نرگس موحدی
یادداشتها
نمایش همهباشگاهها
چالشها
فعالیتها
67
یک وقتهایی، که وجدانم یک پلکش را باز میکند، اولین بخوراتی که توی فضای ذهنم میپیچد، ترس از «ظلم» و به قول ما کرمانیها «حقْ-ناحقی» است...اولین هشداری که به ذهنم خطور میکند،آخرین وصیت سیدالشهداء است به سید الساجدین؛ که :« بپرهیز، بپرهیز، بپرهیز از ظلم به هرآنکه که جز خدا فریادرسی ندارد!»...باز «ظلم» زنگ میزند...
کتابهای مرتبط 1
36
6
چرا این کتاب را شروع کردم؟ جدا از اینکه بانو شیمل انسان عجیب و فوقالعادهای است؛ پاراگرافی که توجهم را به خواندن این کتاب جلب کرد میآورم: «راستش این است نمیخواستم سرگذشت خودم را روی کاغذ بیاورم اما چندی پیش که برای دانشجویی ماجرای تحصیل خود را در زمان جنگ شرح دادم و برای او از هجده ساعت درس و سمینار در هفته، کار در کارخانه حتی موقع تعطیلات بدون کمک هزینه تحصیلی، ناامیدی از سفر به خارج از آلمان و فراگیری زبان در کشوری دیگر ،حملات شبانه هواپیماهای جنگی و بسیاری دیگر از مشکلات تعریف کردم این مرد جوان با حیرت از من پرسید : « پس یعنی فرصت تفریح و مثلاً رقص هم نداشتهاید؟!» همین موضوع باعث شد فکر کنم ، شاید بی مناسبت نباشد به توصیف گوشه ای از زندگی خودم بپردازم.» انسان مدرن بیتاریخ است. گمان میکند فقط خودش کارهای بزرگ کرده و در هنگام بدبختی هم خودش بدبختترین انسان روی زمین است که تا قبل از او کسی به این اندازه بدبخت نبوده. به عنوان کسی که دغدغه علوم انسانی دارم ( در این زمانهای که از نظر سیاسی و اقتصادی بسیار مشوش است) میخواهم ببینم چطور میشود در زمانه جنگهای جهانی بدون «فرصت تفریح و مثلاً رقص..» کار علمی کرد.
18
65
0
0
50
0
0
0
8
1
103
103
0
0
18
120
31