یادداشت

مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف
        «در این حالت امام جلال‌الدین علی بن الحسن الرندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود و در زهد و ورع مشارالیه روی به امام عالم رکن‌الدین امام‌زاده که از افاضل علمای عالم بود _طیب الله مرقدهما_ آورد و گفت: مولانا چه حالت است؟ این که می‌بینم به بیداری‌ست یا رب یا به خواب؟
مولانا امام‌زاده گفت: خاموش باش که باد بی‌نیازی خداوند است که می‌وزد. سامان سخن گفتن نیست.» 
همیشه تصوف و زهد برایم یادآور این روایت جهانگشای جوینی است. در کدام حالت این گفت‌وگو رد و بدل شده؟ هنگامی که چنگیز با لشکرش به ایران تاخته بود و در بلخ «اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته.»
و سیل ناسزا و فضیحت بود که به امامین بلخ روان می‌کردم از این حد انفعال و بی‌غیرتیشان. این است که ذهنیتم از تصوف تا حدودی منفی‌بین است. خواندن صفحاتی از زبان شعر در نثر صوفیه هم بر این منفی‌بینی افزوده.
این را بگویم و سراغ اصل مطلب برویم: نظری که دربارهٔ کتاب مرحوم سجادی و تصوف می‌نویسم، ناگزیر از این ذهنیت تراویده شده.

روش دکتر سجادی در این کتاب علمی نیست. به چند دلیل: 
-جانبدارانه با تصوف برخورد می‌کند. تو گویی که تصوف به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست از صوفی‌گری متصوفه‌ست. «عرفان و تصوف به طور کلی جنبهٔ فعال و مثبت و سازنده دارد.»(ص ۱۷) اگر هم خطایی از عارفی باشد، آن را از قافلهٔ تصوف و عرفان مستثنا می‌کند.«صوفیان و عارفان واقعی اعمال دین را ترک نمی‌کند.»(ص ۱۴)
-گزاره‌های غیرقابل‌اثبات فراوان دارد. «[سفیان ثوری] در ورع و تقوا به نهایت رسیده.»(ص۵۱) مگر ما دستگاه تقواسنج داریم؟ از اینگونه قضاوت‌های ارزش‌گذارانه در کتاب فراوان هست. 
-به گفته‌های تذکره‌نویسان اعتماد می‌کند، مثلاً در نقل دیدار بوعلی و بوسعید.(ص۹) یا اینکه حافظ عاشق دختری به نام شاخه نبات بوده و حضرت علی را در خواب دیده و الخ...(ص۱۹٠) مرحوم گاهی هم در دام شیعه‌تراشی‌های عصر صفوی افتاده. مثلاً شیعه دانستن عطار با ارجاع به قاضی نورالله شوشتری.(ص ۱۲۸) برای زندگی‌نامهٔ سعدی هم به حکایات بوستان و گلستان تکیه کرده است.(ص ۱۵۱)
چند ایراد محتوایی هم به نظرم رسید(البته در حد سواد کم خودم.): 
-«تصوف فقط منشأ اسلامی دارد.»(ص۶) این تأکید از احتیاط علمی به دور است و در همین کتاب خلافش ثابت شده:«... یکی از این عقاید افراطی وحدت وجود است که با عقیدهٔ فلوطین شباهت تام داشت و به قولی مقتبس از آن بود.»(ص۵۸)
-مؤلف از سرگذشت نجم رازی، صاحب مرصادالعباد و مرموزات اسدی، به‌شتاب می‌گذرد(ص۱۵۷) و به فرار بزدلانهٔ او از مقابل مغولان هیچ اشاره‌ای نمی‌کند.
- آیا سعدی و حافظ را باید صوفی به شمار آورد؟ گرایش‌های عارفانهٔ این‌دو را انکار نمی‌کنم، اما به‌نظرم این ادعا وصلهٔ ناجوری‌ست. حافظ که به وضوح منتقد تصوف است. اما مرحوم سجادی تلاش می‌کند برای پیر مغان او مصداق تاریخی پیدا کند و در نهایت حضرت علی (ع) را مستعارٌله پیر مغان معرفی می‌کند!
- استاد سجادی عرفان و تصوف را از هم جدا می‌کند(ص ۱ و ۸)، حال آنکه استاد شفیعی می‌گوید:«برای من عرفان و تصوف دو چیز نیست.»(زبان شعر در نثر صوفیه، ص۱۸) البته شاید بتوان نظر دو استاد را با هم جمع کرد.

بعضی نکات و دیگرگفتنی‌ها: 
- تقسیم‌بندی‌ها و تعاریف کتب صوفیه دقیق به نظر نمی‌رسد. برای نمونه، زهد و ورع از جملهٔ مقامات هستند اما تمایز مشخصی ندارند.
- تصوف یک نوع روحیهٔ تسلیم و سرسپردگی دارد که من نمی‌پسندم. حکایت احمد مِه و احمد کِه(ص۷۷) مثال خوبی‌ست برای این مسئله.
- متحول شدن از عالم مدرسه‌ای به عارف ذوقی و از فاسق اهل فجور به صوفی اهل کرامت یک الگوی رایج در ذکر حال عرفاست.
- اوحدالدین کرمانی شیخی رباطش را با انتصاب خلیفه داشت.(ص ۱۳۲) شیخ و مرشد مگر منصوب‌کردنی‌ست؟ 
- ابونصر سراج همان پیرپالان‌دوز است که مقبره‌اش در اطراف حرم رضوی‌ست.(ص۸۷)
- نجم کبری در نبرد با مهاجمان مغول کشته شد.(ص ۱۲۴) حمیت او را قیاس کنید با انفعال امامین بلخ یا بزدلی نجم رازی.

جمله این گفتیم، لیکن به‌نظرم این کتاب به‌طور کلی برای آشنایی اجمالی با تصوف کتاب سودمندی‌ست. برای درک بهتر متونی که بهره‌ای از عرفان دارند، داشتن این قدر دانش ضروری می‌نماید. 

در پایان نوشتار روایتی نقل می‌کنم از ابوعلی دقاق(ص۸۱):
در آخر چندان درد در او پدید آمده بود که هر شبگاهی بر بام خانه شدی و روی به آفتاب کردی و گفتی: ای سرگردان مملکت! امروز چون بودی و چون گذشتی؟ هیچ‌جا از این اندوهگینی، از این حدیث و هیچ‌جا از زیر و زبرشدگان این واقعه خبر یافتی؟
      
6

6

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.