بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جزئیات پست

حبیبه جعفریان

1403/02/04

خواندن 3 دقیقه
(0/1000)

نظرات

کامنت گذاشتن پای پست شما هم به نظر من یکی از همین موقعیت‌های «حبس خانگی» است. کامنت بگذاریم و بگوییم : «خواندیم و خوشمان آمد؟»  خب هنر کردیم! بگوییم: «با شما هم نظرم؟»، «درک می‌کنم؟» «قلم خوبی دارید؟» یا «عجب ذهنیت و زاویه‌ی دید بدیعی!»...؟همه‌شان واضح و گفتنشان....به آدم حس «یک‌جوری شدن» می‌دهد!
3
چقدر خوب گفتید اینو 
کامنت شما هم خوب صاحب سبک و استیلیزه است. مو لای درزش نمی‌رود. از  اون کامنت‌های  خستگی  به در آور بود🤩 ممنون 🍀 
زنده باشید و سرزنده. لطف شماست🌹🌹🙏
@habibeh 
"پر کس و بی‌کس"
ایول،  اینو تیکه کلامم می‌کنم و انقدر از ش استفاده می‌کنم که گندش در بیاد🤝🙄😂
4
عالی 😂 
همین جا ناچارم اعتراف کنم کپی رایت این توصیف مال مادرمه 
دارم از طرفدارهای مادر نیشابوریِ خیام مسلکتون می‌شم. (می‌خواستم یه طوری بهتون برسونم که از اون بچه خوبام که زود رفته مجله‌ی اندیشه پویا  رو خریده تا یادداشت شما رو بخونه)
@habibeh 
مادر نیشابوری😍 یعنی همشهری ما
@ZahraKarimi 
تا جمله‌ی اول کامنتتون رو خوندم این فکرو کردم ( خدا ما رو ببخشه 🥲) و ذوق کردم ( خدا ما رو ببخشه ایضا)  
 @ZahraKarimi 
اگر یک روز می‌خواستم به خودم جرات بدم و  درباره گلستان جناب سعدی یادداشت بنویسم، هرگز به مخیله‌م خطور نمی‌کرد که بشه بین این جناب و جناب رونالدو ارتباطی پیدا کرد.
بقیه‌ش رو هم آقای رمضان زاده گفتند
3
قربون شما 🥰
به مخیله‌ی خودمم نمی‌دونم چه طوری خطور کرد :) ناغافل و یه‌هویی این طوری شد 
خوب طوری شد
@habibeh 
قربونتون  
 @Soodehlibrary 
ای بابا خانم جعفریان نکنید این کارها رو با ما. هوس کردم برم برای رونالدو گلستان بخوانم. :)))
3
شما مختارید برای این کار 💚 چون  اصلا  به خاطر دندون‌درد نوشته شد این پست :) 
کسی گفت دندون درد؟!😁😁😁 خدا بد نده، چی شده؟
@habibeh 
سلامت باشین. نه. خیره. آقای حمایت‌کار در جریانند 😎  
 @mh_ramezanzadeh 
درود و خداقوت؛   
مادربزرگی داشتم که حدود 100 سال عمر کرد و سر پا بود. دوران دانشجویی به شهرستان می‌رفتم، برای دیدنش و دیدن فامیل پدری و مادری. خدابیامرز می‌گفت: «ناهار و شام چی خوردی ننه؟» و من جواب می‌دادم: «ننجون نترس گشنه نمی‌مونم. تمام مردم این ده فامیل من هستند!» 
و مادربزرگ خدابیامرزم می‌گفت: «می‌ترسم بشه حکایت پر کس و بی کس! عمه به امید خاله بمونه و دایی به امید عمو و ... و تو گشنه و تشنه بمونی!...» مرا ناگهان به آن دوران پرتاب کردید خانم جعفریان! ان‌شاءالله سلامت باشید!

