یادداشت مجید اسطیری

                سال های اول دبیرستان من هنوز سروش نوجوان میخواندم و در طول چند سالی که مخاطب جدی سروش نوجوان بودم (دوره قیصر امین پور که روانش به مینو همی شاد باد) یکی دو بار پیش آمد که کل یک کتاب را وسط مجله منتشر میکردند. مجله را که از روی دکه برمیداشتی احساس میکردی قطورتر است و بعد میدیدی وسط مجله یک داستان بلند هست که با کاغذ کاهی و سیاه و سفید چاپ شده. از جمله همین داستان لطیف و شیرین یواکیم. مخصوصا از این بابت برایم جالب بود که برای اولین بار میدیدم ماجرای عشق نوجوانانه در داستان مطرح شده و نمیدانم چطور از ممیزی گذشته بود
<img src="http://bayanbox.ir/view/8914779245099491719/20131102-113151.jpg" width="233" height="411" alt="description"/>
چند سال پیش اتفاقی دیدم توی خیابان مطهری روبروی دفتر سروش هستم. رفتم بالا و سراغ شماره های قدیمی سروش نوجوان را گرفتم. هیچی نبود! فقط آرشیو صحافی شده سالانه مجله ها بود. از خانمی که آنجا در سکوتی خلسه آور پشت میزش نشسته بود اجازه گرفتم و روی زمین نشستم و تند تند همان نسخه های آرشیوی را ورق زدم دنبال سه چهار تا داستانی که از خودم چاپ شده بود. این داستان را هم دیدم و عکس گرفتم. شاید سال 79 یا 80 بود که منتشر شد
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.