بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

کتاب مرتضی کیوان

کتاب مرتضی کیوان

کتاب مرتضی کیوان

4.4
4 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

7

خواهم خواند

10

بسیاری از خوانندگان شعر معاصر، در شعرِ احمد شاملو، به تعبیر «سال اشکِ پوری، سال خون مرتضی» برخورده اند. امّا اغلب این خوانندگان، از اسطوره ادبیّات سیاسی آن دوران، مرتضی کیوان، که حکومت کودتا پس از 28 مرداد 1332 او را به اعدام محکوم کرد، آگاهی چندانی ندارد.مرتضی کیوان انسانی پاکباز و قلمزنی نکته سنج بود و در دهه 1320 و آغاز دهه بعد، محور یک حلقه ادبی و فرهنگی مهم از شاعران و نویسندگان و مترجمان و ادیبان جوانِ آن روزگار به شمار می رفت: هوشنگ ابتهاج، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ایرج افشار، نجف دریابندری، فریدون رهنما، احمد شاملو، مصطفی فرزانه، سیاوش کسرایی، محمدجعفر محجوب، شاهرخ مسکوب و بی شمار نام های بزرگ دیگر. به علل تاریخی (ادامه سنّت سیاست به روال همیشگی)، فرهنگی، رازداری و آبروداری، احساس ناایمنی و تقیّه، نبودِ آزادی و ترس از افرادی نامعلوم و ای بسا موجبات دیگر، در میان ما ایرانیان، آن ها که می بایست و می توانستند کم تر گفته اند و نوشته اند و تجربه شخصی، اجتماعی و سیاسی خود را به دیگران منتقل کرده اند.هدف کتاب حاضر جبران بخشی از این نقصان تاریخی است. «کتابِ مرتضی کیوان» نموداری از سرگذشت عاطفی، فرهنگی و سیاسی یکی از مبارزان با انگیزه عدالت اجتماعی است، انتقال ناتمام تجربه یک زندگی کوتاه امّا با صداقتی پُرشور؛ باشد که به کاری آید.

یادداشت‌های مرتبط به کتاب مرتضی کیوان

            دلم می‌خواهد برای این کتاب یک ریویوی درست و حسابی بنویسم. و ای کاش که بلد بودم.
اسمش به درستی انتخاب شده: «کتاب مرتضی کیوان». و اگر او را می‌شناسید که از خواندنش لذت می‌برید و حتی اگر نشناسید، با فردی فوق‌العاده آشنا خواهید شد. کسی که انسانیت و عشق و دوستی سرلوحهٔ تمام زندگی و حتی مرگش بوده است.
چند فصل دارد:  مقدمهٔ شاهرخ مسکوب، نوشته‌های افراد مختلف درمورد کیوان، شعرهایی که شاعرهای مختلفی در شرح کیوان گفته‌اند، چندتایی از نوشته‌های خود مرتضی کیوان، ۸ نامه‌اش به پوری سلطانی، چند نامه‌ دیگر به افراد مختلف، چند بررسی و تحلیلی ادبی او، چند نوشته پراکنده‌اش، و در آخر... واپسین نامه‌اش.

مرتضی کیوان که بود و چه کرد..؟

«او طور دیگری بود؛ نه از اهمیت و اعتبار یا حرف‌ها و کارهای بزرگ و از این چیزها بلکه از فرط سادگی، سادگی در دوست داشتن و این دوستی را مثل هوای خوش در دیگران دمیدن.»

و هرچیزی که در این کتاب خواندم گواه همین موضوع بود. که کیوان استعداد عجیبی در دوستی، کمک به دیگران و صادقانه زیستن داشت. که همانگونه‌ای بود که آن را درست می‌دانست و هیچ چیزی، حتی حکم اعدامش او را منصرف نمی‌کرد... مثل چیزی که روی لیوانی در زندان حک کرده بود و به دست نجف دریابندری افتاده بود: درد و رنج تازیانه چند روزی بیش نیست / رازدار خلق اگر باشی همیشه زنده‌ای.
او به نحوی عشق و دوستی‌اش را در دل همهٔ کسانی که می‌شناختندش جا کرده بود، که حتی امروز پس از ۷۰ سال، نامش به نیکی زنده است.
کتاب‌خوان بود و کتاب‌دوست. عاشق نوشتن برای دوستانش و دیگران، با خودنویسی با جوهر سبز و کاغذهای کوچک و دست‌خطی خوش.
در مهر ۱۳۳۳ به همراه سران حزب توده تیرباران شد.
در ادامه قسمتی از مقدمه مسکوب را خواندنش خالی از لطف نیست را کپی می‌کنم:

«البته در آن نخستین سال‌های آزادی پس از استبداد رضاشاهی، جوان‌هایی بدون هیچ تجربهٔ اجتماعی، به سائقهٔ «آگاهی» به نهضت چپ نمی‌پیوستند، بشردوستی و میهن‌پرستی و درد عدالت بود که بیشتر ما را به حزب توده می‌راند، نه دانش یا تجربهٔ سیاسی! اختناق را پس از اختناق -رفتن رضاشاه- شناختیم، اشغال ایران را می‌دیدیم و سرود مستانهٔ قدرتمندان را می‌شنیدیم، در فقر و جهل و ظلم غوطه می‌خوردیم و می‌خواستیم این بساط بی‌داد را هرچه زودتر واژگون کنیم. ما برای این توده‌ای شده بودیم و خودمان را به آب و آتش می‌زدیم. نمی‌دانستیم و در آن سال‌ها بسیاری از روشنفکران ایران و جهان (به علت‌هایی فراتر از حد این گفتار) گرفتاری نهضت‌های چپ را، در چنبرهٔ استالینیسم نمی‌دانستند و عاقبت آن را نمی‌دیدند. سال‌های بعد که حقیقت تلخ و نادلپذیر برملا شد، کسانی از سر خشم و دلسوزی می‌گفتند: کیوان (یا کشتگان و رفتگان دیگر) گول خوردند، با جوانی و عمرشان بازی کردند و غیره و غیره... و این را طوری می‌گفتند که گویی فدای ساده‌لوحی خود شدند. درحقیقت شکست یکی از بزرگترین و دردناک‌ترین تجربه‌های اجتماعی-فرهنگی صدسال اخیر انسان، در اروپا و آسیا (و ایران) را، تنها به یک «اشتباه» فروکاستن و گذشت و فداکاری گروه عظیم هواداران آن را ناشی از فریب و سادگی دانستن، خود ساده‌لوحی بزرگی است در فهم و شناخت تاریخ این عصر.
در وطنی بی‌پناه و اجتماعی دشمن‌خو، حزب پناهگاه و خانواده، یار و یاور ما بود و به پشت‌گرمی او به گفتهٔ مولانا «ترک گله کرده، دل یکدله»، به راه خود می‌رفتیم، در افق بی‌کرانهٔ پندارهایمان، همهٔ راه‌های جهان در چشم‌انداز ما گشوده می‌نمود و رهسپار هدفی انسانی و شریف، هیچ دمی از عمر بیهوده نمی‌گذشت. تا روزی که دیدم – من از خود می‌گویم نه از مرتضی که نیست یا هیچ‌کس دیگر – تا روزی که دیدم «کشتگاهم خشک ماند و یکسره تدبیرها/گشت بی‌سود و سمر».(صفحه ۳۲ همین کتاب)