بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

مجید اسطیری

@asatiry

12 دنبال شده

112 دنبال کننده

                      زین آتش نهفته که در سینه من است

سیگارت را روشن کن
                    

یادداشت‌ها

نمایش همه
                در جشنواره فجر 1402 یک فیلم بسیار ضعیف و شعاری به نام «دست ناپیدا» حضور داشت که کارگردان و تهیه کننده اش ظاهرا برای جذب بودجه از نهادهای مختلف فیلمشان را نوعی اقتباس از کتاب حوض خون معرفی کرده بودند.
این مسئله باعث شد من کتاب را دست بگیرم و همان اول فهمیدم که با توجه به حجم بالای کتاب نمیتوانم تمامش کنم. 64 روایت از خانم های داوطلبی که در رختشویخانه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک رخت و پتو و ملحفه شهدا و مجروحین را شسته اند در کتاب است. واقعا به غیرت نویسنده که حاضر نشده این تعداد را به 30، 40 یا 50 کاهش بدهد و لااقل عدد را رند کند باید آفرین گفت. اتفاقا هر کدام از روایت ها هم چیز تازه و تصویر جدیدی دارند که در روایت های دیگر نیست.
اما با این همه میشد برخی حرف های کلی را از متن بیرون کشید تا حجم کتاب (که درمورد این اثر برآمده از مردم و برای مردم خیلی مهم است) کمتر شود. فکر میکنم نزدیک به یک چهارم حجم کتاب را میشد کاهش داد. 
کاش مشغله ام کمتر بود و میتوانستم کامل بخوانمش.
        
                January 20, 2018 – page 133  
 70.74% "در سراسر نظریه کیهان شناسی افلاطون دو نکته اساسی هست:
یکی اینکه جهان ازلی و ابدی نیست بلکه آفریده صانع است
دیگر آنکه جهان مخلوق علت نابینا و بی خرد نیست بلکه ناشی از علتی خردمند و دانا است"
January 15, 2018 – page 115  
 61.17% "روش تحقیق مبتنی بر مفروضات بیراهه ای بیش نیست. اگر آدمی بخواهد در خود هستی بنگرد بیم آن است که نیروی بینایی را از دست بدهد. چنانکه چشم اگر به خورشید بنگرد نابینا می شود. پس چاره ندارد جز آنکه به مفهوم ها پناه ببرد و درباره ی ذات و ماهیت اشیا به یاری آنها تحقیق کنند"
January 12, 2018 – page 96  
 51.06% "آنجا که اندیشه ایده (مُثُل) به صورت نظریه ثابتی در می‌آید و در نتیجه سبب بروز مسائل لاینحلی می گردد افلاطون خود به انتقاد می پردازد و مثلا می پرسد:
آیا فقط چیزهای خوب دارای ایده اند یا چیز های بعد نیز ایده ای دارند؟
ارتباط ایده ها با یکدیگر چگونه است؟
ایده ها چگونه هم هستند و هم نیستند؟"
January 10, 2018 – page 75  
 39.89% "افلاطون فرق خطابه های دراز را با گفت و گویی که با جمله های کوتاه صورت می‌گیرد و خطابه های سیاسی را با گفتگوهای واقعی مطرح می‌کنند: عیب خطابه‌های دراز این است که شنونده سخنانی را که گفته شد از یاد می‌برد و سخنگو از پاسخ سوالی که مطرح است شانه خالی می‌کنند"
January 6, 2018 – page 59  
 31.38% "گوته: افلاطون در روش خود همهء موضوعات تفکر را از میان برمیدارد."
January 5, 2018 – page 46  
 24.47% "فضیلت را از چه کسی میتوان آموخت؟ آموزگار هنر سیاست کیست؟ به عبارت دیگر در مهمترین امور کدام کس استاد و صاحب‌نظر است؟ بسیاری از فضایل بی‌گمان آموختنی هستند ولی اینکه مردان بزرگ که در فضیلت کشورداری سرآمد اقران بوده اند نتوانستند فضیلت خود را به فرزندان خویش بیاموزند و اینکه شهروندان خردمند نمی‌توانند فضیلت خود را به دیگران منتقل سازند دلیلی ست بر اینکه آموختن آموختن مهمترین فضایل امکان پذیر نیست"
January 5, 2018 – page 46  
 24.47% "سوفیست ها ادعا می‌کنند که می‌توانند فضیلت را به دیگران بیاموزند خاصه فضیلت سیاسی را. می‌خواهند یاد بدهند که آدمی چگونه می تواند موفق شود و قدرت را به دست آورد ولی سقراط به عکس آنان می گویند برای انجام هر کار خواهد کشاورزی باشد یا ناخودای کفشگری یا درودگری کسانی را انتخاب می‌کنیم که در آن کار صاحبنظران و اگر کسی بخواهد فنی را بیاموزد مرا به نزد استادان آن فنی می‌فرستیم � تربیت کیست فضیلت را از کی میتوان آموخت آموزگار"
        
