نیاز دارند، فرهنگ آمریکایی نیست بلکه عدالت است.

«گرینگوی پیر» یکی از بهترین رمان‌های ضد آمریکایی است که تنهایی مردم رنج کشیدۀ مکزیک را با تنهایی نهادینه شده در ذات بشر به خوبی پیوند‌ زده‌است. فوئنتس مکزیک را کشوری تصویر کرده که مردمش از فقر و گرسنگی رنج می‌برند و آمریکا که همسایۀ آن است به جای کمک به مردم از نظام ستمگر ژنرال اوئرتا دفاع می‌کند.

از امبروز بیرس همچنین میتوانید بخوانید این کتاب جالب توجه را :
فرهنگ شیطان