پ.ن. در محضر دوستان سخنی از شیخ اجل نتوانستم گفت!
1
آخی 💚 بله‌بله دقیقا. منم این توصیف رو از بچگی و از مادرم می‌دونم و بلدم و عاشقشم 
من رو پرت کردید به روزهای بارداری ام خانم جعفریان عزیز! 
همان روزهای سختی که در استراحت مطلق به سر میبردم و نمیدانم چرا فکر کرده بودم گلستان و بوستان  سعدی می‌تواند کمکم کند تا این روزهای سخت را بگذرانم.
یادم هست به زحمت کتاب قطور قدیمی را در یک دست می‌گرفتم و با دست دیگرم کودک در شکمم  را نوازش میکردم و با صدای بلند برایش حکایت های سعدی را می‌خواندم.
راستش را بخواهید تا همین امروز این خاطره را سخت فراموش کرده بودم ...
1
آخی. قربونتون برم که برای بچه گلستان خوندین 🥹 
عالی بود.
دقیقاً کتاب‌های مشهور همینطورند، خیلی درباره‌شان حرف زده می‌شود اما بعضاً خیلی کم خوانده می‌شوند.
maryam

1403/02/05

من هم گاهی فکر میکنم چطور در عنفوان جوانی گلستان و مثنوی و نیچه و شریعتی و ... کتابهایی رو میخوندم که الان که دست میگیرم برام سنگینه اما جالب هست که اون وقتها می خوندم و خیلی هم می فهمیدم😄 
1
اوهوم. می‌فههم. یه دوستی دارم که همیشه این جمله‌ رو در کمال خونسردی و با لحن جدی میگه که « مگه نمی‌دونی، آدما  هرچی بزرگتر میشن عقلشون کمتر میشه» 
رئالی هستید؟ خیلی ناامید شدم 😄
4
بله بله. با افتخار 💛 
پس واجب شد یه ال کلاسیکو با هم ببینیم براتون کری بخونم 🧡
@habibeh 
بی صبرانه :*
و شانس آوردین که این پیشنهادو یه هفته پیش ندادین :)  
 @z.naghavi 
تیم شما شانس آورد این دفعه.

ولی حالا از کری و این حرفا گذشته، آرزومه بتونم یه فوتبال با آرامش یا حتی بی آرامش ببینم. خیلی وقته نتونستم. خیلی وقته خیلی کارا نکردم.  انگار دیگه خودم نیستم. دارم یه چیز دیگه می‌شم.
@habibeh 
چه حکایت جالبی در انتها آوردید.😊
گلستان سعدی کتاب روزهای کنکورم بود. اون روزهایی که مادر و پدرم همه کتاب هام رو جمع کردن و گذاشتن جایی که دستم بهشون نرسه. چقدر با حکایت های شیرین سعدی یواشکی خوش گذروندم و چقدر از رندی و خوش محضری سعدی لذت بردم.
حکایت مورد علاقه ام توی گلستان که حین خوندنش از خنده اشک می ریزم داستان توبه کردن جوان طلبه علم دین از سماع بدست خواننده بدصداست!
با اون بیت طعنه امیز و  قشنگ ِ موذن بانگ بی هنگام برداشت/چه می داند که چند از شب گذشته، درازی شب از مژگان من پرس/که یکدم خواب در چشمم نگشته. 
1
کاملا درک می‌کنم. گلستان  آدمو شوکه می‌کنه گاهی. اون تصویر کتاب نصیحت‌کننده‌ی کسالت‌بار رو چنان به هم می‌ریزه  و  چشمه‌هایی  رو می‌کنه که آدم شرمنده میشه از قضاوتهاش درباره‌ی کتاب 
یه دوستی می‌گفت گریه‌م گرفت وقتی دیدم نمی‌تونم مثه دولت‌آبادی بنویسم. منم این یادداشت رو که خوندم همین حس رو داشتم. 
1
سلامت باشین. محبت دارین 🌹