                سال های اول دبیرستان من هنوز سروش نوجوان میخواندم و در طول چند سالی که مخاطب جدی سروش نوجوان بودم (دوره قیصر امین پور که روانش به مینو همی شاد باد) یکی دو بار پیش آمد که کل یک کتاب را وسط مجله منتشر میکردند. مجله را که از روی دکه برمیداشتی احساس میکردی قطورتر است و بعد میدیدی وسط مجله یک داستان بلند هست که با کاغذ کاهی و سیاه و سفید چاپ شده. از جمله همین داستان لطیف و شیرین یواکیم. مخصوصا از این بابت برایم جالب بود که برای اولین بار میدیدم ماجرای عشق نوجوانانه در داستان مطرح شده و نمیدانم چطور از ممیزی گذشته بود
<img src="http://bayanbox.ir/view/8914779245099491719/20131102-113151.jpg" width="233" height="411" alt="description"/>
چند سال پیش اتفاقی دیدم توی خیابان مطهری روبروی دفتر سروش هستم. رفتم بالا و سراغ شماره های قدیمی سروش نوجوان را گرفتم. هیچی نبود! فقط آرشیو صحافی شده سالانه مجله ها بود. از خانمی که آنجا در سکوتی خلسه آور پشت میزش نشسته بود اجازه گرفتم و روی زمین نشستم و تند تند همان نسخه های آرشیوی را ورق زدم دنبال سه چهار تا داستانی که از خودم چاپ شده بود. این داستان را هم دیدم و عکس گرفتم. شاید سال 79 یا 80 بود که منتشر شد
        
                این کتاب هیچ ربطی به اپیکور (فیلسوفی که به عنوان بنیانگذار فلسفه لذت گرایی مطرح شده اما خودش در زندگی چندان به دنبال لذت ها نبود) ندارد. صرفا وضعیت آناتول فرانس در این کتاب و نوع بیان بدون ساختار اندیشه هایش شباهتی به توصیفی که از زندگی ساختارگریز اپیکور در ابتدای کتاب شده دارد:
"«باغ زیبائی خرید که خود در آن کشت و کار میکرد . در همین باغ بود که مکتب خود را دایر کرد و در آنجا با شاگردانش روزگاری بخوشی و شادکامی به سر میبرد و در حال گردش کردن و کار کردن بدانها فلسفه میآموخت. نسبت به همه کس عطوف و مهربان بود و عقیده داشت که هیچ کاری نجیبانه تر از پرداختن به فلسفه نیست.»
( تلخیصی از زندگانی اپیکور مشهورترین فلاسفه باستاني نقل از کتاب فنلون که جهت تربیت جوانان نوشته است )"

من بعد از خواندن جلد اول رمان "طرف خانه سوان" مخصوصا با خواندن مقدمه جالب کتاب درباره مارسل پروست و آگاهی به علاقه وافر پروست به آثار آناتول فرانس ترغیب شدم حتما چند تا از کارهای فرانس را بخوانم اما باید بگویم این کتاب برای شروع مطالعه آثار آناتول فرانس اصلا گزینه خوبی نیست چون اگرچه چکیده ای از اندیشه های اوست اما وجه هنری اش بسیار ضعیف است حال آن که میدانیم آناتول فرانس را از بابت وجه هنری و صناعت ادبی اش در ادبیات فرانسه ستایش کرده اند. پس چه بهتر که مطالعه آثار فرانس را با یکی دو تا از شاهکارهایش آغاز کنید و بعد سراغ این کتاب بیایید.
به هر روی اگر کسی بخواهد فقط و فقط اندیشه های فرانس را به طور عریان بنگرد این کتاب بد نیست.
در این کتاب شما با متفکری ضد دین، ضد مدرنیته، ضد فلسفه و حتی ضد زیبایی شناسی روبرو میشوید.
البته به طور خلاصه میتوانم بگویم آناتول فرانس با هر چیزی که تبدیل به «سنت» بشود مخالفت میورزد و فقط کمی برای «علم» حرمت قائل است چون علم سنت ها را میدرد و به دور میاندازد
دو بریده از کتاب:
 "کسانیکه به انقلاباتی مبادرت ورزیده اند نمی توانند تحمل کنند که دیگران هم بعد از آنها به چنان عملیاتی دست یازند. نظیر این قضیه در مورد شعرای سالخورده صادق است که خود از لحاظ ایجاد تغییر و بدعتی در صنعت شعر شهرت یافته اند ولی دیگر حاضر نیستند که بعد از آنها کسی دیگر تغییر و بدعتی در شعر ایجاد نماید. برای کسانی که فرزانگی فوق العاده ندارند مشکل است بینند که زندگی بعد از آنها هم دوام پیدا می کند."

