بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت سهیل خرسند

                امریکا، جنوب، و تقابل سیاه و سفید!
ویلیام فاکنر یا هارپر لی! مسئله این است...

وقتی در ادبیات پای المان‌های «امریکا، جنوب و تقابل سیاه و سفید» به میان بیاد، کاری از دستمون بر نمیاد جز اینکه به یاد ویلیام فاکنر بیفتیم که به نوعی، سند شش دانگ ترکیب این سه المان رو در ادبیات امریکا به نام خود کرده است. بنابراین وقتی کتاب را آغاز کردم و با این سه رکن اساسی داستان مواجه شدم ناخودآگاه به یاد فاکنر افتادم. 
خانم هارپر لی داستان خود را در شهری خیالی به نام می‌کمب روایت می‌کند! بلی یک شهر خیالی که خود در کتاب توضیح می‌دهد در بین ایالت‌های آلاباما که خود در آن به دنیا آمده و می‌سی‌سی‌پی قرار دارد! می‌سی‌سی‌پی! یعنی همان ایالتی که کشور خیالی ویلیام فاکنر یعنی یوک‌نا‌پا‌تاو‌فا در آن سر درآورده!
می‌کمب یک شهر کوچک و فقیر است که ساکنانش را سیاه‌ها و سفیدها تشکیل می‌دهند. کانون توجه و ماجراهای کتاب حول محور یک خانواده‌‌ی سفید پوست است. پدر خانوده یک وکیل و جنتلمن واقعی به نام آقای اتیکوس فینچ است که دو فرزند دختر و پسر به نام‌های جین(اسکات) و جرمی دارد و در خانه، خدمتکاری در نبود همسرش کارهای خانه و آشپزی را انجام می‌دهد. 
آقای فینچ آن‌طور که در داستان می‌خوانیم به دلیل مشغله‌هایش کمی از فضای خانه دور است اما محبت و صمیمیتی بین او و فرزندانش وجود دارد و او را با نام کوچکش اتیکوس خطاب می‌کنند. او نقطه‌ی امن و آرامش بخش فرزندانش است و وقتی پایش را به خانه می‌گذارد پناه کودکانش است. هیچ کاری به سنت‌ها و حرف‌های مردم ندارد و از دید او برخلاف خواهرش و باقی مردم اشکالی نمی‌بیند که اسکات لباس پسرانه بپوشید. او به عدالت و برابری میان مردم عقیده دارد و نژادپرستی را شدیدا رد می‌کند، اگرچه مردمان این شهر کوچک با باورهای قدیمی و سنتی برعکس او فکر می‌کنند. او تا می‌توانست در زمینه‌ی حرفه‌ی خود به مردمان شهر کمک می‌کرد حتی اگر پولی برای پرداخت نداشتند اما آن‌ها هم کار او را بی پاسخ نمی‌گذاشتند و با سبزی، میوه و هر آن چیزی که در اختیارشان بود مزدش را می‌پرداختند، و به این دلیل عقیده داشت که سرشت اکثریت انسان‌ها خوب است.
بیشتر داستان کتاب را از میان دیالوگ‌های اسکات ۸ساله با برادرش جرمی ۱۲ساله می‌خوانیم. زندگی با همه‌‌ی فراز و فرودهای آن دوران رکود ایالات متحده امریکا در شهر غبارآلود می‌کمب هم می‌گذشت تا مطلع می‌شویم، جوانی سیاه‌پوست به نام تام رابینسون به اتهام تجاوز به دختری سفیدپوست به نام مایلا بازداشت شده است.
وکیل جنتلمن داستان که برایش سیاه و سفید معنا نداشت و به دنبال عدالت بود، وکالت او را بر عهده می‌گیرد و ...
جهت جلوگیری از اسپویل، بیش از این به محتوای داستان ورود نمی‌کنم و در عوض شما را به خواندن این کتاب جذاب، روان و بلعیدنی دعوت می‌کنم. این کتاب آن‌قدر روان بود که خواندنش برای من تنها سه روز به درازا انجامید. تم داستان به واسطه‌ی داستانی که در هسته‌ی رمان واقع شده تلخ است اما از آن‌جایی که داستان را از دیالوگ بین دو کودک شیرین زبان و شیطان یعنی اسکات و جرمی می‌خوانیم، تلخی‌اش تا حد زیادی فیلتر می‌شود.
از روی این کتاب در سال ۱۹۶۲ فیلمی نیز با همین عنوان ساخته شده است. برای من که پس از خواندن کتاب به تماشایش نشستم همچنان جذابیت داشت و دیدنی بود.
من نسخه‌ی انگلیسی کتاب را مطالعه کردم اما در ایران سه ترجمه از این کتاب موجود است.
ترجمه‌ی اول توسط آقای فخرالدین میررمضانی انجام شده و توسط نشرهای امیرکبیر و علمی فرهنگی چاپ و منتشر شده است. 
ترجمه‌ی دوم توسط آقای رضا ستوده انجام شده و توسط نشر نگاه چاپ و منشتر شده است.
ترجمه‌ی سوم توسط خانم نیلوفر سادات قندیلی انجام شده و توسط نشر افق بی‌پایان چاپ و منتشر شده است.
پیشنهاد می‌کنم اگر این کتاب را نخوانده و ندارید، برای خریدش به سراغ ترجمه‌ی نخست یعنی ترجمه‌ی آقای فخرالدین میررمضانی بروید.
ضمنا ویدئوی معرفی کتاب را ضبط و در یوتوب آپلود کرده‌ام. برای دسترسی به کانال یوتوب می‌توانید وارد صفحه پروفایل من شوید و روی لینک یوتوب کلیک نمایید.

نوزدهم بهمن‌ماه یک‌هزارو چهارصد و دو
        
(0/1000)

نظرات

moonchild

1402/11/20

نثر سختی داره انگلیسی‌ش؟ 
1
خیر روان بود.