 "ایلیاد، امروز از این جهت ما را خوش آیند است که یك جنبه توحش و بربریتی در آن کشف میکنیم. در قرن هفدهم هومر را از این جهت میستودند که قواعد حماسه را در اشعار خود رعایت کرده است و درباره او میگفتند: «مطمئن باشید که اگر هومر كلمه سگ را بكار برده است از این جهت بوده که این کلمه در زبان یونانی لفظ شریفی بشمار است.» این افکار امروز بنظر ما خنده آور و مبتذل میرسد همانطور که افکار ما ممكن است در دویست سال بعد مضحك بنظر آید..."

بعد نوشت:
این نکته را از قلم نیندازم که این کتاب برای من بسیار طنین "کاندید" ولتر را داشت و این نکته را از همان مقدمه کتاب و جمله ای که مترجم از آناتول فرانس آورده و بسیار نزدیک به جمله ولتر در پایان بندی کاندید است حس میکردم. البته آناتول فرانس 150 سال بعد از ولتر به دنیا آمده

عذر رنج ها را بپذیریم و آگاه باشیم که تصور خوشبختی بالاتر از حدی که در این زندگانی تلخ و شیرین و خوب و بد و حقیقی و مجاز دارا هستیم غیر ممکن است. این زندگانی باغ ما است که باید آن را با حرارت تمام بیل بزنیم
        
                چیزی از از سبک داستان نویسی آسیموف در خاطرم بود این بود که تخیل او تا حد زیادی مبناهای علمی دارد چون به هر حال خودش دانشمند بوده بر خلاف امثال "Ray Bradbury". اما در این رمان تا آخرین لحظات ردپایی از مامبو جامبوهای علمی دیده نمیشد
با این حال فضای کلی اثر بسیار جذاب بود: یک سیاره در حال استعمار که خیلی ثروتمند است اما خودش نمیتواند از منابع ارزشمند خودش استفاده کند و حتی افراد مستعدش به یغما برده میشوند و یک مشت احمق حرف گوش کن برای کارگری باقی میمانند و ... اینها شما را یاد اوضاع جهان خودمان نمی اندازد؟ بله! زیر لایه داستان نقد قدرت و ثروت ابرقدرتهاست که اینجا با نام "سارک" و "ترانتور" معرفی میشوند. تقریبا یکی نماینده سرمایه داری و یکی نماینده کمونیسم است ولی گاهی قراین کمی جابجا شده تا تطابق صددرصد نباشد.
 بالاخره هم نویسنده در آخرین فراز نشان داد که هیچ کدام برای نجات بشریت ارزشی قائل نیستند و فقط به سود بیشتر می اندیشند. اما اتفاق جالبی که افتاد این بود که دانشمندان مستقل از ابرقدرتها، توانستند بر این حرص و طمع پیروز شوند. فکر میکنم این خصیصه ساینس فیکشن امریکایی باشد که بالاخره دانشمندان نجات بخش از کار در می آیند نه مجنون و ویرانگر. 
در فضای علمی تخیلی روسی دانشمند بدون اخلاق بیشتر است. ارجاع میدهم به دو فیلم "Solaris" و استاکر هر دو از تارکوفسکی که اولی از رمان استانیسلاو لم اقتباس شده. برای نمونه ی دانشمند پیامبرگونه هم ارجاع میدهم به فیلم "کوچک سازی" الکساندر پین" که صحنه آخر یک سکانس شبیه تابلوی "شام آخر" حضرت مسیح دارد و آقای دانشمند قوم برگزیده را با خودش به مخفی گاهی ابدی میبرد. الآن حضور ذهن ندارم. فکر میکنم نمونه خوشبینی به جایگزین شدن دانشمند به جای منجی در سینمای امریکا زیاد است

به هر حال شبهای بهمن ماه 1400 من با خواندن این رمان قشنگ بود. با آلبوم "جونو تو جوپیتر" ونجلیس ( موسیقی به سفارش ناسا ) میخواندم وقتی همه خواب بودند. موسیقی فضایی شاهکار ونجلیس صحنه های این رمان علمی تخیلی را به طرز عجیبی زنده می‌کرد.
        
                وقتی نفت جامعه را دو پاره میکند
جنوب ایران و به طور ویژه خوزستان به واسطه شرکت نفت و 
رفت و آمد خارجی ها ویژگی های اجتماعی خاص خودش را داشته است که در اقلیم های دیگر کمتر میتوان مشابه آن را یافت.
از جمله این ویژگی ها تضاد طبقاتی فاحش بین بخش عمده جامعه با کارگزاران و صاحب منصبان شرکت نفت است. نفت در خوزستان جامعه را دو پاره کرد: آنها که سهمی از آن داشتند و آنها که سهمی نداشتند. بی سبب نیست که «احمد محمود» در داستان «شهر کوچک ما» از علم شدن دم و دستگاه حفاری شرکت نفت تصویری سیاه و اگزجره نشان میدهد که بومیان را آزار میدهد. ارائه چنین تصویری حتی تا سالهای پس از انقلاب و فیلم «آن سوی آتش» کیانوش عیاری هم تداوم می یابد.
هنگام استفاده از ترکیب «تضاد طبقاتی» کاملا تعمد داشتم چرا که معتقدم باید داستان های مجموعه «شبهای دوبه چی» را در بافت مفاهیم چپ دهه چهل و پنجاه خواند و بررسی کرد. در این داستانها با آدمهایی برخورد میکنیم که سهمی از ثروت ملی ندارند جز رنج و بیماری. آنها در طبقه کارگر هستند و فقط باید شاهد عیش و نوش ثروتمندان باشند و از این بدتر، با امثال خودشان هم روابط بیماری دارند. ناصر موذن این روابط را به عریان ترین شکل نشان داده و تصاویر تاثیرگذاری خلق کرده است.
مثلا در بلندترین داستان این مجموعه که نام کتاب هم برگرفته از آن است مهم ترین صحنه، پیدا شدن سر و کله چند آدم پولدار مست و پاتیل است که با قایقی برای عیش و نوش به شط رفته اند و حالا خرد و خراب برگشته اند و مزاحم کار دوبه چی که همان نگهبانی دادن از دوبه (لنج حمل کالا) است شده اند. این همه کنتراست در فلاکت زندگی دوبه چی و دوست بیمارش و عشرت این قایق سواران شاید فقط در ادبیات چپ پیدا شود.



وقتی پولدار و فقیر در یک قاب نیستند
از طرفی در این مجموعه، داستانهایی وجود دارند که وضعیت هر سر این طیف را جداگانه نشان میدهند اما پرداخت نویسنده نشان میدهد که انتظار چه قضاوتی از مخاطب میرود. مثلا در داستان «تبی که شیرو داشت» فقط فقر و فلاکت یک کارگر بیمار را میبینیم و در داستان «هر روز اواخر غروب» فقط تفریحات کارمندان شرکت نفت را، اما چیزی پنهان بین سطور این دو داستان هست که نشان میدهد چگونه آدمهای دو سر طیف از آنچه باید باشند دور شده اند و دیگر متعادل نیستند؀

متن کامل یادداشت را در <a href="iranibekhanim.ir">ایرانی بخوانیم</a> مطالعه کنید
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            در جشنواره فجر 1402 یک فیلم بسیار ضعیف و شعاری به نام «دست ناپیدا» حضور داشت که کارگردان و تهیه کننده اش ظاهرا برای جذب بودجه از نهادهای مختلف فیلمشان را نوعی اقتباس از کتاب حوض خون معرفی کرده بودند.
این مسئله باعث شد من کتاب را دست بگیرم و همان اول فهمیدم که با توجه به حجم بالای کتاب نمیتوانم تمامش کنم. 64 روایت از خانم های داوطلبی که در رختشویخانه بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک رخت و پتو و ملحفه شهدا و مجروحین را شسته اند در کتاب است. واقعا به غیرت نویسنده که حاضر نشده این تعداد را به 30، 40 یا 50 کاهش بدهد و لااقل عدد را رند کند باید آفرین گفت. اتفاقا هر کدام از روایت ها هم چیز تازه و تصویر جدیدی دارند که در روایت های دیگر نیست.
اما با این همه میشد برخی حرف های کلی را از متن بیرون کشید تا حجم کتاب (که درمورد این اثر برآمده از مردم و برای مردم خیلی مهم است) کمتر شود. فکر میکنم نزدیک به یک چهارم حجم کتاب را میشد کاهش داد. 
کاش مشغله ام کمتر بود و میتوانستم کامل بخوانمش.
          

به نظر می رسید که سرخ پوست ها قادر خواهند بود در این سرزمین بزرگ تا نسلهای آینده زندگی کنند. این سرزمین انباشته از شکار، از خط آهن دور بود. سپس شرکت یونیون پاسیفیک کارهای ساختمانی اش را به انجام رساند. تگزاسیها جاده مالروی چیشولم را ساختند و گله های خود را به هزار و پانصد میلی در شمال گسیل داشتند و دولت برای حفاظت از آنها در مقابل سرخ پوستها پادگانهایی ساخت. سرخ پوست ها عقب رانده شدند و کنگره فرستادگانی برای برهم زدن پیمان صلح با سرخ‌پوست‌ها اعزام کرد. دوباره همان ماجرای قدیمی: راه آهن و شرکتهای زمین دار و ...سرخ پوست ها باید میرفتند. «چاقوی کند» و افرادش بیش از باقی قبایل به مبارزه ادامه دادند و تنها در بهار ۱۸۷۷ بود که تسلیم ژنرال مکنزی و نیروهایش شدند. به آنها گفتند که باید موطنشان را ترک کنند و به جنوب بروند جایی که در آن قلمرو وسیعی به قبایل سرخ پوست اختصاص یافته بود. همچنین به آنها گفتند همین که به آنجا بروند، دولت از آنها حمایت خواهد کرد و در صلح و رفاه خواهند زیست. شاخه ای از قبیله آنها، «شایان»های جنوبی چندین نسل بود که در اوکلاهما زندگی میکردند؛ این هم به دلایل اضافه شد و این خود، برای وجود هنگی از سواره نظام ایالات متحده کافی بود. دلیل نهایی آنها را وادار به قبول کرد...

            January 20, 2018 – page 133  
 70.74% "در سراسر نظریه کیهان شناسی افلاطون دو نکته اساسی هست:
یکی اینکه جهان ازلی و ابدی نیست بلکه آفریده صانع است
دیگر آنکه جهان مخلوق علت نابینا و بی خرد نیست بلکه ناشی از علتی خردمند و دانا است"
January 15, 2018 – page 115  
 61.17% "روش تحقیق مبتنی بر مفروضات بیراهه ای بیش نیست. اگر آدمی بخواهد در خود هستی بنگرد بیم آن است که نیروی بینایی را از دست بدهد. چنانکه چشم اگر به خورشید بنگرد نابینا می شود. پس چاره ندارد جز آنکه به مفهوم ها پناه ببرد و درباره ی ذات و ماهیت اشیا به یاری آنها تحقیق کنند"
January 12, 2018 – page 96  
 51.06% "آنجا که اندیشه ایده (مُثُل) به صورت نظریه ثابتی در می‌آید و در نتیجه سبب بروز مسائل لاینحلی می گردد افلاطون خود به انتقاد می پردازد و مثلا می پرسد:
آیا فقط چیزهای خوب دارای ایده اند یا چیز های بعد نیز ایده ای دارند؟
ارتباط ایده ها با یکدیگر چگونه است؟
ایده ها چگونه هم هستند و هم نیستند؟"
January 10, 2018 – page 75  
 39.89% "افلاطون فرق خطابه های دراز را با گفت و گویی که با جمله های کوتاه صورت می‌گیرد و خطابه های سیاسی را با گفتگوهای واقعی مطرح می‌کنند: عیب خطابه‌های دراز این است که شنونده سخنانی را که گفته شد از یاد می‌برد و سخنگو از پاسخ سوالی که مطرح است شانه خالی می‌کنند"
January 6, 2018 – page 59  
 31.38% "گوته: افلاطون در روش خود همهء موضوعات تفکر را از میان برمیدارد."
January 5, 2018 – page 46  
 24.47% "فضیلت را از چه کسی میتوان آموخت؟ آموزگار هنر سیاست کیست؟ به عبارت دیگر در مهمترین امور کدام کس استاد و صاحب‌نظر است؟ بسیاری از فضایل بی‌گمان آموختنی هستند ولی اینکه مردان بزرگ که در فضیلت کشورداری سرآمد اقران بوده اند نتوانستند فضیلت خود را به فرزندان خویش بیاموزند و اینکه شهروندان خردمند نمی‌توانند فضیلت خود را به دیگران منتقل سازند دلیلی ست بر اینکه آموختن آموختن مهمترین فضایل امکان پذیر نیست"
January 5, 2018 – page 46  
 24.47% "سوفیست ها ادعا می‌کنند که می‌توانند فضیلت را به دیگران بیاموزند خاصه فضیلت سیاسی را. می‌خواهند یاد بدهند که آدمی چگونه می تواند موفق شود و قدرت را به دست آورد ولی سقراط به عکس آنان می گویند برای انجام هر کار خواهد کشاورزی باشد یا ناخودای کفشگری یا درودگری کسانی را انتخاب می‌کنیم که در آن کار صاحبنظران و اگر کسی بخواهد فنی را بیاموزد مرا به نزد استادان آن فنی می‌فرستیم � تربیت کیست فضیلت را از کی میتوان آموخت آموزگار"
          
            سال های اول دبیرستان من هنوز سروش نوجوان میخواندم و در طول چند سالی که مخاطب جدی سروش نوجوان بودم (دوره قیصر امین پور که روانش به مینو همی شاد باد) یکی دو بار پیش آمد که کل یک کتاب را وسط مجله منتشر میکردند. مجله را که از روی دکه برمیداشتی احساس میکردی قطورتر است و بعد میدیدی وسط مجله یک داستان بلند هست که با کاغذ کاهی و سیاه و سفید چاپ شده. از جمله همین داستان لطیف و شیرین یواکیم. مخصوصا از این بابت برایم جالب بود که برای اولین بار میدیدم ماجرای عشق نوجوانانه در داستان مطرح شده و نمیدانم چطور از ممیزی گذشته بود
<img src="http://bayanbox.ir/view/8914779245099491719/20131102-113151.jpg" width="233" height="411" alt="description"/>
چند سال پیش اتفاقی دیدم توی خیابان مطهری روبروی دفتر سروش هستم. رفتم بالا و سراغ شماره های قدیمی سروش نوجوان را گرفتم. هیچی نبود! فقط آرشیو صحافی شده سالانه مجله ها بود. از خانمی که آنجا در سکوتی خلسه آور پشت میزش نشسته بود اجازه گرفتم و روی زمین نشستم و تند تند همان نسخه های آرشیوی را ورق زدم دنبال سه چهار تا داستانی که از خودم چاپ شده بود. این داستان را هم دیدم و عکس گرفتم. شاید سال 79 یا 80 بود که منتشر شد
          
            این کتاب هیچ ربطی به اپیکور (فیلسوفی که به عنوان بنیانگذار فلسفه لذت گرایی مطرح شده اما خودش در زندگی چندان به دنبال لذت ها نبود) ندارد. صرفا وضعیت آناتول فرانس در این کتاب و نوع بیان بدون ساختار اندیشه هایش شباهتی به توصیفی که از زندگی ساختارگریز اپیکور در ابتدای کتاب شده دارد:
"«باغ زیبائی خرید که خود در آن کشت و کار میکرد . در همین باغ بود که مکتب خود را دایر کرد و در آنجا با شاگردانش روزگاری بخوشی و شادکامی به سر میبرد و در حال گردش کردن و کار کردن بدانها فلسفه میآموخت. نسبت به همه کس عطوف و مهربان بود و عقیده داشت که هیچ کاری نجیبانه تر از پرداختن به فلسفه نیست.»
( تلخیصی از زندگانی اپیکور مشهورترین فلاسفه باستاني نقل از کتاب فنلون که جهت تربیت جوانان نوشته است )"

من بعد از خواندن جلد اول رمان "طرف خانه سوان" مخصوصا با خواندن مقدمه جالب کتاب درباره مارسل پروست و آگاهی به علاقه وافر پروست به آثار آناتول فرانس ترغیب شدم حتما چند تا از کارهای فرانس را بخوانم اما باید بگویم این کتاب برای شروع مطالعه آثار آناتول فرانس اصلا گزینه خوبی نیست چون اگرچه چکیده ای از اندیشه های اوست اما وجه هنری اش بسیار ضعیف است حال آن که میدانیم آناتول فرانس را از بابت وجه هنری و صناعت ادبی اش در ادبیات فرانسه ستایش کرده اند. پس چه بهتر که مطالعه آثار فرانس را با یکی دو تا از شاهکارهایش آغاز کنید و بعد سراغ این کتاب بیایید.
به هر روی اگر کسی بخواهد فقط و فقط اندیشه های فرانس را به طور عریان بنگرد این کتاب بد نیست.
در این کتاب شما با متفکری ضد دین، ضد مدرنیته، ضد فلسفه و حتی ضد زیبایی شناسی روبرو میشوید.
البته به طور خلاصه میتوانم بگویم آناتول فرانس با هر چیزی که تبدیل به «سنت» بشود مخالفت میورزد و فقط کمی برای «علم» حرمت قائل است چون علم سنت ها را میدرد و به دور میاندازد
دو بریده از کتاب:
 "کسانیکه به انقلاباتی مبادرت ورزیده اند نمی توانند تحمل کنند که دیگران هم بعد از آنها به چنان عملیاتی دست یازند. نظیر این قضیه در مورد شعرای سالخورده صادق است که خود از لحاظ ایجاد تغییر و بدعتی در صنعت شعر شهرت یافته اند ولی دیگر حاضر نیستند که بعد از آنها کسی دیگر تغییر و بدعتی در شعر ایجاد نماید. برای کسانی که فرزانگی فوق العاده ندارند مشکل است بینند که زندگی بعد از آنها هم دوام پیدا می کند."

 "ایلیاد، امروز از این جهت ما را خوش آیند است که یك جنبه توحش و بربریتی در آن کشف میکنیم. در قرن هفدهم هومر را از این جهت میستودند که قواعد حماسه را در اشعار خود رعایت کرده است و درباره او میگفتند: «مطمئن باشید که اگر هومر كلمه سگ را بكار برده است از این جهت بوده که این کلمه در زبان یونانی لفظ شریفی بشمار است.» این افکار امروز بنظر ما خنده آور و مبتذل میرسد همانطور که افکار ما ممكن است در دویست سال بعد مضحك بنظر آید..."

بعد نوشت:
این نکته را از قلم نیندازم که این کتاب برای من بسیار طنین "کاندید" ولتر را داشت و این نکته را از همان مقدمه کتاب و جمله ای که مترجم از آناتول فرانس آورده و بسیار نزدیک به جمله ولتر در پایان بندی کاندید است حس میکردم. البته آناتول فرانس 150 سال بعد از ولتر به دنیا آمده

عذر رنج ها را بپذیریم و آگاه باشیم که تصور خوشبختی بالاتر از حدی که در این زندگانی تلخ و شیرین و خوب و بد و حقیقی و مجاز دارا هستیم غیر ممکن است. این زندگانی باغ ما است که باید آن را با حرارت تمام بیل بزنیم
          
            چیزی از از سبک داستان نویسی آسیموف در خاطرم بود این بود که تخیل او تا حد زیادی مبناهای علمی دارد چون به هر حال خودش دانشمند بوده بر خلاف امثال "Ray Bradbury". اما در این رمان تا آخرین لحظات ردپایی از مامبو جامبوهای علمی دیده نمیشد
با این حال فضای کلی اثر بسیار جذاب بود: یک سیاره در حال استعمار که خیلی ثروتمند است اما خودش نمیتواند از منابع ارزشمند خودش استفاده کند و حتی افراد مستعدش به یغما برده میشوند و یک مشت احمق حرف گوش کن برای کارگری باقی میمانند و ... اینها شما را یاد اوضاع جهان خودمان نمی اندازد؟ بله! زیر لایه داستان نقد قدرت و ثروت ابرقدرتهاست که اینجا با نام "سارک" و "ترانتور" معرفی میشوند. تقریبا یکی نماینده سرمایه داری و یکی نماینده کمونیسم است ولی گاهی قراین کمی جابجا شده تا تطابق صددرصد نباشد.
 بالاخره هم نویسنده در آخرین فراز نشان داد که هیچ کدام برای نجات بشریت ارزشی قائل نیستند و فقط به سود بیشتر می اندیشند. اما اتفاق جالبی که افتاد این بود که دانشمندان مستقل از ابرقدرتها، توانستند بر این حرص و طمع پیروز شوند. فکر میکنم این خصیصه ساینس فیکشن امریکایی باشد که بالاخره دانشمندان نجات بخش از کار در می آیند نه مجنون و ویرانگر. 
در فضای علمی تخیلی روسی دانشمند بدون اخلاق بیشتر است. ارجاع میدهم به دو فیلم "Solaris" و استاکر هر دو از تارکوفسکی که اولی از رمان استانیسلاو لم اقتباس شده. برای نمونه ی دانشمند پیامبرگونه هم ارجاع میدهم به فیلم "کوچک سازی" الکساندر پین" که صحنه آخر یک سکانس شبیه تابلوی "شام آخر" حضرت مسیح دارد و آقای دانشمند قوم برگزیده را با خودش به مخفی گاهی ابدی میبرد. الآن حضور ذهن ندارم. فکر میکنم نمونه خوشبینی به جایگزین شدن دانشمند به جای منجی در سینمای امریکا زیاد است

به هر حال شبهای بهمن ماه 1400 من با خواندن این رمان قشنگ بود. با آلبوم "جونو تو جوپیتر" ونجلیس ( موسیقی به سفارش ناسا ) میخواندم وقتی همه خواب بودند. موسیقی فضایی شاهکار ونجلیس صحنه های این رمان علمی تخیلی را به طرز عجیبی زنده می‌کرد.
          
            وقتی نفت جامعه را دو پاره میکند
جنوب ایران و به طور ویژه خوزستان به واسطه شرکت نفت و 
رفت و آمد خارجی ها ویژگی های اجتماعی خاص خودش را داشته است که در اقلیم های دیگر کمتر میتوان مشابه آن را یافت.
از جمله این ویژگی ها تضاد طبقاتی فاحش بین بخش عمده جامعه با کارگزاران و صاحب منصبان شرکت نفت است. نفت در خوزستان جامعه را دو پاره کرد: آنها که سهمی از آن داشتند و آنها که سهمی نداشتند. بی سبب نیست که «احمد محمود» در داستان «شهر کوچک ما» از علم شدن دم و دستگاه حفاری شرکت نفت تصویری سیاه و اگزجره نشان میدهد که بومیان را آزار میدهد. ارائه چنین تصویری حتی تا سالهای پس از انقلاب و فیلم «آن سوی آتش» کیانوش عیاری هم تداوم می یابد.
هنگام استفاده از ترکیب «تضاد طبقاتی» کاملا تعمد داشتم چرا که معتقدم باید داستان های مجموعه «شبهای دوبه چی» را در بافت مفاهیم چپ دهه چهل و پنجاه خواند و بررسی کرد. در این داستانها با آدمهایی برخورد میکنیم که سهمی از ثروت ملی ندارند جز رنج و بیماری. آنها در طبقه کارگر هستند و فقط باید شاهد عیش و نوش ثروتمندان باشند و از این بدتر، با امثال خودشان هم روابط بیماری دارند. ناصر موذن این روابط را به عریان ترین شکل نشان داده و تصاویر تاثیرگذاری خلق کرده است.
مثلا در بلندترین داستان این مجموعه که نام کتاب هم برگرفته از آن است مهم ترین صحنه، پیدا شدن سر و کله چند آدم پولدار مست و پاتیل است که با قایقی برای عیش و نوش به شط رفته اند و حالا خرد و خراب برگشته اند و مزاحم کار دوبه چی که همان نگهبانی دادن از دوبه (لنج حمل کالا) است شده اند. این همه کنتراست در فلاکت زندگی دوبه چی و دوست بیمارش و عشرت این قایق سواران شاید فقط در ادبیات چپ پیدا شود.



وقتی پولدار و فقیر در یک قاب نیستند
از طرفی در این مجموعه، داستانهایی وجود دارند که وضعیت هر سر این طیف را جداگانه نشان میدهند اما پرداخت نویسنده نشان میدهد که انتظار چه قضاوتی از مخاطب میرود. مثلا در داستان «تبی که شیرو داشت» فقط فقر و فلاکت یک کارگر بیمار را میبینیم و در داستان «هر روز اواخر غروب» فقط تفریحات کارمندان شرکت نفت را، اما چیزی پنهان بین سطور این دو داستان هست که نشان میدهد چگونه آدمهای دو سر طیف از آنچه باید باشند دور شده اند و دیگر متعادل نیستند؀

متن کامل یادداشت را در <a href="iranibekhanim.ir">ایرانی بخوانیم</a> مطالعه کنید